معشوق در ادبیات فارسی کنایه از فردی است که مورد عشق قرار گرفته، در مقابل وی عاشق قرار دارد. برخلاف معشوقه که نشان‌دهندهٔ زن است معشوق هم می‌تواند مرد باشد و هم می‌تواند زن باشد.

معشوق در ادبیات فارسی ویرایش

عموماً استنباط از معشوق، زن است. مگر در مواردی که اصطلاحاً مرید و مراد نیز گفته می‌شود. مثل مولانا و شمس.

در کلام عرفا و صوفیه ویرایش

معشوق حق تعالی را گویند، از آن جهت که مستحق دوستی اوست از جمیع وجوه.[۱]

حافظ:
معشوق چو نقاب ز رخ برنمی‌کشدهر کس حکایتی به تصور چرا کند
فخرالدین عراقی:
در دل که عشق نبود معشوق کی توان یافتجایی که جان نباشد جانان چه کار دارد
هر کسی را نام معشوقی که هستمی‌برد، معشوق ما را نام نیست
عطار:
حلقهٔ معشوق گیر و وقف کنبر در او جان غم فرسود خویش
چون رخ معشوق را نه شبه و نه مثل استسلطنت عشق را نه سر نه کران است

منابع ویرایش

شاهدبازی در ادبیات فارسی، تألیف سیروس شمیسا، ۲۸۰ صفحه، انتشارات فردوس، تهران ۱۳۸۱

در بیشه اندیشه، محمود درگاهی

1 بایگانی‌شده در ۳۰ سپتامبر ۲۰۰۷ توسط Wayback Machine

  1. شرف‌الدین حسین بن الفتی تبریزی، رشف‌الالحاظ فی کشف‌الالفاظ، تصحیح نجیب مایل هروی، تهران، ۱۳۶۲، ، ص۴۲