برادران کارامازوف: تفاوت میان نسخه‌ها

[نسخهٔ بررسی‌شده][نسخهٔ بررسی‌شده]
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
←‏روایت مفتش اعظم: در منابع «سده شانزدهم» آمده
برچسب: برگردانده‌شده
خط ۷۸:
 
=== روایت مفتش اعظم ===
«مفتش اعظم» داستانی است که در قالب شعری که ایوان در یکی از دیدارهایش با آلیوشا برای او می‌خواند، روایت می‌شود.<ref>{{پک|زمانی|۱۳۷۳|ک=ادبستان فرهنگ و هنر|ف=برادران کارامازوف (بازخوانی رمانهای بزرگ ایران و جهان)|ص=۸۴}}</ref> این شعر، یکی از فصل‌های کتاب را در بر می‌گیرد و بیانی متفاوت از [[تصلیب عیسی|به صلیب کشیدن مسیح]] را تصویر می‌کند. داستان در [[سده پانزدهمشانزدهم میلادی|سدهٔ پانزدهمشانزدهم میلادی]] و در زمان رواج [[تفتیش عقاید]] و سوزاندن مشرکان روایت می‌شود. [[مسیح]]، دیگر بار در شهر [[سویل (شهر)|سویل]] در [[اسپانیا]] ظهور می‌کند، مردم او را به جا می‌آورند. او از میان جمعیت عبور می‌کند، نابینایی را شفا می‌دهد، دختربچه مرده‌ای را زنده می‌کند. مفتش اعظم، که پیرمردی نود ساله است، به نگهبانان دستور می‌دهد تا او را دستگیر کنند و به زندان بیندازند. شب هنگام، مفتش به دیدار مسیح می‌رود و با او [[تک‌گویی|مونولوگی]] برقرار می‌کند. مفتش به مسیح می‌گوید: «حق نداری بر آنچه تاکنون گفته‌ای چیزی بیفزایی»، «ما به موعظه تو نیازی نداریم» و درنهایت «من تو را محکوم خواهم کرد و مانند منفورترین مرتد تو را خواهم سوزاند و خودت خواهی دید همین مردمی که امروز به پاهای تو بوسه می‌زدند، چگونه فردا هیزم به آتشت خواهند افکند...»<ref>{{پک|مهرجویی|۱۳۸۷|ک=روشنفکران رذل و مفتش بزرگ|ص=۳-۴}}</ref>
 
در خوانش روایت مفتش اعظم، یک روش این است که مفتش را در کنار ایوان و مسیح را در کنار آلیوشا قرار داد. در این صورت، از نگاه ایوان، مسیح به اتهام‌های مفتش پاسخی نمی‌دهد و از نگاه آلیوشا، یک شبه گفتگو بین مسیح و مفتش انجام شده که مسیح در آن پیروز است و تمجید یک ملحد از مسیح چیز جالب توجهی نیست.<ref>{{پک|نصری|۱۴۰۱|ک=در آغاز رنج بود، خوانش برادران کارامازوف|ص=۵۰}}</ref>