سخن دربارهٔ فلسفه لایبنیتس را میتوان از اینجا آغازید، که در نگاه او هر گزارهای یا صورتی [[موضوع]]ی-[[محمول]]ی دارد یا میتوان آن را به گزاره یا گزارههایی تحلیل کرد، که صورت موضوعی-محمولی داشته باشدباشند. نیز در نگاه او حقیقت گزارهای صادق است، گزارهای که مطابق با واقع است، چه این واقع محقق و بالفعل باشد، چه ممکن. از همین نکته تفاوت ''حقایق عقل'' و ''حقایق واقع'' آشکار میشود. حقایق عقل [[ضرورت اینهمانی|گزارههایی ضروری]] اند، که یا بهخودیخود [[بدیهیات|بدیهی]] اند یا میتوان آنهاآنها را به گزارههای بدیهی تقلیل داد،فروکاست، اما حقایق واقع گزارههایی نه ضروری، بلکه ممکن اند، زیرا میتوان [[نقیض]]شان را هم تصور کرد، در حالی که تصور نقیض گزارههای ضروری به [[تناقض]] میانجامد. به دیگر سخن، حقایق عقل بهطور [[پسینی و پیشینی|پیشینی]] برای ما بدیهی اند یا دستِکم با استنتاجی لِمی بدیهی میشوند و آدمی با تصور درست موضوع و محمول بهتنهایی به درستی و صدق شان گواهی میدهد، اما حقایق واقع ضروری نیستند و بهطور [[پسینی و پیشینی|پسینی]] از آنها آگاه ایم و از همین رو برای صدق نیازمند مرجح یا دلیل کافی اند.
به باور لایبنیتس، حقایق عقل محدود به گزارههای ریاضی و منطقی نیستند، بلکه هر گزارهای که چیستی یا ذات اشیا را گزارش میدهد، ضرورت دارد، اما آنچه وابسته وجود چیزی است، حقیقت واقع است. به دیگر سخن، «وجود»، در جای محمول، در هیچ موضوعی گنجیده یا مندرج نیست. وجود جزو تعریف هیچ چیزی نیست و موجوداتی که بالفعل وجود دارند، وجود شان امکانی است. گزاره «برادر لایبنیتس مرد است»، بنا به تعریفِ «برادر»، حقیقتِ عقل است، اما این که «لایبنیتس نویسنده کتاب منادولوژی است»، حقیقت واقع است، چون خود نیازمند این است، که نویسندهای به نام لایبنیتس وجود داشته باشد، که دستبهکار ِ «منادولوژی شودرا نوشتن» شده باشد. تنها گزارهای وجودی که ضروری است و نمیتوان در شمار حقیقتهای واقع گنجاند، گزاره «خدا هست» است. هستی خدا حقیقت عقل است و ضروری.<ref group="یادداشت">شاید این سخن لایبنیتس برگرفته یا دستکم از همارز پیشینیانش، از فیلسوفان مدرسی تا مسلمان، باشد. دستکم تعبیر فیلسوفان مسلمان دربارهٔ ماهیت چهبسا در توضیح این سخن لایبنیتس خالی از فایده نیست، ماهیتبرای را،ماهیت، از آن حیث که خودش است، چیزی ضروری نیست، جز ذاتی اش. وجود و عدم، هیچیک، در تعریف هیچ ماهیتی جایی ندارند و از این رو هستی و نیستی برای ماهیت، ممکن و برابر اند. وجود تنها برای هویتی ضروری است، که ماهیت ش همان وجود باشد. بنگرید به {{پک|حسن ملکشاهی|۱۳۹۷|ک=ترجمه و شرح اشارات و تنبیهات|نمط چهارم}}</ref>