امپراتوری روم غربی
امپراتوری روم غربی (به لاتین: Imperium Romanum occidentale) به عنوان یک ارگان دولتی خودمختار، پس از مرگ امپراتور تئودوسیوس یکم در سال ۳۹۵ میلادی پدید آمد؛ تئودوسیوس تصمیم گرفت قلمروهای وسیعی که بیش از هر زمان دیگری در برابر فشار بربرها آسیبپذیر بودند را به دو پسرش واگذار کند: به آرکادیوس، پسر بزرگترش، حکومت بر بخش شرقی امپراتوری و به هونوریوس، پسر کوچکترش، نیز بخش غربی امپراتوری به ارث رسید.
امپراتوری روم غربی Western Roman Empire | |||||||||||||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|
۲۸۵–۴۷۶ | |||||||||||||||||||
![]() وسعت امپراتوری روم غربی در سال ۳۹۵میلادی | |||||||||||||||||||
پایتخت | مدیولانوم (میلان) (۲۸۶–۴۰۲) راونا (۴۰۲–۴۷۶) | ||||||||||||||||||
زبان(های) رایج | لاتین | ||||||||||||||||||
دین(ها) | دین رومی و بعدتر مسیحیت | ||||||||||||||||||
حکومت | حکومت مطلقه | ||||||||||||||||||
امپراتور | |||||||||||||||||||
• ۴۲۳–۳۹۵ | هونوریوس | ||||||||||||||||||
• ۴۷۶–۴۷۵ | رومولوس آگوستولوس | ||||||||||||||||||
قوه مقننه | سنای روم | ||||||||||||||||||
تاریخ | |||||||||||||||||||
• بنیانگذاری | ۱۱ اوت ۲۸۵ | ||||||||||||||||||
۲۸۵ | |||||||||||||||||||
• تقسیم پس از تئودئوس اول | ۳۹۵ | ||||||||||||||||||
۴۷۶ | |||||||||||||||||||
• ترور ژولیوس نپوس | ۴۸۰ | ||||||||||||||||||
• فروپاشی | ۴۷۶ | ||||||||||||||||||
مساحت | |||||||||||||||||||
۳۹۵ م. | ۲٬۰۰۰٬۰۰۰ کیلومترمربع (۷۷۰۰۰۰مایلمربع) | ||||||||||||||||||
|
تئودوسیوس بر این قصد نبود که دو ارگان سیاسی متفاوت و کاملاً مستقل از یکدیگر ایجاد کند. در عوض قصدش این بود که آنان را با یکدیگر پیوند بزند. این انفصال باید در حقیقت بنیادی کاملاً بوروکراتیک و اداری داشته باشد یا اینکه در ارتباط با مسئلهٔ دفاع نظامی بودهاست.
از اکنون به بعد، این دو تودهٔ عظیم امپراتوری بهترتیب امپراتوری روم شرقی (بیزانس) و امپراتوری روم غربی را تشکیل دادند، و دیگر بیش از این با یکدیگر متحد نشدند و هر یک دو مسیر توسعهٔ مجزا از یکدیگر در پیش گرفتند. آرمان متحد کردن این دو پاره تا مدتی مدید در اذهان باقیماند و تا ۴۷۶ میلادی خاموش نشد؛ یعنی زمانیکه پادشاه هرولیها،[یادداشت ۱] اودوآکر، آخرین امپراتور روم غربی، رومولوس آگوستولوس، را از تخت خلع کرده و نشانهای امپراتوری (شامل دیهیم، عصای سلطنتی، توگای مزین به طلا، شمشیر و ردای قرمز) را به امپراتور شرقی، زنون، داد.[۱]
زنون نیز بهنوبه خود ایتالیا و روم ــ مرکز تمدن رومی ــ را بهعنوان بخشی از امپراتوری مینگریست، در حالیکه اودوآکر و سپس تئودوریک در تئوری نقش حکمرانان نیابتی امپراتور بیزانسی را داشتند ولی در عمل پادشاهانی خودمختار بودند.
حتّی امپراتور بیزانسی، ژوستینین یکم نیز تلاش نمود پس از سقوط روم غربی دو پارهٔ امپراتوری را با یکدیگر متحد سازد، پروژهای که البته با اظهار وجود پادشاهیهای فرانکها، ویزیگوتها، لومباردها و نیز تولد امپراتوری مقدس روم در سدههای آینده به پایان رسید.
مساحت و تقسیمبندیویرایش
در لحظهٔ مرگ تئودوسیوس اول، آخرین امپراتور یگانهٔ سراسر روم و متعاقب آن تقسیم قطعی امپراتوری به دو بخش شرقی-غربی در سال ۳۹۵، بخش غربی امپراتوری فرمانداری پرایتوری گلها[یادداشت ۲] و فرمانداری پرایتوری ایتالیا و آفریقا[یادداشت ۳] و بخشی از فرمانداری پرایتوری ایلیریکوم[یادداشت ۴] را به ارث برد در حالیکه برای بخش شرقیِ امپراتوری، فرمانداری پرایتوری شرق[یادداشت ۵] و بیشترِ ایلیریکوم به ارث رسید. باید تأکید داشت که ایلیریکوم میان دو امپراتوری تقسیم شد[۲][یادداشت ۶] و همین سرچشمه اختلافات مداومی بود که بلافاصله پس از مرگ تئودوسیوس میان دو امپراتوری بروز کردند.
در پایان سدهٔ چهارم میلادی که امپراتوری روم غربی ظهور کرد کل مساحتش بیش از ۲/۵ میلیون کیلومتر مربع بود با جمعیتی که تخمین آن دشوار است امّا، با هر احتمالی، باید بین ۲۰ و ۲۵ میلیون نفر بوده باشد.
در سدهٔ آینده در کل جهان رومی-غربی شاهد یک تنزل جمعیتی بر اثر جنگها، قحطیها و اپیدمیها بود. در حقیقت اقامت اقوام بربر در تقریباً کل مناطق اروپای غربی و آفریقا، نتوانست جبران تلفاتی را بکند که جمعیت بومی متحمل شده بود. گروههای قومی بربر، بهخصوص با اصل و نسب ژرمن، در تقریباً کل امپراتوری روم غربی سهم ناچیزی نسبتبه جمعیت رومی یا رومیشده داشتند؛ سهمی که با هر احتمالی از ۷ یا ۸ درصد فراتر نمیرفت.[۳]
نشانههای جدایی (۳۹۵–۳۶۴)ویرایش
والنتینیانوس (۳۷۵–۳۶۴)ویرایش
پس از تقسیمبندیهای اداری امپراتوری در طول دهههای پیشین، نشانهٔ بارزتر جدایی شرق و غربِ امپراتوری با به تخت نشستن والنتینیانوس اتفاق افتاد، امپراتوری که در فوریه ۳۶۴ میلادی در نیقیه امپراتور شد. این حاکم جدید باید مأموریت غیرممکنِ مدیریت اوضاع شکننده نظامی را به تنهایی عهدهدار میشد، وضعیتی که هم در طول نواحی غربیِ امپراتوری یعنی سرحد دانوب و راین بر اثر عبور هر چه بیشترِ قبایل بربر [از این رودها] در شرف پدید آمدن بود، و هم در نواحی شرقیِ امپراتوری یعنی جایی که شاهنشاهی ساسانی از مدتها پیش بهعنوان جنگجوترین رقیب روم و ارتش او مستقر شده بودند. در بهار همان سال، والنتینیانوس برادر خود، والنس، را بهعنوان آگوستوس برگزید و قسمت شرقی امپراتوری را بدو تفویض نموده و خود قسمت غربی امپراتوری را در اختیار گرفت.
فعالیتهای والنتینیانوس که هدفش تحدید پیشروی بربرهایی بود که به سرحدهای ژرمانیا فشار میآوردند، با ایجاد سرحدهای تنومندی که از دریای شمال و دهانه راین تا آلپ رتی امتداد داشت، محقق شدند. والنتینیانوس بهسان و حتّی بیشتر از اسلاف خود، به سربازگیری از میان مزدوران متوسل میشد، امری که به دستیابی بسیاری از ژرمنها به مناصب کلانتری نظامی-غیرنظامی انجامید و «بربرگونه کردن»[یادداشت ۷] تدریجی کادر اداری، دیوانسالاری و ارتش روم را در پی داشت. والنتینیانوس در ۳۷۵ میلادی در پانونیا بر اثر سکته مغزی درگذشت. در غرب امپراتوری، پسرش گراتیانوس جانشین او شد ولی قسمت شرقی امپراتوری همچنان توسط برادرش والنس اداره میشد.[۴]
شروع بحران: جنگ گوتی و نبرد آدریانوپل (۳۸۲–۳۷۶)ویرایش
بین تابستان و پائیز سال ۳۷۶ میلادی، دهها هزار مهاجر[۵] شامل گوتها و دیگر اقوام که بر اثر یورش هونها از زمین و کاشانه خود رانده شده بودند، به دانوب رسیدند و خواستار پناهندگی به والنس، امپراتور بخش شرقی روم، شدند که به آنها اجازه دهد در کرانههای جنوبی دانوب مستقر شوند. در حقیقت این رود آنان را از یورش هونها در امان نگه میداشت، هونهایی که امکانات لازم برای گذر دادن تمام قوای خود از این رود را نداشتند. امپراتور هم با شرایطی کاملاً مساعد بدانان پناهندگی داد:[۶][۷] به گوتها وعدهٔ زمینهای قابل کشت، یارانهٔ گندم، و استخدام در ارتش روم بهعنوان متحد[یادداشت ۸] داده شد. برطبق پروپاگاندای درباری، امپراتور والنس متقبل شد که خلقهای بربر را با هدف تقویت ارتش خود و افزایش مالیات بر درآمد بپذیرد امّا برطبق نظر پیتر هیتر، والنس تقریباً وادار شده بود که گوتها را در داخل خاک امپراتوری بپذیرد چراکه او نیروی کافی در بالکان برای ممانعت از گذر آنان از دانوب را نداشته و همچنین نمیخواست به ضعف نظامی خود اقرار کند و برای همین دستگاه تبلیغات درباری را مؤظف کرد جنبههای مثبت بالقوهٔ پذیرش گوتها در امپراتوری را بزرگ جلوه دهد.[۸]
افزون بر اینها، تمامی آنانی که وارد قلمرو روم میشدند ناچار به تحویل سلاحهایشان میشدند، امّا برخی هم موفق شدند [بدون تحویل سلاح] از رود عبور کنند،[۹] شاید به این خاطر که عملیاتهای گذر از دانوب برای اجتناب از شورش گوتهایی که [در آنسوی رود] در انتظار بهسر میبردند تسریع شدند، و همین مانع از آن شد که [رومیان] بهطور کامل تجهیزات و اثاث مهاجران را کنترل کنند.[۱۰] وجود یک اقامتگاه شلوغ در یک نقطهٔ کوچک سبب کمبود خوراک در میان گوتها شد، و امپراتوری نیز در حدی نبود که نه با زمینهای قابل کشت و نه با تدارکاتی که وعده داده بود، این مشکل را حل کند. گوتها، که بیش از این تدارکاتی چندان نداشتند، خود را ناچار به خوردن گوشت سگ دیدند؛ گوشتهایی که با یک سگ در ازای هر پسربچهٔ گوت که به عنوان اسیر تحویل رومیان میشد، فراهم میشدند.[۱۱]
بدرفتاریها به حدی بودند که گوتها در نهایت شوریدند و بالکان را ویران ساختند. والنس هم تهدید گوتها را (نسبت به دشمن همیشگی رومیان، ساسانیان) دستکم میگرفت و ارتش را در سرحدات شرقی بهصورت آمادهباش نگهمیداشت؛ و نیروهای موجود در تراکیه هم به حدی کافی نبودند که شکستی قاطع به گوتها وارد کنند. در همین موقع، گوتها نیز خود را در وضعیتی به همان اندازه دشوار یافتند: نیاز به بدست آوردن مقدار زیادی غذا، آنان را واداشت که به صورت گروههایی با تعداد کمتر حرکت کنند، و همین امر آنان را به طعمهای بالقوه برای پاتکهای نیروهای روم مبدل ساخت.[۱۲]
با انعقاد معاهده صلحی ناخوشایند با پارسها، امپراتور شرقی (والنس) توانست ستون فقرات ارتش خود را به بالکان ببَرَد تا بالاخره مُهر پایانی به یغماگری گوتها بزند. با رسیدنش به کنستانتینوپل، والنس در همان مکان منتظر رسیدن نیروهای گراتیانوس (امپراتور غرب یا برادرزادهاش) ماند. با اینحال پیش از اینکه گراتیانوس فرا برسد، والنس بهواسطهٔ جاسوسان آگاه شد که شمار گوتها تنها ۱۰/۰۰۰ نفر است، خبری که بعداً مشخص شد غلط بودهاست. وی که میپنداشت که بهلحاظ عددی دست بالاتر را دارد و نمیخواست افتخار پیروزی در نبرد را با گراتیانوس شریک شود، با اقدامی غیرعقلانی با گوتها در هادریانوپولیس[یادداشت ۹] (ادرنه امروزی) رویارو شد (بنگرید به:نبرد آدریانوپل)، نبرد را باخت و خود کشته شد (۹ اوت ۳۷۸). قدیس امبروسیوس در این نبردِ تاریخیِ ویرانگر بهحال ارتش روم، نشانهای از پایان قریبالوقوع جهان را دید.[۱۳]
البته جهان به پایان خود نرسید امّا امپراتوری روم متحمل ضربهای بس سنگین شد. اکنون که امپراتور بخش شرقی یعنی والنس کشته شده بود، گراتیانوس، امپراتور بخش غربی، که در شانزده سالگی جانشین پدرش شده بود، احساس نمیکرد در حد و اندازهای باشد که بههمراه برادر ناتنیاش والنتینیانوس دوم که تنها شش سال داشت، کل امپراتوری را اداره کند؛ برای همین در ژانویه ۳۷۹ میلادی تئودوسیوس اول را به عنوان آگوستوسِ بخش شرقی امپراتوری اعلام کرد و ایالات مقدونیه و داکیه را بدو سپرد، ایالاتی که توسط ویزیگوتهای شورشی تهدید شده بودند. ویزیگوتها به بالکان رخنه نموده و ویرانیهای دهشتباری برجای گذاشته بودند. امپراتور جدید، هنگامی که هنوز ارتش بخش شرقی[یادداشت ۱۰] بهطور تمام و کمال بازسازی نشده بود، خود را ناچار دید با ارتشی نامتجانس که شمارَش از ۱۰/۰۰۰ مرد فراتر نمیرفت با گوتها مواجه شود؛ در نبردی که پیش آمد (۳۸۰ میلادی) وضعِ فروتر را داشت، با اینحال تلفات سنگینی گزارش نشد.[۱۴]
اینچنین بود که امپراتور شرق (تئودوسیوس) ناچار شد به دیپلماسی متوسل شود و در ۳۸۲ میلادی در عوضِ صلح با گوتها، به آنان حالت foederati یا متحدان[یادداشت ۸] بدهد [و آنان را بهرسمیت بشناسد]. این متحدان دارای درجه مشخصی خودمختاری از روم بودند، به امپراتوری مالیات پرداخت نمیکردند، و در عوضِ دستمزدی که میگرفتند ـ خواه بهصورت سکه و خواه با واگذاری زمین ـ باید در موقع نبردهای به خصوصِ نظامی، نیرو در اختیار ارتش روم قرار میدادند.[۱۵] در حقیقت چنین سیستمی سلاح (شمشیر) دو لبهای بود که صرفاً «یورش خشن» را با نوع «صلحآمیز» آن جابجا کرد، و بربرها را قادر ساخت امپراتوری را از داخل ویران کنند. یک سخنور به نام تمیستیوس امیدوار بود که گوتها بهزودی در فرهنگ [و تمدن] رومی حل شوند ــ چنانکه در گذشته برای گالاتانها این اتفاق افتاده بود ــ و دیگر تهدیدی برای امپراتوری نباشند، امّا وقایع آینده خلاف این خوشبینی را نشان دادند. اقوام تروینگی[یادداشت ۱۱] و گروتونگی[یادداشت ۱۲] ـ که از ائتلاف آنان قوم ویزیگوتها سر برآورد ـ بهزودی یک پادشاهی مستقل در گل و هیسپانیا پدیدآوردند و در سقوط امپراتوری روم غربی نقشی ایفا کردند.[۱۶]
تئودوسیوس (۳۹۵–۳۷۹)ویرایش
از دیدگاه مذهبی، پس از به قدرت رسیدن تئودوسیوس اول، تحکیم هرچه بیشتر مسیحیت پدیدار شد، مسیحیتی که تاکنون نیز مذهب مسلط امپراتوری بود. در واقع این آگوستوسِ (امپراتور) جدید، با هدف تبدیل مسیحیت به ابزاری برای متصل کردن دو پارهٔ امپراتوری، خواستار گسترش این آئین بود (فرمان سالونیک، ۳۸۰ میلادی)، و بدینگونه مسیحیت جای عقاید باستانی و آریانیسم را گرفت، عقایدی که حالا دیگر منع شده یا مورد مخالفت قرار گرفته بودند.
در سال ۳۸۳، ارتش بریتانیا یک ژنرال با اصالت هیسپانیایی به نام مانیوس ماکسیموس را آگوستوس خواند، و او فوراً با ارتشی در گل پیاده شد تا آنرا به تصرف خود درآورَد. گراتیانوس از ترییر به ملاقات این غاصب آمد، امّا بهسبب نقضعهدهای بسیار در میان سربازان خودش، به لوگدونوم پناهنده شد، جاییکه بهدست یکی از افسران ماکسیموس به نام آندراگاتیوس[یادداشت ۱۳] کشته شد. مانیوس ماکسیموس نیز از این فرصت برای اشغال ایتالیا و آفریقا در ۳۸۷ سود جُست. والنتینیانوس دوم (که به همراه تئودوسیوس حاکم بخش شرقی امپراتوری بود) که نگران زندگی خود بود به سالونیک (در بخش شرقی امپراتوری) گریخت. تئودوسیوس که پس از مرگ گراتیانوس، مانیوس ماکسیموس را بهعنوان آگوستوسِ بخش غربی امپراتوری بهرسیمت شناخته بود، در ۳۸۳ پسرش آرکادیوس را هم بهعنوان آگوستوس شناخت. چند سال بعد ماکسیموس نیز از این کار الگو گرفت و پسر خود فلاویوس ویکتور را آگوستوس خواند. با این دو پسر جوان اوضاعی بس پیچیده شروع به ظهور کرد: اکنون درست پنج شخص،[یادداشت ۱۴] که در میان آنان هم آگوستوسهای مشروع و هم غاصبان بهچشم میخوردند، در بالاترین رأس امپراتوری جای گرفته بودند. امّا این همپوشانیِ مناصب چندان بهدرازا نکشید: تئودوسیوس ضمن نبردی در آکویلیا در سال ۳۸۸ مانیوس ماکسیموس را شکست داد و این ژنرال هیسپانیایی اعدام گردید و همین سرنوشت در گل بر سر پسرش ویکتور هم آمد. بدینسان والنتینیانوس دوم توسط تئودوسیوس به جایگاه خود بهعنوان آگوستوسِ بخش غربی امپراتوری بازگردانده شد.
تئودوسیوس، حاکم واقعی سیاست امپراتوری، والنتینیانوس را به ترییر فرستاد که از این شهر میتوانست بخش غربی امپراتوری را با کمک ژنرال آربوگاست اداره کند، امّا محتملاً توطئههای درباری قتل این امپراتور جوان را در ۳۹۲ رقم زدند. تئودوسیوس که برای سه سال میان رم و میلان دررفت و آمد بود، به شرق بازگشت تا جای خود را در آنجا مستحکم کند و از فشارها و مداخلات قدیس امبروسیوس بهدور باشد؛ کشیشی که تئودوسیوس سعی میکرد در برابرش مقاومت کند و یک سیاست محدود کننده در برابر قدرت کلیسا بهمنصه اجرا گذارد. حادثهٔ قتلعام سالونیک در سال ۳۹۰ میلادی به قدیس امبروسیوس این قدرت را داد که یک عذرخواهی به امپراتور تئودوسیوس تحمیل کند و از این سال تئودوسیوس ناچار شد سیاست مذهبی خود در برابر مرتدها، پاگانها و زنادقه را بازتعریف کند.
یک فرمان صادر شده در ۲۴ فوریه ۳۹۱، تعطیلی تمامی معابد [ــِـ بتپرستان] را الزامی ساخت و هر گونه کیش بتپرستی را ــ ولو در شکل خصوصیاش ــ منع کرد. تعقیب و آزار نظاممند علیه عقاید غیرمسیحی سبب بروز واکنش از سوی پاگانیستها در برابر تئودوسیوس گردید، بهویژه در ایتالیا. با بازگشت به کنستانتینوپول، امپراتور تئودوسیوس باید با اعتراضات طرفداران پاگانیسم که اکنون دیگر رو به غروب بود، دست و پنجه نرم کند، پاگانهایی که در شخصیّت سخنوری بهنام فلاویوس یوگنیوس[یادداشت ۱۵] یک مدافع سرسخت و خستگیناپذیر برای خود یافته بودند. یوگنیوس با پشتیبانی آربوگاست و بسیاری از اعضای طبقه سناتورهای رومی، در ۲۲ اوت ۳۹۲ بهعنوان آگوستوسِ بخش غربی امپراتوری اعلام شد امّا از سوی تئودوسیوس بهعنوان همکار بهرسمیت شناخته نشد. تئودوسیوس در عوض پسر دوم خود به نام هونوریوس را شریک (همکار) تاج و تختش ساخت، با این هدف که او را بر تاج و تخت بخش غربی امپراتوری بنشاند، و خود با ارتشی روانه ایتالیا شد. در نبرد فریگیدوس، نهچندان دور از آکویلیا، در ۶ سپتامبر ۳۹۴ میلادی نیروهای یوگنیوس و اربوگاست را شکست داد.
تئودوسیوس که رقبایش را حذف کرده بود، برای چند ماهی یگانه امپراتور باقیماند و در ۱۷ ژانویه ۳۹۵ میلادی درگذشت. گیبون انگلیسی مینویسد که با درگذشت تئودوسیوس: «... همچنین روح و روان روم نیز درگذشت. او آخرین کَس از جانشینان آگوستوس بود که بهتنهایی ارتشها را در جنگ رهبری میکرد و اقتدارش در تمامی امپراتوری بهرسمیت شناخته شده بود».[۱۷] امپراتوری روم حال برای دو تن از پسرانش به ارث رسید: به آرکادیوس، پسر ارشدش، قسمت شرقی امپراتوری[یادداشت ۱۶] و به پسر کوچکترش هونوریوس نیز قسمت غربی امپراتوری[یادداشت ۱۷] به ارث رسید. از این لحظه، جدایی دو بخش شرقی و غربی دیگر قابل جبران نبود و دو تکهپارهٔ مجزا شروع به شکل گرفتن کردند: یکی امپراتوری روم غربی و دیگری امپراتوری روم شرقی.
هونوریوس (۴۲۳–۳۹۵)ویرایش
هونوریوس، همچون برادر بزرگش آرکادیوس، کیفیات و خصایص [شخصیّتی] پدر خود را به ارث نبُرد. او حاکمی دیندار و مؤدب، امّا کلهشق و ناشی بود،[۱۸] و بهگفته برخی، هیچ نبود.[۱۹]
نایبالسلطنتی استیلیکو (۴۰۸–۳۹۵)ویرایش
هونوریوس تنها در سن یازدهسالگی وارث تاج و تخت شده بود، برای همین تئودوسیوس مقرر کرده بود که یکی از افسران ارشد[یادداشت ۱۸]او به نام فلاویوس استیلیکو از سال ۳۹۳ نایبالسلطنه او شود. استیلیکو که پسر یک واندال و زنی رومی بود، اینچنین خود را ناچار به رهبری امپراتوریایی دید که مشخصاً بر اثر جنگهای مداوم داخلی و قبایل بربر ژرمنتباری که به مرزهایش فشار میآوردند، تضعیفشده بود؛ امّا در آن دوران هنوز مستحکم بود و در موضعی بهمراتب امنتر نسبتبه روم شرقیِ (که ثروتمندتر ولی آسیبپذیرتر بود) قرار داشت. این حقیقت از سربازان لاتینزبانی که از حوزه دانوب دفاع میکردند، فهمیده میشود، دانوبی که «... آسیبپذیرترین بخش امپراتوری، با شهرهایی بیشازحد پُرجمعیت و روستائیانی گریزان از جنگ» بود.
بهنظر میرسد استیلیکو ادعا داشت که سرپرست و نایبالسطنهٔ هر دو پسر تئودوسیوس میباشد،[۲۰] و همین امر روابطش با دربار بخش شرقیِ امپراتوری را دستخوش بحران ساخت، چراکه نایبالسلطنههای آرکادیوس (روم شرقی) کوچکترین قصدی مبنیبر واگذاری اقتدارشان به استیلیکو را نداشتند؛ علت دیگری که برای اختلاف با دربار کنستانتینوپل وجود داشت همانا مناقشه بر سر ایالت ایلیریکوم شرقی بود که در زمان تئودوسیوس به روم شرقی واگذار شده بود امّا استیلیکو مدعی بود متعلق به روم غربی است.[۲۱]
ویزیگوتهای متحده[یادداشت ۸]از این کشمکشهای میان دو تکهٔ امپراتوری سود جُسته، سر به شورش برداشته و آلاریک یکم را بهعنوان یگانه رهبر خود برگزیدند. برطبق گفتهٔ بسیاری از پژوهشگران، ویزیگوتهای آلاریک همان گوتهایی بودند که در نبرد آدریانوپل در ۳۷۸ میلادی ارتش والنس را شکست دادند و در سال ۳۸۲ توسط تئودوسیوس بهعنوان متحده در بالکان اسکان داده شده بودند؛ اینان در نبردها بر علیه غاصبان قدرت مانند مانیوس ماکسیموس (۳۸۸–۳۸۷) و یوگنیوس (۳۹۳–۳۹۲) مورد استفادهٔ تئودوسیوس قرار گرفتند و در طول نبرد فریگیدوس تلفات بسیار متحمل شدند، نبردی که در آن، بهگفته ارسیوس، تئودوسیوس دو پیروزی بهدستآورد: یکی پیروزی بر یوگنیوسِ غاصب و دیگری بر گوتهای متحدهای که در ارتش خودش خدمت میکردند.[۲۲] برطبق آنچه پیتر هیتر میگوید، تلفات در این نبرد، گوتها را به شورش واداشت تا امپراتوری را وادار کنند در باب اتحاد سال ۳۸۲، با شرایطی بهتر به حال گوتها دوباره مذاکره کنند: چندان معلوم نیست که گوتها چه هدفی داشتند امّا با هر احتمالی، خواستهٔ گوتها شامل بهرسمیت شناختن یک رهبر واحد در میان خودشان (آلاریک) و انتصاب او به مقام ژنرالی[یادداشت ۱۸] در ارتش روم بود.[۲۳]
ویزیگوتها این حقیقت که آلاریک به منصبی عالی در ارتش روم دست پیدا نکرده (این منصب را تئودوسیوس هم به آلاریک وعده داده بود) را بهانه قرار داده و به تراکیه و مقدونیه تجاوز کردند: در این زمان سوءظنهایی مبنیبر زد و بند ویزیگوتها با فرمانده ایالات شرقی روم آقای فلاویوس روفینوس[یادداشت ۱۹] وجود داشت که همو بوده آلاریک را به شورش واداشته است.[۲۴] استیلیکو برای نجات امپراتوری شرقی وارد عمل شد و با نیروهایش در برابر آلاریک بهراه افتاد، امّا آرکادیوس که تحت نفوذ روفینوسی بود که با استیلیکو دشمنی داشت، به آن دسته از نیروهای خودش که در ارتش استیلیکو حضور داشتند، فرمان عقبنشینی به شرق داد.[۲۵] در شرق البته این ترس وجود داشت که مبادا استیلیکو قصد تسلط بر کنستانتینوپل (پایتخت روم شرقی) را داشته باشد. استیلیکو هم نیروهایش را با اطاعت از فرمان عقبنشینی به غرب فرستاد و ارتشش تضعیف شد. با اینحال، وقتی نیروهای آرکادیوس به کنستانتینوپل رسیدند، خودِ روفینوس را کشتند: سوءظنهای بسیاری وجود داشت که این استیلیکو بوده که نیروها را به کشتن روفینوس برانگیخته است.[۲۶]
در ۳۹۷ میلادی، آلاریک به پلوپونز حملهور شد امّا استیلیکو با وی رویارو شد، و با وجودیکه آلاریک را محاصره کرده بود از قتلعام ارتش او اجتناب کرد و روی بهوقتکشی آورد؛ احتمالاً قصد آنرا داشت که با آلاریک در باب اتحادی بر ضد کنستانتینوپل مذاکره کند.[۲۷] محتملاً بهسبب همین مداخلاتِ استیلیکو در امور امپراتوری شرقی بودهاست که اوتروپیوس،[یادداشت ۲۰] مشاور جدید آرکادیوس، با رأی سنای بیزانس او را دشمن مردم امپراتوری روم شرقی خواند. در این میان، آلاریک که با آرکادیوس به توافقی دستیافته بود، از سوی او به فرماندهی ارشد ایلیریکوم[یادداشت ۲۱] برگزیده شد، مقامی که به وی اجازه داد ارتش خود را با نفرات جدید مجهز کند.
در همان سال تضادها میان دو امپراتوری به شورشی در آفریقا منتج شدند: فرماندار آفریقا[یادداشت ۲۲] آقای گیلدو[یادداشت ۲۳] اطاعت خود را متوجه امپراتوری روم شرقی نموده، در برابر روم غربی شورش کرده و تأمین و تدارکات گندمی که از آفریقا برای روم ارسال میشد را مختل ساخت. استیلیکو فوراً واکنش نشان داد و ماسکزل[یادداشت ۲۴] که برادرِ گیلدو بود را بهسوی او گسیل داشت. این شورش فوراً خوابانده شد و آفریقا بار دیگر گندمِ روم و ایتالیا را تأمین کرد؛ هرچند ماسکزل خود تحت شرایطی مشکوک درگذشت، شاید بهدستور استیلیکو ترور شده باشد.[۲۸][۲۹]
در این میان، آلاریک که از یکسو با نیروهایی که بهعنوان فرماندار نظامی بدست آورده بود خود را تقویت کرده و از سویی هنوز هم از رفتار رومیان ناخشنود بود، بهزودی بهسوی ایتالیا حرکت کرد و موانع اولیه آلپ را در پائیز ۴۰۱ میلادی پشتسر گذارد. بدینگونه تهاجم بربرها به امپراتوری روم غربی آغاز شد.
تهاجمات اولیه (۴۰۶–۴۰۱)ویرایش
یورش بربرها که تاکنون در درجه نخست متوجه بخش شرقی امپراتوری بود، از سالهای اولیه سدهٔ پنجم میلادی توجهش معطوف غرب شد. در گذشته برخی پژوهشگران این تغییر رویه را چنین توضیح میدادند که امپراتوری روم شرقی از سال ۴۰۲–۴۰۰ قدرت آن را یافته بود که سیاست حذف عناصر ژرمنِ حاضر در کادرهای بالای ارتش را مؤثراً بهمنصهٔ اجرا بگذارد، افزونبر این، سیاست عاقلانهای در پیش گرفتند که هدفش دور ساختن تهدید قریبالوقوعِ متوجهٔ کنستانتینوپل بود و هدایت آن بهسوی مرزهای روم غربی بود. امّا در حقیقت [این نظریه که] حضور نیرومند یک جناح ژرمنستیز در کنستانتینوپل که پس از سرکوبی شورش گایناس[یادداشت ۲۵] قدرت را تصاحب کرده و سیاست مؤثری در تصفیه بربرها را در پیش گرفته، در مطالعات اخیر قویاً مورد تردید قرار گرفتهاست. همچنین شواهدی وجود ندارد که آلاریک از سوی وزیران آرکادیوس به یورش به ایتالیا تشویق شدهباشد، بلکه توضیحات دیگری در اینباب ارائه شدهاست:[۳۰] بهنظر میرسد که این تغییر رویه بربرها (از شرق به غرب) با انگیزههای جغرافیایی مرتبط باشد: موج نخست یورشهای بربری بیش از همه متوجه بخش شرقی امپراتوری بود چرا که یورش اولیه هونها به اقوامی (مانند گوتها) که در حوزه پائین دانوب ساکن و بنابراین با روم شرقی همسایه بودند ضربه زد. امّا در سالهای نخست سدهٔ پنجم، اوضاع با تغییر مکان هرچه بیشتر هونها که در حدود ۴۱۰ آنان را در جلگه پهناور مجارستان اسکان داد دگرگون شد؛ همین مهاجرت هونها، اقوام بربر ساکن در غرب کوههای کارپات را بهسوی غرب پیشراند و این امر الزاماً آنان را به تجاوز به روم غربی واداشت، غربی که دستیابی به آن برایشان آسانتر از دستیابی به شرق بود؛[۳۱] [چرا که] تنگه بسفر از استانهای سرسبز آسیایی در برابر یورش از اروپا حفاظت میکرد.[۳۲]
در غرب، لژیونها که در درجه نخست از نیروهای بربر تشکیل شده بودند (در شرق این نسبت اندکی کمتر بود)، تحت فرماندهی یک ژنرال صاحبنام به نام استیلیکو بودند. او که تا حدی یک ژرمن بود (پسر یک واندال و زنی رومی) از طریق روابط خویشاوندی به خاندان امپراتوری مرتبط بود (امپراتور هونوریوس دخترش را به ازدواج او درآورده بود) و بهسبب اعتماد شایستهای که تئودوسیوس کبیر در میدانهای نبرد به او داشت احساس غرور میکرد. همین استیلیکو بود که پس از آنکه آلاریک و ویزیگوتهایش از آلپ گذر کردند و شروع به تصرف و غارت ایتالیای شمال-شرقی کرده (نوامبر-دسامبر ۴۰۱) و سپس میلان را هدف گرفتند، با اینان رویارو شد.
ویزیگوتها مکرراً در پولنتسو (۴۰۲) و ورونا (۴۰۳) شکست خوردند و به ایلیریکوم عقبنشستند، و در همین حال استیلیکو در تلاش برای تحت کنترل داشتنِ آلاریک، باج مناسبی برای او تضمین کرد. با اینحال، هیچیک از دو جنگ نامبرده سرنوشتساز نبود، و آلاریک توانست مانند همیشه از فاجعهای اساسی بگریزد. بیش از یک تاریخنگار ادعا میکند که در حقیقت استیلیکو، که از حیث سرباز در مضیقه بود، بهدنبال یک مصالحه یا شاید حتّی یک اتحاد با ارتش قدرتمند ویزیگوتها بود.[۳۳][یادداشت ۲۶] در واقع، منابع نقل میکنند که استیلیکو یک اتحاد با آلاریک بست تا او را در تلاش برای جدا کردن ایالت مورد مناقشهٔ ایلیریکوم شرقی از دست روم شرقی یاری دهد.
خطری که در طول یورش ویزیگوتها پدید آمد، ضعف سرحدات شمال-شرقی ایتالیا را نشان داد، بهحدی که هونوریوس را واداشت در ۴۰۲ میلادی پایتخت خود را از میلان به ناحیه امنترِ راونا منتقل کند، جاییکه توسط یک مانع طبیعی یعنی رود پو و نیز ناوگان دریایی نیرومندی[یادداشت ۲۷] حفاظت میشد و با تسلطش بر دریای آدریاتیک یک ارتباط ایمن با مابقی امپراتوری و شرق را نیز تضمین میکرد.
در ۴۰۵ میلادی استیلیکو نقشههایش در برابر امپراتوری شرقی را پیگرفت و از اتحادش با آلاریک سود جُست.[۳۴] با هدف خارج کردن ایلیریکوم شرقی از دست آرکادیوس، او به آلاریک (که اکنون ژنرال[یادداشت ۲۸] ارتش روم شده بود) فرمان داد به اپیروس (در جنوب ایالت مورد مناقشهٔ ایلیریکوم) حمله کند، جایی که جزو قلمرو روم شرقی بود. استیلیکو همچنین یوویوس[یادداشت ۲۹] را فرماندار پرایتوری ایلیریکوم کرد و او را به سراغ آلاریک گسیل داشت و با این پادشاه ویزیگوتها توافق کرد که در زمانی کوتاه با نیروهای رومی به او ملحق شود تا این ناحیه را به کنترل روم غربی درآورند.[۳۵][۳۶] در پی فرمان استیلیکو، آلاریک در رأس نیروهای خود روانه اپیروس شده و آنجا را متصرف شد و در انتظار رسیدن نیروهای استیلیکو ماند. امّا استیلیکو بههرحال نتوانست طرحهای خصمانهاش در برابر امپراتوری شرقی را پیش ببَرد چرا که دور تازهای از یورش بربرها او را از اینکار بازداشتند.[۳۷]
در ۴۰۶–۴۰۵ مسیری که آلاریک گشوده بود را یک توده تازه بربرها تحت هدایت یک اوستروگوت به نام راداگایسوس[یادداشت ۳۰] بار دیگر پیمودند. اینان نواحی ایتالیای مرکزی-شمالی را ویران کردند، پیش از آنکه استیلیکو به یاری نیروهای کمکی هون و گوت -به ترتیب تحت امر اولدین[یادداشت ۳۱] و ساروس[یادداشت ۳۲]- آنان را در فیزوله متوقف کند: ۱۲/۰۰۰ سرباز ارتش راداگایسوس در ارتش روم استخدام شدند و مابقی بَرده گشتند.[۳۸]
در همین سال، در روز ۳۱ دسامبر یک توده بربر در ابعادی مافوقطبیعی متشکل از وندالها، الانانها، و سوئبیها که توسط هونها بهسوی غرب رانده شده بودند، از رود راینِ یخزده گذشته و وارد گل شدند.[۳۹]
پایان استیلیکو (۴۰۸)ویرایش
در ماههای پایانی سال ۴۰۶، توجه اندکی که حکومت هونوریوس به بریتانیای روم ـ که به حد فزایندهای توسط یورشهای مهاجمین و دزدان دریایی بربر مورد تهدید بودـ معطوف میداشت، لژیونهای آنجا را به شورش واداشت و آنان ابتدا فردی به نام مارکوس[یادداشت ۳۳] و پس از چند ماه شخصی دیگر به نام گراتیانوس[یادداشت ۳۴] و پس از امتناع او از مداخله در برابر بربرهایی که به گل یورش میبردند، ژنرال فلاویوس کلادیوس کنستانتین (کنستانتین سوم)[یادداشت ۳۵] را امپراتور خود خواندند.[۴۰][۴۱] او از کانال مانش گذشت و در بولون (در فرانسه امروزی) پا به خشکی گذاشت و موفق شد موقتاً پیشروی بربرها را سد کند و کنترل بخش عظیمی از غرب امپراتوری را در دست گیرد: گل، هیسپانیا، و بریتانیا.[۴۲]
استیلیکو بهاندازه راداگایسوس پُرانرژی نبود و سرزمین گل رها شده در دست بربرها (راداگایسوس) و غاصبان (کنستانتین) باقیماند. خبر دروغینِ مرگ بالقوه آلاریک و بالاتر از آن شورش کنستانتین سوم، استیلیکو را واداشت لشکرکشیاش به ایلیریکوم که قرار بود با کمک آلاریک و بر ضد رومشرقی انجام گیرد را ملغی کند.[۴۳] استیلیکو در ۴۰۷ میلادی یک ژنرال رومی گوتتبار به نام ساروس (که در جنگ در برابر راداگایسوس از وی نام برده شد) را به گل فرستاد تا به غاصبگری کنستانتین سوم پایان دهد، امّا این قشونکشی به شکست انجامید و ساروس که از ژنرالهای کنستانتین به نامهای ادوبیخوس[یادداشت ۳۶] و گرونتیوس[یادداشت ۳۷] شکست خورده بود با شتاب بسیار وادار به عقبنشینی به ایتالیا شد، و در طول این عقبنشینی حتّی ناچار شد تمامی غنایمی که تحصیل کرده بود را به بیگادیها تسلیم کنند تا از آنان اجازهٔ گذر از آلپ را کسب کند. از سویی دیگر، نیامدن استیلیکو به اپیروس، در ۴۰۸ آلاریک را واداشت به نوریکوم (نزدیک به شمال ایتالیا) تغییر مکان دهد، و تهدید کرد به ایتالیا یورش میبرد اگر که به خواستهاش مبنیبر پرداخت ۴۰۰۰ پوند طلا بهخاطر «خدمات ارائه شدهاش» تن در ندهند؛ یا بهعبارتی همان معوقهای که باید بهخاطر تمام مدتی که ارتش گوتها در اپیروس در انتظار رسیدن استیلیکو مانده بود، به او پرداخت میشد.[۴۴] سنای روم در برابر عمل از پیش انجام شده قرار گرفت و استیلیکو سنا را به پرداخت ۴۰۰۰ پوند به آلاریک قانع کرد. بر طبق منابع، تنها یک سناتور به نام لامپادیوس[یادداشت ۳۸] شهامت آنرا داشت تأکید کند که بحث اتحاد در میان نیست بلکه سخن از اسارت [ــِـ رومیان] است.[۴۵] بر طبق آنچه زوسیموس گفته، استیلیکو قصد داشت آلاریک را به گل بفرستد تا با کنستانتین سومِ غاصب بجنگد، و در اینباره تأیید امپراتور هونوریوس ــ که نامهای به آلاریک نوشت تا او را از این مأموریت جدیدش آگاه کند ــ را هم کسب کرد، امّا ترور استیلیکو همه چیز را به باد داد.[۴۶] IX در همان سال، استیلیکو و هونوریوس وارد مشاجرهای آتشین شدند: هونوریوس که کمی پیشتر برادرش آرکادیوس فوت کرده بود، قصد داشت به کنستانتینوپول برود تا بابت جانشینی برادرزادهاش تئودوسیوس دوم که در سنین جوانی بود، اطمینان یابد؛ امّا استیلیکو او را قانع ساخت که حضور امپراتور در ایتالیا در چنین اوضاع و احوال حساسی (که آلاریک و کنستانتین سوم در کمین تاج و تخت بودند) الزامی است و اینکه خودش (استیلیکو) شخصاً به شرق رفته و کارها را رو به راه میکند. پس از قانع ساختن هونوریوس، استیلیکو مهیای عزیمت به کنستانتینوپل شد، امّا زوسیموس نقل میکند که در عمل به وعدهاش تأخیر کرد. اکنون این آواز قو برای استیلیکو بود: ضعف امپراتوری روم غربی که منسوببه زنجیرهای از وقایعی بود که از نبرد خونین فریگیدوس شروع شدند و با گشوده شدن سرحدات ژرمنی و تهاجم فاجعهبار به گل در ۴۰۷–۴۰۶، امری روشن و واضح بود. بالاتر از این، اصل و نسب غیر رومی استیلیکو و کیش آریانیاش، او را مورد نفرت دربار امپراتوری بهخصوص آقای الیمپیوس[یادداشت ۳۹] قرار داد، کسانیکه در ۴۰۸ بر ضد او توطئه چیدند و شایعات بسیار پخش کردند: اینکه او ترور روفینوس را طراحی کرده، اینکه با آلاریک توطئه میچیند، اینکه در سال ۴۰۶ بربرها را به گل فرستادهاست،[۴۷]و بالاخره اینکه قصد داشت روانه کنستانتینوپل شود تا پسر خودش ائوکریوس[یادداشت ۴۰] را بر تخت بنشاند.[۴۸][۴۹][۵۰] ارتش در ۱۳ اوت در پاویا شورش کرد و حداقل هفت افسر ارشد را کُشت.[۵۱] بالاتر از آن، الیمپیوس موفق شد خودِ امپراتور هونوریوس را شخصاً بر علیه او بشوراند، و امپراتور را واداشت مکتوبی به ارتش راونا بنویسد و خواستار دستگیری این فرماندهکلقوا شود. با وجود آنکه استیلیکو میتوانست به سهولت از دستگیری خود اجتناب کند و نیروهایی که به او وفادار بودند را [به دفاع از خود] برانگیزد امّا چنین نکرد چراکه از عواقب بالقوهٔ این اقدام بر سرنوشت امپراتوریِ لزران بیم داشت. او در ۲۳ اوت ۴۰۸ توسط هراکلیانوس[یادداشت ۴۱] اعدام شد، و پسرش ائوکریوس نیز کمی بعد ترور شد.[۵۲] در سرتاسر ایتالیا موجی از خشونت علیه خانوادههای بربر متحده[یادداشت ۸] پدیدار شد، خانوادههایی که اکنون میرفتند تا صفوف ارتش آلاریک تا پُر کنند.[۵۳]
هونوریوس که حال از یک قوای نظامی کامل که با آن در برابر بربرها و کنستانتینِ غاصب مقابله کند بیبهره شده بود، تصمیم گرفت در ۴۰۸ کنستانتین را بهعنوان امپراتورِ شریک بهرسمیت بشناسد و او را به منصب کنسولی برای سال آینده برگزیند.
از دست رفتن اسپانیا و بریتانیا (۴۱۰–۴۰۹)ویرایش
در این میان، کنستانتین سوم، پس از آنکه فرزند خود کنستانس[یادداشت ۴۲] را به مقام سزاری ارتقا داد، او را بههمراه ژنرال گرونتیوس[یادداشت ۴۳] و فرماندار پرایتوری آقای آپولیناریس[یادداشت ۴۴]به هیسپانیا فرستاد تا شورشی که توسط دو تن از بستگان هونوریوس به نامهای وِرِنیانوس[یادداشت ۴۵] و دیدیموس[یادداشت ۴۶] سازماندهی شده بود را سرکوب کنند؛ دو نامبرده ارتشی گردآورده بودند که تهدید به هجوم به گل و براندازی کنستانتینِ غاصب میکرد. با وجودآنکه توده بزرگی از بَردگان و دهقانان به این سربازان شورشی پیوسته بودند، ارتش کنستانس موفق شد شورش را سرکوب کرده و ورنیانوس و دیدیموس را دستگیر نماید؛ این دو در گل به فرمان کنستانتین اعدام شدند.[۵۴][۵۵]
در این میان، کنستانس در بازگشت به گل با بیاحتیاطی ژنرال گرونتیوس را در اسپانیا بهفرماندهی نیروهای گالیایی باقیگذاشت. بعدها هنگامیکه کنستانس در مسیر بازگشت دوباره به هیسپانیا بود اعلام کرد که گرونتیوس را از فرماندهی برکنار کرده و یوستوس را بهجای وی نشاندهاست، گرونتیوس هم با شورش واکنش نشان داده و به نوبه خود فردی بهنام ماکسیموس[یادداشت ۴۷] را امپراتور نامید. بر طبق روایت مغشوش زوسیموس، گرونتیوس (مستقر در هیسپانیا) بربرهای مهاجم گل را برانگیخت علیه کنستانتین سوم (مستقر در گل) شورش کنند تا با اینکار کنستانتین را به بربرها مشغول کند. یورشهای بربرهای مهاجم در گل، ساکنان بریتانیا و آرموریکا[یادداشت ۴۸] را به شورش در برابر کنستانتین سوم تحریک کرد و آنان کلانترهای رومی را بیرون کرده و حکومتی خودمختار تشکیل دادند.[۵۶] امّا تلاشِ گرونتیوس در بهرهگیری از بربرها برای برنده شدن در جنگ داخلی با کنستانتین سوم نتیجهای عکس داد و در ماههای پایانی سال ۴۰۹ وندالها، الانانها، و سوئبیها بهسبب رویگردانی یا قصور هنگهای پاسدارِ پیرنه وارد اسپانیا شدند و بخش اعظم آن را به تصرف درآوردند.[۵۷]
بر طبق آنچه هیداتیوس،[یادداشت ۴۹] وقایعنگار اسپانیولی، میگوید، در ۴۱۱ وندالها، الانانها و سوئبیها قلمروهای متصرفه خود در اسپانیا را برحسب قرعه میان خود تقسیم کردند:
«[بربرها] زمینهای گوناگون ایالات را جهت اسکان میان خود تقسیم کردند: وندالها[ی سیلینگ] صاحب گالیسیا و سوئبیها هم صاحب آن بخش از گالیسیا که در طول ساحل غربی اقیانوس بود شدند. الانانها لوسیتانیا و کارتاخنا را داشتند و وندالهای هاسدینگ هم بایتیکا را صاحب شدند. اسپانیولیهای شهرها و قلاعی که از فاجعه جان سالم بهدر برده بودند، به اسارت بربرهایی درآمدند که در تمام ایالات فخر میفروختند.»
بدین ترتیب تمامی اسپانیا، بهجز تاراکوننسیس که در دست رومیان باقیماند، در سال ۴۱۱ میلادی توسط بربرها اشغال شد،[۵۸] در همینحال لژیونهای ماکسیموس در گل رژه میرفتند و در این آشفتگی سراسری، بریتانیا که در برابر تهاجمات دزدان دریایی ساکسون بیدفاع مانده بود شورش کرده و از حوزه نفوذ روم خارج شد (۴۱۰). بر روی همه اینها، تهدید ویزیگوتهای آلاریک سنگینی میکرد که در همین سال به ایتالیا پا گذاشتند.
در این میان امپراتوری روم غربی خود را منقسم به سه پاره میدید که شکار تهاجمات بربرها بوده و توسط سه امپراتور و یک غاصب که با یکدیگر در حال جنگ بودند حکومت میشد: از یکسو امپراتور مشروع یعنی هونوریوس، از سویی دیگر کنستانتین سوم با پسرش کنستانس دوم و در نهایت ماکسیموس.
غارت روم (۴۱۰)ویرایش
آلاریک که به او طلا و تدارکات برای مردمش و نیز یک منصب نظامی یا مدنی که میتوانست به گونهای او را به عنوان فرماندار امپراتوری در ایلیریکوم رسمیت ببخشد وعده داده شده بود، در ۴۰۸ میلادی در برابر آشفتگی سراسری امپراتوری تصمیم گرفت چیزی که به خود متعلق میدانست را کسب کند:
او بار دیگر آلپ را پشتسر گذارد تا اینکه به روم رسید، با این هدف که امپراتور را به ادای وعدهاش وادار کند و گرنه شاهد سرنگونی قلب تمدن رومی باشد. در دوازده ماه آینده، شهر ابدی (روم) دو مرتبه مورد محاصره واقع شد، تا اینکه در برابر تعلل هونوریوس، سنای روم تصمیم گرفت با مهاجم به توافق برسد: به این سردستهٔ بربرها مقدار انبوهی طلا داده میشد، در همینحال، فرماندار شهر آقای پریسکوس آتالوس[یادداشت ۵۰] به عنوان امپراتور خوانده میشد و هونوریوس نیز مخلوع.[۵۹]
از این لحظه مذاکراتی طولانی و بیحاصل میان آلاریک (که توسط پریسکوس آتالوس به مقام ارباب سربازان[یادداشت ۵۱] برگزیده شده بود) و هونوریوس آغاز شدند؛ تا اینکه آلاریک که از انتظار کشیدن برای پاسخهای مردد راونا[یادداشت ۵۲] خسته شده و از رفتار خودسرانه روبهتزایدِ آتالوس که در حدی نبود بتواند زنجیره تدارکات گندم به شهر روم را احیا کند[یادداشت ۵۳] به ستوه آمده بود، در بهار ۴۱۰ تردیدهایش را از میان برد: آتالوس را خلع کرده و بار دیگر روم را در محاصره گرفت. در برابر این وضعیت، کنستانتین سوم از گل بهراه افتاد و با سردسته گارد[یادداشت ۵۴] هونوریوس، آقای آلوبیکوس، به توافق رسید که امپراتور جنگگریزِ راونا را خلع کرده و رومِ تهدید شده را نجات دهند. با اینحال مرگ آلوبیکوس، که فوراً توسط هونوریوس اعدام شد، کنستانتین را واداشت نقشهاش را در حالیکه به لیگوریا رسیده بود، رها کند: روم بیدفاع ماند.[۶۰]
در ۲۴ اوت ۴۱۰ ویزیگوتها به شهر ابدی وارد شده و آنرا برای سه روز به باد غارت گرفتند. خبر غارت رم، قلب امپراتوری و خاک مقدّسی که برای ۸۰۰ سال از سوی ارتشهای بیگانه محترم شمرده شده بود، بازتاب وسیعی در سراسر جهان رومی و بلکه خارج از آن داشت. امپراتور روم شرقی، تئودوسیوس دوم، در کنستانتینوپل (روم جدید) سه روز عزا اعلام کرد و قدیس جروم ـ که اگر روم از دست میرفت نمیتوانست آرزوی زندگی بکند ـ متحیر شد:
«از غرب خبری دهشتناک به ما میرسد. به روم تجاوز شدهاست. [...] تمامی این شهری که خود دنیا را فتح کرده بود، فتح شدهاست.»
— جروم
حتّی کیش جدید، مسیحیت، نیز بر اثر آن بر خود لرزید، تا بدانجا که قدیس آگوستین را واداشت شاهکار خود با عنوان شهر خدا را بنویسد تا پاسخی داده باشد به انتقادات متعددی که [از سوی پاگانها] علیه این موحدانِ بدکیش بروز کرده بودند؛ موحدانی که متهم بودند عذاب عادلانهٔ خدایان را بر سر روم آوردهاند. در سه کتاب نخست، آگوستین (با نقل روایات تیتوس لیویوس) به پاگانهای منتقد میگوید که حتّی زمانیکه رومیان پاگان بودند نیز دچار شکستهای دهشتناکی شده بودند، بیآنکه خدایانِ پاگانها بهسبب این شکستها سرزنش شوند:[۶۱]
«پس کجا بودند [آن خدایان] هنگامیکه کنسول والریوس کشته شد درحالیکه دفاع میکرد … از کاپیتول... ؟ کجا بودند [آن خدایان] هنگامیکه اسپوریوس ملیوس بهخاطر دادن گندم به تودههای قحطیزده، سرزنش شد که سودای پادشاهی دارد و … اعدام شد؟ کجا بودند هنگامیکه یک اپیدمی دهشتناک [همهگیر شد]؟ … کجا بودند هنگامیکه ارتش روم … برای ده سال پیاپی در حوالی وی شکستهای متعدد و سنگین میخورد…؟ کجا بودند هنگامیکه گلها روم را متصرف شدند، غارت کردند، سوزاندند و قتلعام کردند؟»
از سویی دیگر، این بلا فوراً دو سال پس از آن رخ داد که کتب هاتفان[یادداشت ۵۵] به دستور استیلیکوی مسیحی سوزانده شدند.[۶۲]
آلاریک روم را در اوایل پائیز رها کرد تا روانه ایتالیای جنوبی شود: وی افزونبر ثروتهای سرشار، یک اسیر ارزشمند هم با خود برد و او همانا خواهر امپراتور هونوریوس بهنام گالا پلاکیدیا[یادداشت ۵۶] بود. آلاریک چند ماه بعد در کالابریا درگذشت و با تمامی خزائنش در بستر رودخانه بوسنتو[یادداشت ۵۷] مدفون گشت.[۶۳] ویزیگوتها ضمن انتصاب آتولف به پادشاهی، بهسوی شمال بهراه افتادند و وارد گل جنوبی شدند. آسیبهایی که در طول حرکت حادث شدند سنگین بودند، به حدیکه در ۴۱۲ هونوریوس به استانهای ویرانهٔ جنوب ایتالیا برای پنجسال تخفیف مالیاتی تا یکپنجمِ معمول اعطا کرد.[۶۴]
بازگشت به نظم موقت تا پایان فرمانروایی هونوریوس (۴۲۳–۴۱۰)ویرایش
در ۴۱۱ گرهٔ وضعیت سیاسی-نظامی بالاخره به یک نقطه گشایش رسید. نیروهای ماکسیموس و گرونتیوس به نیروهای کنستانتین شکستی قاطع در وین (فرانسه) وارد کردند و فرزندش کنستانس دوم ـ که از سوی پدرش آگوستوس شده بود ـ را اسیر کرده و مقتول ساختند و در نهایت کنستانتین را هم در آرل (محل اقامت و دربار او) تحت محاصره گرفتند. هونوریوس از این وضعیت سود جُست و ژنرال کنستانتیوس را بدانجا فرستاد. وی پیش از هرچیز ماکسیموس و گرونتیوس را شکست داد و آنان را به عقبنشینی به هیسپانیا واداشت، جاییکه گرونتیوس خودکشی کرد چراکه سربازانش او را ناچار کردند، و ماکسیموس هم مخلوع و در میان بربرها پناهنده شد.[۶۵] حالکه کنستانتیوس از دست غاصب هیسپانیایی (ماکسیموس) خلاصی یافت، او هم به نوبه خود آرل را تحت محاصره گرفت و کنستانتین سوم که از سال ۴۰۷ تاکنون غاصب امپراتوری بود را اسیر کرده، به فرمان هونوریوس او را مقتول ساخت.[۶۶]
امّا غاصبان یعنی ماکسیموس و کنستانتین با دو شورشگرِ تازه تعویض شدند: در ۴۱۲ در جنوب، فرماندار آفریقا[یادداشت ۵۸]آقای هراکلیانوس خود را امپراتور نامید و زنجیره انتقال گندم به روم را قطع کرد، درحالیکه در شمال مرگ کنستانتین سوم دست بورگوندیها و الانانها را در طول سرحدات راین باز گذاشت. اینان (که بهترتیب توسط گونار و گور رهبری میشدند) لژیونهای آن ناحیه را برانگیختند تا ژنرال یووینوس[یادداشت ۵۹] را در ماینتس امپراتور بنامند، کسیکه ویزیگوتهای آتولف کوشیدند خود را با او متحد کنند.[۶۷] روابط میان یووینوس و ویزیگوتها هنگامی مشخصاً به دشمنی گرائید که یووینوس برادر خود به نام سباستیانوس[یادداشت ۶۰]را به مقام آگوستوس رسانید بیآنکه پادشاه ویزیگوتها راضی بوده باشد؛ آتولف هم نامهای به هونوریوس نگاشت و به او وعدهٔ فرستادن سرهای این غاصبان در عوضِ صلح را داد. هونوریوس توافق را پذیرفت و آتولف دو برادر غاصب را شکست داده و به اسارت گرفت، و هنگامیکه سرهایشان از بدن جدا شد به راونا فرستاده شدند. در همان سال، نیروهای تحت فرمان غاصبِ دیگر یعنی هراکلیانوس، در ایتالیا پیاده شدند تا هونوریوس را براندازند، امّا شکست خورده و این غاصب ناچار به فرار به کارتاژ شد، جایی که درگذشت. فلاویوس کنستانتیوس پس از این پیروزی با دریافت ثروت سرشارِ آن غاصبِ مغلوب، پاداش گرفت.[۶۸]
در اینجا هونوریوس در ازای صلح خواستار بازگشت خواهرش گالا پلاکیدیا شد، که از ۴۱۰ بدینسو در اسارت ویزیگوتها بود. امّا آتولف حاضر نبود او را را به رومیان بازگردانَد مگر این که در ازای آن رومیان وعدهٔ دادن مقدار زیادی گندم به ویزیگوتها را بدهند، خواستهای که رومیان بهسبب قطع زنجیره انتقال گندم از آفریقا بهدست هراکلیانوسِ غاصب نمیتوانستند آنرا عملی سازند.[۶۹] هنگامیکه رومیان تا ارجاع ندادنِ گالا پلاکیدیا از هرگونه تجهیز و تدارک گندمِ موعود برای ویزیگوتها امتناع کردند، آتولف جنگ علیه روم را از سر گرفت (پائیز ۴۱۳)، و کوشید مارسی را متصرف شود امّا در ضدحملهای که به لطف شجاعت ژنرال بونیفاکیوس[یادداشت ۶۱] انجام گرفت شکست خورد، کسی که سرسختانه از شهر دفاع کرد و حتّی توفیق یافت ضمن شاهکاری در نبرد، آتولف را مجروح سازد.[۷۰]
سال بعد پادشاه ویزیگوتها با خواهر هونوریوس، گالا پلاکیدیا، ازدواج کرد؛ کسیکه از زمان غارت رم (۴۱۰) ابتدا بهدست آلاریک و سپس آتولف در اسارت مانده بود.[۷۱][۷۲] امپراتور پیشین، پریسکوس آتالوس، که به گل رفته بود، این واقعه را با سرودن مدیحهای در ستایش این زوج شادباش گفت. اندکی بعد، از این زوج پسری زاده شد که نامش را تئودوسیوس نهادند.[۷۳] طبق گفته پیتر هیتر، ازدواج گالا پلاکیدیا و آتولف اهداف سیاسی داشتهاست: آتولف امیدوار بود با وصلت با خواهر امپراتور روم برای خود و ویزیگوتها نقشی با اهمیت در درون امپراتوری بدست آوَرد، همچنین شاید این خیال را هم در سر میپروراند که بههنگام مرگ هونوریوس، پسر خودش تئودوسیوس که خواهرزاده هونوریوس و دورگهٔ رومی-ویزیگوت است، به امپراتوری روم غربی خواهد رسید چراکه هونوریوس پسری نداشت. با اینحال، هر تلاشی برای مذاکره میان ویزیگوتها (آتولف و پلاکیدیا) و روم بهسبب مخالفت کنستانتیوس با صلح و مرگ زودرسِ تئودوسیوسِ طفلک که هنوز یکساله نشده بود، تمامی نقشههای آتولف را به فنا داد.[۷۴]
در این میان، در سال ۴۱۴، آتولف در تلاش برای گردآوری مخالفان هونوریوس به حول و حوش خود، پریسکوس آتالوس را بار دیگر امپراتور اعلام کرد. پیشروی لژیونهای کنستانتیوس ویزیگوتها را واداشت ناربون را رها کرده و به اسپانیا عقبنشینند و آتالوس را در دستان هونوریوس گذاشتند، هونوریوسی که او را به قطع دو انگشت دست راستش و تبعید به جزایر ائولیه محکوم کرد.[۷۵][۷۶] تاکتیک کنستانتیوس همانا انسداد تمامی بنادر و راههای ارتباطی بود تا از دریافت تدارکات غذایی توسط ویزیگوتها ممانعت نماید: در اسپانیا ویزیگوتها بر اثر تاکتیک کنستانتیوس چنان به قحطی دچار شدند که وادار به خریدن گندم از وندالها به قیمت گزاف یک سکه طلا برای هر ترولای[یادداشت ۶۲] گندم شدند (و برای همین وندالها آنان را «ترولی» ملقب کردند).[۷۷]
در ۴۱۵ آتولف در حوالی بارسلون درگذشت و جانشین او والیا با امپراتوری به صلح رسید و متقبل شد گالا پلاکیدیا را به هونوریوس بازگردانده و به عنوان متحد در ازای مقدار زیادی گندم و نیز اسکان مردمش در آکوئیتانیا، در برابر بربرهای اسپانیا (وندالها، سوئبیها، الانانها) بجنگد.[۷۸] بدینترتیب گالا پلاکیدیا بازگشتی تریومفوار به ایتالیا داشت و در ۴۱۷ به وصلت فلاویوس کنستانتیوس درآمد، کسیکه در این میان جایگاه برجسته رو به تزایدی در دربار ایفا میکرد.
گوتها که توسط والیا رهبری میشدند، در دراز مدّت پیروزیهای امیدبخش امّا زودگذری در برابر وندالها و الانانهای اسپانیا تحصیل کردند، چنانکه هیداتیوس[یادداشت ۴۹]میگوید:
«وندالهای سیلینگ مستقر در بائتیکا توسط پادشاه والیا محو شدند. الانانها که بر وندالها و سوئبیها حکومت میکردند، چنان توسط گوتها نابود شدند که [...] نام پادشاهی خود را فراموش کردند و تحت سرپرستی گوندریک، پادشاه وندالها[ی هاسدینگ] که در گالیسیا ساکن بود، واقع شدند.»
— Idazio، Cronaca, anni 416-418
با کسب این موفقیتها، که به لطف آنان استانهای اسپانیایی لوسیتانیا، کارتاخنا و بایتیکا تحت کنترل شکنندهٔ رومیان درآمدند،[۷۹] در ۴۱۸ هونوریوس و کنستانتیوس ـ چنانکه در معاهده سال ۴۱۵ آمده بود ـ ویزیگوتها را به آکوئیتانیا (در گل جنوبی) در دشت گارون فراخواندند، جاییکه این بربرها ـ بر پایه نظام هوسپیتالیتاس[یادداشت ۶۳] ـ زمینهای مزروعی دریافت کردند.[۸۰] بهنظر میرسد کنستانتیوس آکوئیتانیا را بهسبب موقعیّت استراتژیکش بهعنوان زمینی برای اسکان متحدان ویزیگوت انتخاب کردهاست: در حقیقت هم از اسپانیا فاصله کمی داشت، که در آن وندالهای هاسدینگ و سوئبیهایی که قرار بود منقرض شوند حضور داشتند، و هم از شمال گل، جایی که شاید کنستانتیوس میخواست از ویزیگوتها برای جنگیدن با شورشیان تجزیهطلب بیگادی در آرموریکا[یادداشت ۴۸] بهرهگیرد.[۸۱]
باوجودیکه اسکان ویزیگوتها در آکوئیتانیا در این هنگام به اقتدار روم در ناحیه خاتمه نمیداد (زیرا هنوز تا مدتی فرمانداران رومی برای استانهای آکوئیتانیا منصوب میشدند) امّا ویزیگوتها در حقیقت نیرویی مرکزگریز تشکیل میدادند که بهزودی ابتدا آکوئتانیا و سپس سراسر گلِ واقع در جنوب رود لوآر را از امپراتوری منفک میکرد. بر طبق گفته هیتر، «امپراتوری روم اساساً مخلوطی از جوامع محلی بود که بهقدر قابل توجهی خودمختار بودند که از طریق ترکیب نیروهای نظامی و دادوستد پایاپای سیاسی پابرجا بودند: در ازای خراج، حکومت مرکزی از نخبگان محلی حفاظت میکرد». این دادوستد سیاسی با ظهور ویزیگوتها دستخوش بحران شد: زمینداران، که بیدفاع از سوی امپراتوری رها شده بودند و نمیتوانستند با ریسک از دست دادن منبع اصلی درآمدشان از جمله زمین، مواجه شوند، پیوندهای خود با امپراتوری را سُست کرده و پذیرفتند با ویزیگوتها همکاری کنند و از آنان ضمانت اینکه بتوانند از زمینهایشان مراقبت کنند را گرفتند.[۸۲] رژیم کنستانتیوس برای احیای تفاهم و اشتراک منافع با این زمینداران گالیایی ـ که برخی از آنان با توجه به غیبت قدرت مرکزی روم گرایشهایی بربردوست یا گوتدوست از خود نشان میدادند ـ در ۴۱۸ شورای متشکل از هفت ایالت گل جنوبی را احیا کرد.[۸۳] این شورای هفت ایالتی هر ساله در آرل با هدف بحث بر سر مسائل مربوط به منافع عمومی برای زمینداران گالیایی برگزار میشد. محتملاً نشست سال ۴۱۸ به مسئلهٔ اسکان گوتها در دشت گارون در آکوئیتانیا اختصاص داشت.
در این میان، کنستانتیوس کوشید اقتدار روم در گل را احیا کند، اقتداری که در گل شمالی صرفاً اسمی بود بهطوریکه از این به بعد «گالیا اولتریوره»[یادداشت ۶۴] بهمعنای گل دورتر نامیده میشد تا از گل جنوبی (در جنوب لوآر) که حکومت راونا در آن اقتدار بیشتری داشت متمایز شود. در ۴۱۷ آقای اکسوپرانتیوس[یادداشت ۶۵] با گروه تجزیهطلبان محلیِ (موسوم به بیگادی) آرموریکا (شمالغربی گل) که از ۴۰۹ بر علیه اقتدار مرکزی میشوریدند جنگید؛ در همانحال در حدود ۴۲۰ ژنرال کاستینوس[یادداشت ۶۶] در برابر فرانکهایی که بههمراه بورگوندیها و آلامانها در ناحیه حوالی راین سکنی گزیده بودند، فرستاده شد.[۸۴]
امّا مسئلهٔ اسپانیا هنوز حل نشده بود، زیرا پس از شکست، وندالهای سیلینگ و الانانها با وندالهای هاسدینگ، که پادشاهشان گوندریک بود، ائتلاف کردند و گوندریک پادشاه وندالها و الانانها شد. ائتلاف نوپای وندال-الانان فوراً کوشید تا نواحی گالیسیا و به ضرر سوئبیها گسترش یافت، و رومیان را واداشت در ۴۲۰ مداخله کنند: وندالها ناچار شدند گالیسیا (شمالغربی اسپانیا) را ترک کنند و به بایتیکا (در جنوب) کوچ کنند.[۸۵] در ۴۲۲، ائتلاف رومی-ویزیگوتی تحت هدایت ژنرال کاستینوس، کوشید وندال-الانانها را در یک نبرد صحرایی از میان ببَرد امّا رویگردانی فرماندار آفریقا، بونیفاکیوس، بهسبب جر و بحثی که با کاستینوس داشت و نیز خیانت محتملِ ویزیگوتها، مسبب شکستی فاجعهبار شد.[۸۶][۸۷] با شکست این لشکرکشی، کاستینوس ناچار شد به تاراگونا عقبنشسته و متعاقباً به ایتالیا بازگردد.
در آن سالها کنستانتیوس تلاش کرد کنترل هر چه بیشتر و بیشتری بر هونوریوس بهدست آوَرد، تا اینکه در ۸ فوریه ۴۲۱ با عنوان کنستانتیوس سوم به امپراتوریِ مشترک با هونوریوس برگزیده شد. با اینحال فرمانروایی او بسیار کوتاه بود و به صورتی غیرمنتظره و مرموز در همان سال و درست پس از هفت ماه امپراتوری درگذشت.[۸۸] با مرگ او، همسرش گالا پلاکیدیا پس از جربحث با برادرش هونوریوس، به کنستانتینوپل (پایتخت روم شرقی) گریخت و دو پسر کوچکش که ماحصل ازدواج با کنستانتیوس بودند را هم با خود بُرد.
در نهایت امپراتور هونوریوس فرزند تئودوسیوس که مرد بلامنازع غرب باقیماند، در ۱۵ اوت ۴۲۳ در سن سیوهشتسالگی بر اثر ادم در راونا درگذشت، آنهم پس از بیستوهشت سال فرمانروایی پُرآشوب که پانزده سال بیشتر از برادر شرقی خود آرکادیوس و نایبالسلطنهاش استیلیکو عمر کرد و از میان ده شخص که هم شامل امپراتوران مشترک و هم غاصبان بودند (مارکوس، گراتیان، کنستانتین سوم، کنستانس دوم، ماکسیموس، یووینوس، سباستیانوس، هراکلیانوس، پریسکوس آتالوس و کنستانتیوس سوم) و از همه بالاتر، از غارت خاک مقدس رم در ۴۱۰ جان سالم بهدر برده بود.[۸۹] او امپراتوریایی بر جای میگذاشت که بریتانیا را از دست داده و بهدست بربرها در هیسپانیا و گل اشغال شده بود، امّا اساساً از تهاجمات بزرگ جان سالم بهدر برده بود، آنهم با وجودیکه بر اثر ویرانیهای پیاپی بهدست تودههای بربر (که برخی استانهای رومی را نیز از روم گرفتند) درآمدهای مالیاتی کاهش یافته و با اینها ارتش هم دچار ضعف و تحلیل شد. با فرض اینکه در سال ۳۹۵ (سال جدایی دو رومِ غربی و شرقی) ارتش غربی دارای هنگهایی تقریباً به همان تعدادِ ارتش شرقی (یا حدود ۱۶۰ تا) بودهاست، تهاجمات بربرها سبب از دسترفتنِ حداقل ۷۶ هنگِ کومیتاتنسس شدهاست (معادلبا حدود ۳۰/۰۰۰ مرد که ۴۷٫۵ درصد کل را تشکیل میداد) و بهدلیل مشکلات بودجه، باید با انتقال شمار زیادی از هنگهای مرزی به کومیتاتنسس، این تلفات جبران میشد، بهجای آنکه نیروهای جدید استخدام کنند. شمار حقیقی کومیتاتنسسها (بهاستثنای نیروهای مرزی که برای پُر کردن خلأ به کومیتاتنسس ارتقاء یافته بودند) کاهشی ۲۵ درصدی داشتهاست (از ۱۶۰ هنگ به ۱۲۰ هنگ).[۹۰]
یورش آتیلا به روم غربیویرایش
آتیلا پس از آنکه از به خون کشیدن شرق راضی شد، رو به سوی غرب نهاد و بهانه عجیبی برای جنگ یافت. هونوریا خواهر والنتیانوس سوم، پس از باختن گوهر ناموس به یکی از جاجبان خود، به قسطنطنیه تبعید شده بود. وی، که برای نجات از تبعیدگاه به هر تدبیر متوسل میشد، انگشتر خود را نزد آتیلا فرستاد و از او یاری خواست. آن شاه پر تزویر مکار، که شوخطبعی خاص خودش را داشت، فرستاده شدن انگشتری را به درخواست ازدواج تعبیر کرد و مدعی ازدواج با هونوریا و گرفتن نیمی از امپراتوری روم غربی به عنوان جهیز وی شد. وزیران والنتینیانوس اعتراض کردند، و آتیلا اعلان جنگ داد. دلیل حقیقی او این بود که مارکیانوس، امپراتور جدید روم شرقی، از پرداخت خراج دریغ کرده و والنتینیانوس نیز به او تأسی جسته بود.
در سال ۴۵۱میلادی آتیلا و نیم میلیون تن از سپاهیان وی راهی راین شدند، تریر و مس را غارت کردند و سوختند، و نیمی از ساکنان آنها را کشتند. تمامی گل به وحشت افتاد؛ او نه جنگجوی متمدنی مانند قیصر بود و نه متجاوزی مسیحی مانند آلاریک و گایسریک، بلکه یک هون زشتخوی و مهیب بود؛ بلایی آسمانی که فرستاده شده بود تا مسیحیان و مشرکان را یکسان، به خاطر فاصله عمیقی که میان ایمان و عملشان وجود داشت، کیفر دهد. در این بحبوحه، تیودوریک اول، پادشاه کهنسال ویزیگوتها، به داد امپراتوری رسید؛ به رومیانی که تحت فرماندهی آیتوس بودند پیوست؛ و دو ارتش متخاصم عظیم در دشتهای کاتالونیا، نزدیک تروا، مصاف دادند؛ یکی از خونینترین نبردهای تاریخ به وقوع پیوست که در آن؛ بنابر روایات، ۱۶۲۰۰۰ تن کشته شدند، از جمله پادشاه دلیر گوتها. پیروزی غرب قطعی نبود؛ آتیلا با نظم عقبنشینی کرد؛ فاتحان، یا به سبب فرسودگی یا به علت اختلاف در سیاست، نتوانستند او را تعقیب کنند.[۹۱]
فروپاشی روم غربیویرایش
سالهای آخر امپراتور روم، سالهای حکومت امپراتوران بی خاصیتی بود که یکی پس از دیگری میآمدند و میرفتند. گوتهای گل یکی از سرداران خود، به نام آویتوس را امپراتور اعلام کرد(۴۵۵م). مجلس سنا از تأیید او خودداری کرد و او به اسقفی برگزیده شد. امپراتور مایوریانوس(۴۶۱–۴۵۶) دلیرانه کوشید تا نظم را برقرار کند، اما توسط نخستوزیر خود، ریکیمر ویزگوت، خلع شد. امپراتور سوروس آلت بیارادهای در دست ریکیمر بود.[۹۱]
در سال ۴۶۵ میلادی، ریکیمر، سور را مسموم کرد و خود مدت دو سال، بدون آنکه امپراتوری بر سر کار باشد، به حکومت پرداخت و سرانجام آنتمیوس را که از طرف امپراتوری مشرق پیشنهاد شده بود، به امپراتوری پذیرفت. آنتمیوس درصدد برآمد به غارتگری واندالها، که با ناوگان خود سراسر مدیترانه را، زیر نظر داشتند پایان بخشد؛ بنابراین، با موافقت امپراتوری مشرق قوایی برای جنگ به آفریقا فرستاد، ولی در این نبرد شکست خورد و سیسیل، ساردنی، کرس و جزایر بالیار به دست ژان سریک افتاد و اوریک، آخرین پادشاه ویزگوتها، آخرین متصرفات رومی را در اسپانیا و گل تصاحب کرد. در سال ۴۷۲، ریکیمر سر به شورش برداشته، پس از محاصره و تصرف رم ، آنتمیوس را کشت و اولیبریوس هر دو در همان سال از دنیا رفتند و در آن هرج ومرج و آشوب عمومی، گلیسریوس امپراتور شد. در این موقع فقط ایتالیا و پرووانس در دست رومیها بود. امپراتوری مشرق، امپراتور تازهای به نام ژولیوس نپوس، به رم فرستاد، وی گلیسریوس را از سلطنت عزل کرد و برای حسن اداره امور کوشید ولی اورست، مشاور مخصوص ژولیوس، که فرماندهی قوای نظامی را به عهده داشت، زیر بار فرمان او نرفت و نپوس مجبور به فرار شد.[۹۲]
مهاجرت و یورش اقوام مهاجرویرایش
پس از یک دوره فترت، اورست، پسر خود رومولوس را که سیزده ساله بود، امپراتور خواند و به نام او، و برای مدت کوتاهی، زمام امور را به دست گرفت. اقوام مهاجری که کمک و یاور روم بودند یعنی آنها که در ارتش رومی خدمت میکردند، برای رعایت احتیاط از ملتها و اقوام کوچک انتخاب میشدند، این اقوام عبارت بودند از هرولها، روژها، اسکایرها ولی اتفاقاً همه این افراد به رهبری یکی از افسران خود، اودوآکر، قیام کردند. اورست شکست خورد و به قتل رسید، رومولوس اگوستول به کامپانی تبعید شد و کسی را به جانشینی او انتخاب نکردند؛ اودوآکر عنوان شاهی بر خود گذاشت. امپراتوری روم با این وضع رقتآور خاتمه پذیرفت(۴۷۶). اقوام مهاجر در همه جا استقرار یافته و همه جا مالک و مختار شده بودند. عهد قدیم به پایان رسید و تمدنهایی جدید که مولود فرهنگ یونان و رم و آداب ژرمنی بود ظهور کرد و این کار در قرون وسطی انجام گرفت.[۹۲]
سال ۴۷۶ میلادی، سال سقوط قطعی امپراتوری روم غربی است. سقوطی که در حقیقت از مدتها قبل به صورتی تدریجی آغاز شده بود. چنانکه میتوان گفت امپراتوری روم عملاً از سال ۴۰۰ میلادی دیگر وجود نداشت. امپراتوری روم غربی عملاً از بین رفت. ایتالیا ویران شد و روم به شهر ایالتی کوچکی مبدل شد. در میدان اصلی شهر، که زمانی در آن دربارهٔ سرنوشت جهان تصمیم گرفته میشد، علف روییده بود و خوکها را برای چرا به آنجا میبردند (مانفرد و دیگران، ۱۳۵۳، ص۱۱۴).[۹۳]
از لحاظ تاریخی، غلبه اقوام خارجی شکل خارجی آنچه را که از درون فاسد شده بود ویران ساخت؛ طومار زندگی پیشین را، که با تمام نعمات و نظم و فرهنگ و قانونش به ضعف پیری گراییده و قدرت رشد و تجدید حیات را از دست داده بود، با وحشیگریی تاسفانگیز و از بیخ و بن درنوردید. حال، آغاز یک حیات نوین ممکن بود: امپراتوری غرب از میان رفت، اما کشورهای اروپای نوین زاده شدند. هزار سال قبل از میلاد، متجاوزان شمالی وارد ایتالیا شده، ساکنان آن را مطیع ساخته و با آنها مخلوط گشته، و تمدن آنان را کسب کرده بودند و، همراه با خود آنان، طی هشت قرن، تمدن نوینی بنا نهاده بودند. چهارصد سال پس از مسیح، همان واقعه تکرار شد؛ چرخ تاریخ یک دور کامل گشت؛ آغاز و انجام همانند بودند و همهچیز به یک رؤیا میمانست، رؤیایی که روم نام داشت.[۹۱]
امپراتوران روم باختریویرایش
سلسله تئودوسیان (۳۷۹ تا ۴۵۵)ویرایش
- تئودوسیوس یکم: ۳۷۹ تا ۳۹۵ امپراتور انحصاری
- هونوریوس: ۳۹۵ تا ۴۲۳
- فلاویوس استیلیکو: ۳۹۵ تا ۴۰۸ به عنوان نایبالسلطنه
- کنستانتین سوم: ۴۰۸ تا ۴۱۱ غاصب
- پریسکوس آتالوس: ۴۰۹ تا ۴۱۰ / ۴۱۴ تا ۴۱۵ غاصب
- ژوینیوس: ۴۱۴ تا ۴۱۲ غاصب
- والنتینیان سوم: ۴۲۳ تا ۴۵۵
- گالا پلاسیدیا: ۴۲۳ تا ۴۳۳ نایب السلطنه
- فلاویوس آییتیوس: ۴۳۳ تا ۴۵۴ نایب السلطنه
- ژوآنس: ۴۲۳ تا ۴۲۵ غاصب
غیر سلسله (۴۵۵ تا ۴۸۰)ویرایش
- پترونیوس ماکسیموس: ۴۵۵ در قسطنطنیه به رسمیت شناخته نمیشد
- آویتوس: ۴۵۵ تا ۴۵۶ در قسطنطنیه به رسمیت شناخته نمیشد
- ریکیمر: ۴۵۶ تا ۴۷۲ قدرت در پشت تاج و تخت
- ماژوریان: ۴۵۷ تا ۴۶۱
- لیبیوس سوروس: ۴۶۱ تا ۴۶۵ در قسطنطنیه به رسمیت شناخته نمیشد
- آنتمیوس: ۴۶۷ تا ۴۷۲
- الیبریوس: ۴۷۲ در قسطنطنیه به رسمیت شناخته نمیشد
- گلیسریوس: ۴۷۳ تا ۴۷۴ در قسطنطنیه به رسمیت شناخته نمیشد
- ژولیوس نپوس: ۴۷۴ تا ۴۸۰ در تبعید ۴۷۵ تا ۴۸۰
- رومولوس آگوستولوس: ۴۷۵ تا ۴۷۶ در قسطنطنیه به رسمیت شناخته نمیشد
- فلاویوس اورستس: ۴۷۵ تا ۴۷۶ قدرت در پشت تاج و تخت (پدر رومولوس آگوستولوس)
فلاویوس اورستس توسط مزدوران ژرمن در شورشی کشته شد. رئیس قبیلهشان ادوآکار، کنترل ایتالیا را به عنوان یک حق دوژوره قانونی ژولیوس نپوس و امپراتور روم شرقی زنو فرض کرد.
جستارهای وابستهویرایش
یادداشتهاویرایش
- ↑ Heruli
- ↑ به لاتین Praefectura praetorio Galliarum
- ↑ به لاتین praefectura praetorio Italiae et Africae
- ↑ به لاتین praefectura praetorio per Illyricum
- ↑ به لاتین praefectura praetorio orientis
- ↑ بر طبق گفته آقای سانتو ماتسارینو، روم شرقی بهخواست تئودوسیوس فرمانداری پرایتوری ایلیریکوم را در سال ۳۸۸–۳۸۷ به خود منضم ساخته بود.
- ↑ به ایتالیایی barbarizzazione
- ↑ ۸٫۰ ۸٫۱ ۸٫۲ ۸٫۳ به لاتین socii foederati، به معنای «جوامع متحده» اشاره به مردمانی دارد که برطبق معاهدهای رسمی با روم متحد شدهاند.
- ↑ به لاتین Hadrianopolis
- ↑ به لاتین pars orientalis، به معنای «قسمت شرقی»
- ↑ به انگلیسی Thervingi
- ↑ به انگلیسی Greuthungi
- ↑ به لاتین Andragathius
- ↑ این پنج تن عبارت بودند از تئودوسیوس، آرکادیوس، مانیوس ماکسیموس، فلاویوس ویکتور، و والنتینیان دوم
- ↑ به لاتین Flavius Eugenius
- ↑ به لاتین pars orientalis
- ↑ به لاتین pars occidentalis
- ↑ ۱۸٫۰ ۱۸٫۱ به لاتین magister militum به معنای ارباب سربازان
- ↑ به لاتین Flavius Rufinus
- ↑ به لاتین Eutropius
- ↑ به لاتین magister militum per Illyricum
- ↑ به لاتین comes Africae، در واقع comes و جمع آن comites به معنای فرماندار نیست بلکه «همدم، مونس، یاور، معتمد» است و شاید بتوان آنرا معادل همان «مؤیدالسلطنه» در فارسی خودمان دانست.
- ↑ به لاتین Gildo
- ↑ به لاتین Masceldelus یا Mascezel
- ↑ شورش گایناس در ۴۰۰–۳۹۹ رخ داد؛ در این شورش یک ژنرال بربر گوت به نام گایناس تلاش کرد قدرت را در کنستانتینوپل و سپس امپراتوری روم شرقیبهدست گیرد. شکست او نشانهای بود از پایان وابستگی به مزدوران ژرمنی که در دراز مدت قادر بودند امپراتوری را از داخل به فروپاشی دچار کنند.
- ↑ استیلیکو اغلب از سوی تاریخنگاران دوستدار امپراتوری مورد روم انتقاد بود که چرا کار آلاریک را یکسره نکردهاست. تصمیم او مبنیبر اجازه دادن به آلاریک برای عقبنشینی به پانونیا زمانی معنای بیشتری دارد که فرض کنیم ارتش آلاریک به استخدام استیلیکو درآمده باشد، و پیروزی استیلیکو هم کمتر به آن اندازه قطعی بودهاست که برخی مانند کلادیوس میپندارند. زوسیموس ضمن نقل وقایع سال ۴۰۵ از معاهدهای میان استیلیکو و آلاریک سخن میگوید؛ در این زمان آلاریک مشخصاً در خدمت ارتش روم غربی بودهاست.
- ↑ به لاتین Classis Praetoria Ravennatis، بهمعنای ناوگان پرایتوری راونا
- ↑ درجهٔ آلاریک در ارتش روم در واقع magister militum بهمعنای «ارباب سربازان» بود
- ↑ به لاتین Iovius
- ↑ به لاتین Radagaisus
- ↑ Uldin
- ↑ Sarus
- ↑ به لاتین Marcus
- ↑ به لاتین Gratianus
- ↑ به لاتین Flavius Claudius Constantinus، با کنستانتین سوم اشتباه نشود
- ↑ به لاتین Edobichus
- ↑ به لاتین Gerontius
- ↑ به لاتین Lampadius
- ↑ به لاتین Olympius
- ↑ به لاتین Eucherius
- ↑ به لاتین Heraclianus
- ↑ به لاتین Constans
- ↑ به لاتین Gerontius، زوسیموس او را ترنتیوس (Terentius) مینامد امّا چنانکه محققان بسیاری گفتهاند، یک شکل تغییر یافتهی گرونتیوس است.
- ↑ به لاتین Apollinaris، وی پدربزرگ سیدونیوس آپولیناریس بود
- ↑ به لاتین Verenianus
- ↑ به لاتین Didymus
- ↑ به لاتین Maximus
- ↑ ۴۸٫۰ ۴۸٫۱ Armorica نام قدیم ناحیهای در غرب فرانسه است که امروزه برتاین نام دارد.
- ↑ ۴۹٫۰ ۴۹٫۱ به لاتین Hydatius Lemicensis
- ↑ به لاتین Priscus Attalus
- ↑ به لاتین magister militum
- ↑ توجه شود در این زمان پایتخت امپراتوری غربی نه روم بلکه راونا بود
- ↑ زیرا فرماندار آفریقا آقای هراکلیانوس که به هونوریوس وفادار مانده بود زنجیره انتقال گندم از آفریقا را قطع کرده بود
- ↑ به لاتین Comes domesticorum، بر طبق برخی تفاسیر، فردی بود که در رأس گارد سلطنتی، و بر طبق برخی، فردی در رأس هیئتی از افسران ارشد که در ارتباط نزدیک با امپراتور بودند و معادل با همان ستاد ارتش امروزین میشود، فعالیت میکرد.
- ↑ به لاتین Libri Sibyllini مجموعهای از گفتههای هاتفان بودند که به گفته تاریخ، توسط آخرین پادشاه روم، تارکوینیوس سوپربوس، از یک هاتف زن خریداری شدند و در طول تاریخ جمهوری و امپراتوری روم در لحظات بحرانی بدانان مراجعه کرده و مشورت میگرفتند. تنها تکهای از آنان باقیمانده و مابقی از روی عمد سوزانده شدهاند.
- ↑ به لاتین Galla Placidia، به ایتالیایی تلفظ آن «گالا پلاچیدیا» است
- ↑ به ایتالیایی Busento
- ↑ به لاتین comes Africae، در واقع comes و جمع آن comites به معنای فرماندار نیست بلکه «همدم، مونس، یاور، معتمد» است و شاید بتوان آنرا معادل همان «مؤیدالسلطنه» در فارسی خودمان دانست.
- ↑ به لاتین Iovinus
- ↑ به لاتین Sebastianus
- ↑ به لاتین Bonifacius
- ↑ به لاتین trula
- ↑ به لاتین hospitalitas، نظام حقوقی در اواخر امپراتوری روم بود که برمبنای آن در مواردی که سربازان جایی برای اقامت نداشتند، شهروندان بر طبق قوانین روم ناچار میشدند آنان را در خانههای خود مهمان کنند و یک-سوم خانه را در اختیارشان بگذارند.
- ↑ به لاتین Gallia Ulteriore
- ↑ به لاتین Exuperantius
- ↑ به لاتین Castinus
پانویسویرایش
- ↑ Aurelio Bernardi, (۲۰۰۴). La fine dell'impero d'occidente, in La Storia: 4. Dall'impero romano a Carlo Magno. Milano: Mondadori.
- ↑ Santo Mazzarino (۱۹۹۰). L'Impero romano. ۲. Roma-Bari: Laterza. ص. ۷۳۹.
- ↑ Giuseppe Galasso (۱۹۹۶). Storia d'Europa, vol. I: Antichità e Medioevo. Roma-Bari: Laterza. ص. ۱۳۵.
- ↑ Ammiano Marcellino. Res gestae. xxxi. ص. ۳۰٫۶٫۱-۶.
- ↑ Thomas Burns (۱۹۹۴). Barbarians within the gates of Rome, a study of Roman military policy and the barbarians, ca. 375-425 a.D. Bloomington. ص. ۲۳.
- ↑ Thomas Burns (۱۹۹۴). Barbarians within the gates of Rome, a study of Roman military policy and the barbarians, ca. 375-425 a.D. Bloomington. ص. ۲۵ و ۲۳.
- ↑ Noel Emmanuel Lenski, (۲۰۰۲). Failure of Empire: Valens and the Roman State in the Fourth Century. University of California Press. ص. ۳۴۲.
- ↑ Peter Heather (۲۰۰۶). La caduta dell'Impero romano: una nuova storia. Milano: Garzanti. ص. ۲۰۰-۲۱۱.
- ↑ Ammiano Marcellino. Res gestae. xxxi. ص. ۴٫۱۰-۱۱.
- ↑ Thomas Burns (۱۹۹۴). Barbarians within the gates of Rome, a study of Roman military policy and the barbarians, ca. 375-425 a.D. Bloomington. ص. ۲۴.
- ↑ Thomas Burns (۱۹۹۴). Barbarians within the gates of Rome, a study of Roman military policy and the barbarians, ca. 375-425 a.D. Bloomington. ص. ۲۴.
- ↑ Simon MacDowall e Angus McBride (۱۹۹۶). Germanic warrior: AD 236-568. Oxford. ص. ۴۵.
- ↑ Fioramo G. ,(a cura di), (۲۰۰۵). Storia delle religioni, Cristianesimo, Dal concilio di Nicea a Gregorio Magno, ,. Bari: Laterza.
- ↑ Stephen Williams e Gerald Friell, (۱۹۹۹). Teodosio, l'ultima sfida. Genova: ECIG. ص. ۴۶.
- ↑ Giorgio Ravegnani (۲۰۱۲). La caduta dell'Impero romano. Bologna: Il Mulino. ص. ۳۲. شابک ۹۷۸-۸۸-۱۵-۲۳۹۴۰-۲.
- ↑ Peter Heather (۲۰۰۶). La caduta dell'Impero romano: una nuova storia. Milano: Garzanti. ص. ۲۳۷.
- ↑ Edward Gibbon (۱۹۶۷). Storia della decadenza e caduta dell'Impero romano. Torino: Einaudi. ص. ۱۰۴۶.
- ↑ Michael Grant (۱۹۹۰). The Fall of Roman Empire(ویرایش دوم). London: Weidenfeld & Nicolson. ص. ۹.
- ↑ Peter Brown (۱۹۷۴). Il Mondo Tardo Antico. Torino: Einaudi. ص. ۹۵.
- ↑ Claudiano. Contro Rufino. II. ص. ۶-۴.
- ↑ Peter Heather (۲۰۰۶). La caduta dell'Impero romano: una nuova storia. Milano: Garzanti. ص. ۲۶۹-۲۷۰.
- ↑ Peter Heather (۲۰۰۶). La caduta dell'Impero romano: una nuova storia. Milano: Garzanti. ص. ۲۶۳.
- ↑ Peter Heather (۲۰۰۶). La caduta dell'Impero romano: una nuova storia. Milano: Garzanti. ص. ۲۶۳-۲۶۴.
- ↑ Claudiano. Contro Rufino. I. ص. ۳۰۸.
- ↑ Claudiano. Contro Rufino. II. ص. ۱۰۱.
- ↑ Filostorgio. Storia Ecclesiastica. XI. ص. ۳.
- ↑ Zosimo. Storia Nuova. V. ص. ۷.
- ↑ Paolo Orosio. Storia contro i Pagani. VII. ص. ۳۶.
- ↑ Zosimo. Storia Nuova. V. ص. ۱۱.
- ↑ Maria Cesa, (۱۹۹۴). Impero tardoantico e barbari: la crisi militare da Adrianopoli al 418. Como: New Press. ص. ۹۲.
- ↑ Peter Heather (۲۰۰۶). La caduta dell'Impero romano: una nuova storia. Milano: Garzanti. ص. ۲۵۱-۲۵۵.
- ↑ Peter Heather (۲۰۰۶). La caduta dell'Impero romano: una nuova storia. Milano: Garzanti. ص. ۵۳۳.
- ↑ Guy Halsall (۲۰۰۷). Barbarian Migrations and the Roman West. New York: Cambridge Universitary Press. ص. ۲۰۲.
- ↑ Zosimo. Storia Nuova. V. ص. ۲۶.
- ↑ Sozomeno. Storia Ecclesiastica. IX. ص. ۴.
- ↑ Zosimo. Storia Nuova. V. ص. ۲۶.
- ↑ Zosimo. Storia Nuova. V. ص. ۲۶.
- ↑ Paolo Orosio. Storia contro i Pagani. VII. ص. ۳۷.
- ↑ Zosimo. Storia Nuova. VI. ص. ۳۵.
- ↑ Zosimo. Storia Nuova. VI. ص. ۲.
- ↑ Giorgio Ravegnani (۲۰۱۲). La caduta dell'Impero romano. Bologna: Il Mulino. ص. ۵۴. شابک ۹۷۸-۸۸-۱۵-۲۳۹۴۰-۲.
- ↑ Zosimo. Storia Nuova. VI. ص. ۳.
- ↑ Zosimo. Storia Nuova. V. ص. ۲۷.
- ↑ Zosimo. Storia Nuova. V. ص. ۲۹.
- ↑ Zosimo. Storia Nuova. V. ص. ۲۹.
- ↑ Zosimo. Storia Nuova. V. ص. ۳۱.
- ↑ Giordane. Getica. ص. ۱۱۵.
- ↑ Giordane. Romana. ص. ۳۲۲.
- ↑ Paolo Orosio. Storia contro i Pagani. VII. ص. ۳۸.
- ↑ Sozomeno. Storia Ecclesiastica. IX. ص. ۴.
- ↑ Zosimo. Storia Nuova. V. ص. ۳۲.
- ↑ Zosimo. Storia Nuova. V. ص. ۳۷.
- ↑ Zosimo. Storia Nuova. V. ص. ۳۵.
- ↑ Zosimo. Storia Nuova. VI. ص. ۴.
- ↑ Sozomeno. Storia Ecclesiastica. IX. ص. ۱۲.
- ↑ Zosimo. Storia Nuova. VI. ص. ۵.
- ↑ Michael Kulikowski (۲۰۰۴). Late Roman Spain and its cities. Baltimora: Hopkins University Press. ص. ۱۵۹.
- ↑ Peter Heather (۲۰۰۶). La caduta dell'Impero romano: una nuova storia. Milano: Garzanti. ص. ۲۵۸.
- ↑ Zosimo. Storia Nuova. VI. ص. ۷.
- ↑ Sozomeno. Storia Ecclesiastica. IX. ص. ۱۲.
- ↑ Peter Heather (۲۰۰۶). La caduta dell'Impero romano: una nuova storia. Milano: Garzanti. ص. ۲۸۵-۲۸۴.
- ↑ Rutilio Namaziano. De reditu suo. II. ص. ۴۱-۶۰.
- ↑ Giordane. Getica. ص. ۱۵۶-۱۵۸.
- ↑ Peter Heather (۲۰۰۶). La caduta dell'Impero romano: una nuova storia. Milano: Garzanti. ص. ۳۰۵.
- ↑ Sozomeno. Storia Ecclesiastica. IX. ص. ۱۳.
- ↑ Sozomeno. Storia Ecclesiastica. IX. ص. ۱۵.
- ↑ Olimpiodoro di Tebe. Storia. ص. ۸.
- ↑ Olimpiodoro di Tebe. Storia. ص. ۱۳.
- ↑ Olimpiodoro di Tebe. Storia. ص. ۱۱.
- ↑ Olimpiodoro di Tebe. Storia. ص. ۱۱.
- ↑ Olimpiodoro di Tebe. Storia. ص. ۱۵.
- ↑ Filostorgio. Storia Ecclesiastica. XII. ص. ۴.
- ↑ Olimpiodoro di Tebe. Storia. ص. ۱۷.
- ↑ Olimpiodoro di Tebe. Storia. ص. ۱۷.
- ↑ Paolo Orosio. Storia contro i Pagani. VII. ص. ۴۲.
- ↑ Olimpiodoro di Tebe. Storia. ص. ۱۷.
- ↑ Olimpiodoro di Tebe. Storia. ص. ۲۰.
- ↑ Paolo Orosio. Storia contro i Pagani. VII. ص. ۴۳.
- ↑ Peter Heather (۲۰۰۶). La caduta dell'Impero romano: una nuova storia. Milano: Garzanti. ص. ۳۲۴.
- ↑ Peter Heather (۲۰۰۶). La caduta dell'Impero romano: una nuova storia. Milano: Garzanti. ص. ۲۹۷.
- ↑ Peter Heather (۲۰۰۶). La caduta dell'Impero romano: una nuova storia. Milano: Garzanti. ص. ۲۹۸-۲۹۹.
- ↑ Peter Heather (۲۰۰۶). La caduta dell'Impero romano: una nuova storia. Milano: Garzanti. ص. ۳۰۷.
- ↑ Peter Heather (۲۰۰۶). La caduta dell'Impero romano: una nuova storia. Milano: Garzanti. ص. ۳۰۷-۳۰۸.
- ↑ Gregorio di Tours. Historia Francorum. II. ص. ۷.
- ↑ Idazio. Cronaca. ص. ۴۲۰.
- ↑ Idazio. Cronaca. ص. ۴۲۲.
- ↑ Peter Heather (۲۰۰۶). La caduta dell'Impero romano: una nuova storia. Milano: Garzanti. ص. ۳۲۶.
- ↑ Filostorgio. Storia Ecclesiastica. XII. ص. ۱۲.
- ↑ Filostorgio. Storia Ecclesiastica. XII. ص. ۱۳.
- ↑ Peter Heather (۲۰۰۶). La caduta dell'Impero romano: una nuova storia. Milano: Garzanti. ص. ۳۰۵-۳۰۳.
- ↑ ۹۱٫۰ ۹۱٫۱ ۹۱٫۲ تاریخ تمدن ویل دورانت- عصر ایمان (جلد چهارم)
- ↑ ۹۲٫۰ ۹۲٫۱ تاریخ جهانی- دولاندلن- برگردان به پارسی احمد بهمنش
- ↑ تاریخ بیزانس- محمد امیر شیخ نوری-دانشگاه پیام نور
- مشارکتکنندگان ویکیپدیا. «Impero romano d'Occidente». در دانشنامهٔ ویکیپدیای ایتالیایی، بازبینیشده در ۱۴ فوریهٔ ۲۰۲۱.