فرخی سیستانی

نویسنده و شاعر ایرانی

ابوالحسن علی بن جولوغ سیستانی معروف به فَرُّخی سیستانی از شاعران نامدار پارسی‌گوی سدهٔ پنجم قمری است که در سبک خراسانی می‌سرود. سروده‌های او به ستایش شاهان و برانگیختن سلطان به عدل و بخشش اختصاص دارد.[۱] وی علاوه بر تسلط بر شعر و ادب در موسیقی نیز مهارت داشت و بدین وسیله توانست به دربار ابوالمظفر شاه چغانیان و سپس به دربار سلطان محمود غزنوی راه یابد و منزلتی والا به‌دست آورد. فرخی را یکی از بهترین قصیده‌سرایان ایرانی می‌دانند تا جایی که گفته‌اند سخن سهل و ممتنع در عربی خاص ابوفراس حمدانی و در فارسی خاص فرخی است.[۲] سهل و ممتنع (آسان‌نمای دشوار گفت) به سخنی می‌گویند که سرودن آن در ظاهر آسان می‌نماید، اما نظیر آن گفتن مشکل باشد.[۳]شیوه ای که بعد از فرخی تنها شیخ اجل سعدی شیرازی در آن نامدار شده است.[۴]

فرخی سیستانی
فردوسی به جمع عنصری،فرخی و عسجدی سه شاعر دیگر دربار سلطان محمود غزنوی نزدیک می شود (مینیاتور سده ١٧)
زادهٔ۳۷۰ هـ. ق/ ۳۶۱ هـ. ش/ ۹۸۰ م.
درگذشت۴۲۹ هـ. ق/ ۴۱۶ خورشیدی/
۱۰۳۷ یا ۱۰۳۸ م.
مدفنغزنی
ملیتایرانی
پیشهشاعر، نویسنده
سال‌های فعالیتسده چهارم و آغاز پنجم قمری
دورانغزنویان
آثاربا کاروان حُلّه
داغگاه
دیوان اشعار قطعات و ابیات بازماندهٔ قصاید
رباعیات
ترجیعات
سبکقصیده، غزل، رباعی
عنوانفرخی
پدر قصیده فارسی
دورهحکومت سلطان محمود غزنوی
سلطان مسعود غزنوی
طاهر چغانی
پدرغلام خلف ابن احمد

فرخی در بیان انواع احساساتی که بر عاشق دست می‌دهد، چیره‌دست است. شوخ‌طبعی شاعر و گستاخی او در برابر ممدوحان خویش نیز به آثارش رونقی بخشیده‌است.[۵]

روایت شده‌است که فرخی علاوه بر شاعری آوازی خوش داشت و در نواختن بربط مهارت داشت. دیوان شعر فرخی شامل بیش از چند هزار بیت است که در قالب‌های قصیده، غزل، قطعه، رباعی، ترکیب‌بند و ترجیع‌بند سروده شده‌است.

قصیده در صورت کامل خود، دربرگیرنده چهار رکن مقدمه، بیت تخلص، تنه اصلی، و شریطه یا دعا است. در دیوان فرخی سیستانی (چاپ اقبال، ۱۳۳۵)، دویست و چهارده قصیده ضبط شده که از آن میان، یکصد و شصت و شش قصیده (حدود ۷۸ درصد) چهاررکنی است و چهل و هفت قصیده فاقد مقدمه تغزلی. فرخی در قصاید بدون مقدمه‌اش از همان آغاز، مستقیم به سراغ ستایش رفته که این خلاف سنت قصیده ستایشی است. یک قصیده هم دارد که در معنی عشق سروده و فاقد مضمون مدحی است.[۶]

پیشینه

ویرایش

پدر فرخی از ملازمان امیر خلف بانو آخرین امیر صفاری بود. علی بن جولوغ (فرخی) نخست در خدمت یکی از دهقان‌های توانگر سیستان بود و در نزد او شعر می‌گفت. وی در مصرع «من قیاس از سیستان آرم که آن شهر من است» به سیستانی بودنش تصریح کرده‌است.[۷] فرخی با هدف پیشرفت از سیستان سفر کرده و به دربار چغانیان (در حدود ترمذ در جنوب ازبکستان امروزی) رفت. شعری در قالب قصیده سرود و آن را «با کاروان حله» نام نهاد؛ و شعر را به عمید اسعد چغانی وزیر امیر تقدیم کرد.

اما وزیر باور نکرد که این شعر بلند وهنری ساخته خود او باشد؛محترمانه برای آزمایش اورا به داغگاه امیر دعوت کرد و ضمن وصف اجمالی داغگاه و این که کره اسبان امیر را در آن مکان مصفا داغ می کنند و امیر چگونه به تماشای این مراسم ایستاده است، از او خواست که در وصف این صحنه قصیده ای بگوید و فردا بیاید و آن را برای امیر بخواند.فردای آن روز وقتی امیر قصیده غرایی را که فرخی شاعر ژولیده سیستانی به مطلع زیر : چون پرند نیلگون بذ روی پوشد مرغزار پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار در وصف داغگاه گفته بود، شنید از زیبایی و استواری آن شگفت زده شد و به او چهل اسب به انتخاب خود فرخی پاداش داد. از آن به بعد بود که فرخی زندگی جدیدی را آغاز کرد و دوران تیره بختی و ناداری را از یاد برد و در زمره شاعران ناز پرورده و برخوردار درآمد.[۴]

علی بن جولوغ نیز با تخلص فرخی در دربار صفاریان، چغانیان و غزنویان شعر می‌گفت. محمود غزنوی او را به ملک‌الشعرایی دربار منصوب کرد. پس از مرگ محمود در سال ۴۲۱ ق، فرخی به دربار سلطان مسعود غزنوی روی آورد و تا پایان عمر به ستایش این امیر غزنوی مشغول بود.

البته مرگ سلطان محمود برای فرخی سخت بود و دیگر غزنین زیبایی و دلربایی پیشین خود را ازدست داده بودند.[۴]

از آن‌جا که بیشتر قصاید فرخی در دربار غزنویان سروده شده‌است، ستایشگری و وصف در آن بسیار زیاد است؛ هرچند در میان شعرهای فرخی اشعاری نیز هستند که نکات آموزنده اخلاقی دربردارند. فرخی در سال ۴۲۹ ق در سنین جوانی در غزنه درگذشت.

از شاعر هم‌عصرش لبیبی در رثای اوست که:

گر فرخی بمرد چرا عنصری نمرد؟ پیری بماند دیر و جوانی برفت زود
فرزانه‌ای برفت و ز رفتنش هر زیان دیوانه‌ای بماند و ز ماندنش هیچ سود[۸]

نمونهٔ اشعار

ویرایش

نقل شده که فرخی شعر زیر را در مدح ابوالمظفر چغانی سرود و ابوالمظفر بسیار از آن خوشش آمد. از آن‌جا که امیر در آن زمان در داغگاه اسبان خویش بود او را چهل و دو کره‌اسب سفید داد.

تا پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزارپرنیان هفت‌رنگ اندر سر آرد روزگار
خاک را چون ناف آهو مشک زاید بی‌قیاسبید را چون پرّ طوطی برگ روید بی‌شمار
دوش وقت نیم‌شب بوی بهار آورد بادحبذا باد شمال و خرّما بوی بهار
باد گویی مشک سوده دارد اندر آستینباغ گویی لعبتان جلوه دارد در کنار
نسترن لؤلؤی بیضا دارد اندر مرسلهارغوان لعل بدخشی دارد اندر گوشوار
تا برآمد جام‌های سرخ مل از شاخ گلپنجه‌های دست مردم سر فروکرد از چنار
باغ بوقلمون‌لباس و شاخ بوقلمون‌نمایآب مرواریدرنگ و ابر مرواریدبار
راست پنداری که خلعت‌های رنگین یافتندباغ‌های پرنگار از داغگاه شهریار
داغگاه شهریار اکنون چنان خرم شودکاندر او از خرمی خیره بماند روزگار
سبزه اندر سبزه بینی چون سپهر اندر سپهرخیمه اندر خیمه بینی چون حصار اندر حصار
هرکجا خیمه‌ست خفته عاشقی با دوست مستهرکجا سبزه‌ست شادان یاری از دیدار یار
سبزه‌ها با بانگ چنگ و مطربان نغزگویخیمه‌ها با بانگ نوش و ساقیان می‌گسار
عاشقان بوس و کنار و نیکوان ناز و عتابمطربان رود و سرود و خفتگان خواب و خمار
بر در پرده‌سرای خسرو فیروزبختاز پی داغ آتشی افروفته خورشیدوار
برکشیده آتشی چون مطربی دیبای زردگرم چون طبع جوانان زرد چون زرّ عیار
داغ‌ها چون شاخ‌های بُسّد یاقوت‌رنگهریکی چون ناردانه گشته اندر زیر نار
ریدکان خواب‌نادیده مصاف اندر مصافمرکبان داغ‌ناکرده قطار اندر قطار
خسرو فرخ‌سیر بر باره دریاگذربا کمند اندر میان دشت چون اسفندیار
همچو زلف نیکوان خوردساله تاب خوردهمچو عهد دوستان سال‌خورده استوار
میر عادل بوالمظفر شاه با پیوستگانشهریار شهرگیر و پادشاه شهردار
هرکه را اندر کمند تاب‌خورده افکندگشت نامش بر سرین و شانه و رویش نگار
هرچه زین سو داغ کرد از سوی دیگر می‌دهدشاعران را با لگام و زائران را با فسار
گل بخندید و باغ شد پدرامای خوشا این جهان بدین هنگام
چون بناگوش نیکوان شد باغاز گل سیب و از گل بادام
هم‌چو لوح زمردین گشته‌ستدشت هم‌چون صحیفه زر خام
گل سوری به دست باد بهارسوی بوده همی‌دهد پیغام
که مرا با تو ار مناظره‌ای‌ستمن به باغ آمدم، به باغ خرام
شرف و قیمت و قدر تو به فضل و هنر استنه به دیدار و به دینار و به سود و به زیان
هر امیری که به فضل و به هنر گشت بزرگنشود خرد به بد گفتن بهمان و فلان
گرچه بسیار بمانَد به نیام اندر، تیغنشود کُند و نگردد هنر تیغ، نهان
ورچه از چشم نهان گردد ماه اندر میغنشود تیره و افروخته باشد به میان
شیر هم شیر بُوَد گرچه به زنجیر بُوَدنبَرَد بند و قِلاده شرفِ شیر ژیان
باز هم باز بُوَد گرچه که او بسته بُوَدشرف بازی از باز فگندن نتوان

در سینما

ویرایش

در فیلم شب‌های روشن ساختهٔ فرزاد مؤتمن شخصیت اصلی پس از تجربهٔ عشق قصیده‌ای از فرخی سیستانی را می‌خواند:

دل من همی‌داد گفتی گواییکه باشد مرا روزی از تو جدایی
بلی هرچه خواهد رسیدن به مردمبر آن دل دهد هر زمانی گوایی
من این روز را داشتم چشم و زین غمنبوده‌ست با روز من روشنایی
جدایی گمان برده بودم ولیکننه چندان که یک سو نهی آشنایی
به جرم چه راندی مرا از در خود؟گناهم نبوده‌ست جز بیگنایی
بدین زودی از من چرا سیر گشتی؟نگارا بدین زودسیری چرایی؟
که دانست کز تو مرا دید بایدبه چندان وفا این همه بی‌وفایی
سپردم به تو دل، ندانسته بودمبدین گونه مایل به جور و جفایی
دریغا دریغا که آگه نبودمکه تو بی‌وفا در جفا تا کجایی
نگارا من از آزمایش به آیممرا باش تا بیش از این آزمایی
مرا خوار داری و بی‌قدر خواهینگر تا بدین خو که هستی نپایی

پانویس

ویرایش
  1. رستگار فسایی، منصور؛ اثنی‌عشری، اطلس: هویت ایرانی در ادب فارسی تا حمله مغول. در نشریه: مجله علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز ۱۳۸۴ شماره ۴۲.
  2. گنجور. بازدید: آوریل ۲۰۱۶.
  3. لغتنامه دهخدا: مدخل سهل ممتنع.
  4. ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ کلیات تاریخ ادبیات فارسی(محمد جعفر یاحقی).
  5. تاریخ ادبیات در ایران صفا ج ۱ صص ۵۳۱–۵۴۶
  6. زرقانی، سیدمهدی؛ غریب، مصطفی؛ مهدوی، محمد جواد: نقش سنائی در تحول قصیده فارسی بایگانی‌شده در ۲۳ آوریل ۲۰۱۶ توسط Wayback Machine. در مجله شعر پژوهی (بوستان ادب). دوره و شماره: دوره ۷، شماره ۴، زمستان ۱۳۹۴. ص۵۲.
  7. ترابی، سیدمحمد (۱۳۸۲). نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران. تهران: ققنوس. صص. ۱۵۲. شابک ۹۶۴-۳۱۱-۱۷۱-۷.
  8. هزار سال شعر فارسی. کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. ۱۳۶۵ تهران

منابع

ویرایش
  • ذبیح‌الله صفا (۱۳۴۲تاریخ ادبیات در ایران، تهران: ابن‌سینا، ص. ۴۴۸