فرنگیس (همسر سیاوش)

(تغییرمسیر از فریگیس)

فرنگیس (فری‌گیس) [۲] یکی از شخصیت‌های زن در شاهنامه است. فرنگیس دختر افراسیاب، دومین همسر سیاوش و مادر کیخسرو بود. زمانی‌که سیاوش از جبهه جنگ به توران پناهنده شد نخست با جریره دختر پیران وصلت نمود آنگاه پیران از افراسیاب فرنگیس را برای سیاوش خواستگاری نمود

فرنگیس
فرنگیس و کیخسرو در حال عبور از رود معروف مرزی ایران و توران
اطلاعات کلی
نامفرنگیس
نام‌های دیگرفری‌گیس
ویسپان‌فریا (اوستایی)[۱]
منصبشاهزاده توران
نژادسکایی
آئیناوائل دیویسنا ،بعدتر دین کهن ایرانی
زادگاهتــوران
ملیتتــوران
خانواده
نام نیاپشنگ
نام پدرافراسیاب
همسرسیاوش
فرزندکیخسرو
بـرادرانشیده
خواهرانمنیژه، اسپنوی
هـــووجریره
فرنگیس و فرزندش کیخسرو، از پشت کوه، نبرد گیو با تورانیان را می‌نگرند
بیامدفرنگیس چون ماه نوبه نزدیک آن تـاجـور شـاه نو

فرنگیس در شاهنامه

ویرایش

روزی پیران نزد سیاوش آمد بر فرّ و بخت سیاوش آفرین گفت و از او خواست آماده خواستگاری از دختر شاه توران افراسیاب باشد و سیاوش گفت هر آنچه فرماندهی آن کنم. سیاوش با نهانی آزرده و شرمگین به پیران گفت برو هر گونه خواهی آنگونه بساز که مرا با تو رازی در میان نیست. پیران به خانه (کاخ) در آمد کلید گنج‌خانه را به همسرش گلشهر سپرد تا هر آنچه لازم و شایسته خواستگاری از دخت شاه توران بود را مهیا کند.

از گنجینه پارچه‌های زربفت نابریدهٔ چینی هزار تخته، طبق‌های زبرجد، جام‌های فیروزه با مُشک و عود خام، دو افسر یا تاج مزیین به لعل و گوهر، دو دست‌بند دو گوشوار همراه یک گردنبند زرّین، باضافه البسه‌های پوشیدنی و گستردنی‌های زربفت، بار شصت شتر سرخ پیکر مزیین به انواع گوهرهای فراوان. جامه‌های زرّین و سیمین پارسی سی‌شتر، یکی تخت زرّین با چهار صندلی، سه نعلین (صندل) زرّین زبرجد نگار، غلامان و کنیزان آراسته به دستار زرنگار سیصد نفر، پرستار با جام‌های زرّین بدست یکصدوبیست تن، صد سینی مشک و زعفران با حاملان همه فرمانبردار نشسته یک‌بیک بر کجاوه‌ها، با گروهی از بستگان و نزدیکان به کاخ افراسیاب روانه گشت.

همان صد طبق مشک و صد زعفرانسپردند یکسر به فرمانبران
به زرّین عماری و دیبا جلیلبرفتند با خواسته خیل خیل
بیاورد بانو ز بهر نثارز دینار با خویشتن سی‌هزار
به نزد فرنگیس بردند چیزروانشان پر از آفرین بود نیز [۳]

عزیمت فرنگیس به ایران

ویرایش
بر آن باد پایان با آفرینچو این کرده شد بر نهادند زین
برفتند هر سه به کردار بادفرنگیس ترگی به سر برنهاد
نهانی چنان چون بود نرم نرمسران سوی ایران نهادند گرم
که خسرو به ایران نهادست رویبشد شهر یکسر پر از گفتگوی
کس آمد به نزدیک پیران بگفتنماند این سخن یک زمان در نهفت
به نزدیک بیداردل شاه نیوکه آمد ز ایران سرافراز گیو
فرنگیس و شاه و گو جنگ جویسوی شهر ایران نهادند روی
بلرزید بر سان برگ درختچو بشنید پیران غمی گشت سخت
چو نستیهن و گرد پولاد راز گردان گزین کرد گلباد را
برفتند تازان برآن کارزاربفرمود تا ترک سیسد سوار
فرنگیس را خاک باید نهفتسر گیو بر نیزه سازید گفت
بداختر پی او بر و بوم راببندید کی خسرو شوم را
برفتند بیدار دو پهلوانسپاهی برین گونه گرد و جوان
به خواب اندر آورده بودند سرفرنگیس با رنج دیده پسر
جهان جوی زا گیو بد پاسبانز پیمودن راه و رنج شبان
به راه سواران نهاده دو چشمدو تن خفته و گیو با رنج و خشم
چنان چون بود ساز مردان نیوبه برگستوان اندرون اسپ گیو
دل ارغنده و تن نهاده به مرگزره در بر و بر سرش بود ترگ
بزد دست و تیغ از میان برکشیدچو از دور گرد سپه را بدید
که تاریک شد مغز و چشم هژبرخروشی برآورد بر سان ابر
ز پرخاش او خاک شد لاژوردمیان سواران بیامد چو گرد
همی ریخت آهن ز بالای برززمانی به خنجر زمانی به گرز
سران را همی شد سر از جنگ سیرازآن زخم گوپال گیو دلیر
که چون چشمه بودیش دریا به چشمدل گیو خندان شد از زور خشم
چنان لشکری همچو شیر ژیانازآن پس گرفتندش اندر میان
بپوشید دیدار خورشید و ماهز نیزه نیستان شد آوردگاه
ز خون نیستان کرد چون میستانغمی شد دل شیر در نیستان
ستوه آمدند آن سواران ز نیوازیشان بیفگند بسیار گیو
که این کوه خاراست نه یال و سفتبه نستیهن گرد گلباد گفت
به نزدیک پیران گردن فراز همه خسته و بسته گشتند باز
ز خون خاک چون ارغوان گشته بودهمه غار و هامون پر از کشته بود
پر از خون بر و چنگ بر سان شیرچو نزدیک کی خسرو آمد دلیر
خرد را ز اندیشه آزاد داربدو گفت کای شاه دل شاد دار
چو گلباد و نستیهن تیزچنگیکی لشکر آمد بر ما به جنگ
که بر یال و برشان بباید گریستچنان بازگشتند آن کس که زیست
ندانم که با من کند کارزارگذشته ز رستم به ایران سوار
ستودش فراوان و کرد آفرینازو شاد شد خسرو پاک دین
سوی راه بی راه بشتافتندبخوردند چیزی کجا یافتند
چنان خسته و زار و گریان شدندچو ترکان به نزدیک پیران شدند
که چونین شگفتی نشاید نهفتبرآشفت پیران به گلباد گفت
سخن بر چه سانست برگوی راستچه کردید با گیو و خسرو کجاست
به پیش تو گر برگشایم زبانبدو گفت گلباد کای پهلوان
دلت سیر گردد به دشت نبردکه گیو دلاور به گردان چه کرد
نبرد مرا هم پسندیده ایفراوان به لشکر مرا دیده ای
گرفتی ز دست من آن نامدارهمانا که گوپال بیش از هزار
بر و ساعدش پیل دندان شدستسرش ویژه گفتی که سندان شدست
ز جنگ آوران نیز بشنیده اممن آورد رستم بسی دیده ام
نه در کوشش و پیچش کارزاربه زخمش ندیدم چنین پایدار
به نوی چو پیلی خروشان بدیهمی هر زمان تیز و جوشان بدی
که ننگست ازین یاد کردن به کسبرآشفت پیران بدو گفت بس
تو آهنگ آورد مردان مکننه از یک سوارست چندین سخن
سپاهی به کردار شیران نرتو رفتی و نستیهن نامور
میان یلان گشت نام تو پستکنون گیو را ساختی پیل مست
بیندازد آن تاج شاهنشهیچو زین یابد افراسیاب آگهی
چنین لشکری از در کارزارکه دو پهلوان دلیر و سوار
بسی از دلیران ترکان بکشتز پیش سواری نمودید پشت

پانویس

ویرایش
  1. «شخصیت‌های تورانی در داستان سیاوش». www.adabiatekhallag.ir. دریافت‌شده در ۲۱ مارس ۲۰۲۱.
  2. فرنگیس در تصحیحات قدیم‌تر
  3. شاهنامه. جلد سوم. سیاوش، ص ۱۴۰

منابع

ویرایش

پیوند به بیرون

ویرایش