موسی کاظم
موسی بن جعفر (۷ صفر ۱۲۸ – ۲۵ رجب ۱۸۳ ه.ق) ملقب به کاظم و بابالحوائج است. در ایران اغلب موسی کاظم یا به طور ساده امام کاظم خوانده می شود. کنیهاش «ابو ابراهیم»، «ابوالحسن» و؛ هفتمین امام شیعیان دوازده امامی بعد از پدرش جعفر صادق و قبل پسرش علی بن موسی الرضا است. موسی کاظم در هفتم صفر ۱۲۸ هجری قمری در ابواء (منطقهای در میان مکه و مدینه) به دنیا آمد. مادرش بردهای آزاد شده بهنام حمیده بود که نامهای دیگری از قبیل حمیده بربریه و حمیده اندلسیه نیز برای او نقل شدهاست. اهلسنت به موسی کاظم به عنوان یک محدّث مورد وثوق احترام میگذارند.
موسی بن جعفر (مشهور به موسی کاظم) | |
---|---|
![]() خوشنویسی نام «موسی الکاظم» به خط ثلث در مسجد النبی، مدینه | |
هفتمین امام شیعیان | |
عنوان | کاظم بابالحوائج عبدالصالح صابر صالح امین |
اطلاعات شخصی | |
زاده | ۲۰ ذی الحجه ۱۲۸ قمری |
درگذشته | ۲۵ رجب ۱۸۳ قمری |
محل دفن | کاظمین |
همسر | ام بنین نجمه |
فرزندان | رضا، فاطمه، فضل ،ابراهیم، عبدالله العوکلانی، معصومه، هاجر خاتون، حمزه، احمد (شاه چراغ)، محمد عابد، یاسر، ناصر، صالح |
والدین |
مرگِ جعفر صادق و شروع امامت موسی کاظم، در دوران حکومت منصور عباسی بود. به نوشته طباطبایی و کلبرگ، منصور به محض اطلاع از مرگ صادق، به والی مدینه نوشت تا عنوان تسلیت به خانهٔ صادق برود و با اطلاع از وصیت نامهٔ صادق، از هویتِ جانشین او اطلاع پیدا کند و او را از بین ببرد. صادق که ظاهراً این اتفاق را پیش بینی می کرده، سه نفر و به روایتی پنج نفر ، از جمله خودِ منصور را به جانشینی خودش انتخاب کرده بود. بدین ترتیب کاظم از مرگ جان سالم به در برد. اسماعیل، فرزندِ ارشد صادق، با وجودیکه پیش از صادق از دنیا رفت، اما طرفداران خودش را به عنوان اسماعیلیه شکل داد و به عنوان یک فرقهٔ مهم از شیعه منشعب شد. امامتِ موسی کاظم با این وجود طرفداران زیادی داشت و همزمان با خلافتِ منصور، مهدی، هادی و هارونالرشید ادامه پیدا کرد. در این دوران، کاظم، همچون ائمه پیشین، با مبارزه منفی و رعایت تقیه، سعی داشت از درگیریِ مستقیم با حاکمانِ وقت خودداری کند. با این وجود، نهضتِ علمی که با باقر و صادق اوج گرفته بود، به ائمهٔ شیعه موقعیت ویژه ای در جامعه اسلامی داده بود؛ که این خود نگرانی خلفای عباسی را بر انگیخته بود. شورشهای پراکندهٔ علویان در جای جای سرزمینهای اسلامی، زمینهٔ سوء ظنِ بیشتر خلفا را بر انگیخت تا جاییکه که کاظم چند بار توسط مهدی عباسی و هارون الرشید راهی زندان شد.
اولین حبس کاظم را مربوط به دوران حکومت ده سالهٔ مهدی عباسی می دانند؛ هر چند مهدی بعد از مدتی دستور آزادی کاظم را صادر کرد. دلیل این کار را ابن خلکان و دیگران، خوابی می دانند که در آن علی بن ابیطالب بر مهدی ظاهر شده و با خواندن آیه ای از قرآن، او را به دلیل بریدن پیوند خویشاوندی مورد شماتت قرار داده است. دوران یک سالهٔ حکومت هادی عباسی هم توام با تنش بود. هادی که قیام شهید فخ را به تحریک کاظم می دانست، قسم خورد او را زنده نخواهد گذاشت. اما ظاهراً خودش زنده نماند. منابعِ شیعی، علتِ مرگش را نفرینِ کاظم می دانند. منابعِ روایی، بیشترین اتفاقات غیر عادی یا کرامات را مربوط به زندگی کاظم می دانند. علاوه بر مواردِ بالا، آزادیِ کاظم از بندِ هارون الرشید را هم نتیجهٔ چنین اتفاقی می دانند. بنا به گزارشی که مسعودی و شیخ صدوق از قول رئیسِ نگهبانانِ قصر هارون الرشید نقل کرده اند، هارون در خواب دیده است یک حبشی با نیزهٔ آخته سراغش آمده و از او خواسته موسی را در دم آزاد کند وگرنه او را از پای درخواهد آورد. همزمان کاظم در زندان پیامبر اسلام را در خواب دیده که وعده آزادی او را داده است.
کرامات دیگری از جمله حرف زدن در گهواره، صحبت با حیوانات و پرندگان، اطلاع از مکنونات قلبی دیگران، پیش بینی برخی اتفاقات آینده از جمله زمان دقیقِ مرگ خودش، را به کاظم نسبت می دهند. با این وجود، کاظم، بیشتر به خاطر بخشندگی و گذشت و فروبردن خشمش معروف بوده و به همین دلیل «کاظم» لقب گرفته است. به نقل از ابن خلکان، هر کس از کاظم بدگویی می کرد، هدیه ای برایش می فرستاد. شهرتِ کیسه های زر کاظم در مدینه، حکایت از بخشندگی او داشت. شقیق بلخی و برخی صوفیه کاظم را از ابدال و ولی الله می دانستند. پرسش و پاسخ کاظم با ابوحنیفه در باب جبر و اختیار -در حالی که کودکی بیش نبود- را از دیگر اتفاقات نادرِ زندگی کاظم می دانند.
کاظم در دورانِ هارون، یک بار دیگر هم راهی زندان شد. برخی آن را نتیجه سعایتِ خویشاوندان کاظم می دانند که به او حسادت می کردند، و برخی دیگر نتیجه توطئه برمکیان می دانند که از نفوذِ کاظم در اطرافیان هارون بیمناک بودند. این حبس که منجر به مرگِ کاظم شد، هارون را به عنوان متهم ردیفِ اول مرگِ او قرار داد. پس از مرگ کاظم، عده ای که مرگش را باور نداشتند، اعتقاد پیدا کردند که کاظم در غیبت به سر می برد و به عنوان آخرین امام در وقت مقرر دوباره قیام خواهد کرد. این گروه واقفیه نام گرفتند.
فرزندان زیادی را برای کاظم نام می برند که معروف ترین آنها علی بن موسی الرضا، امام هشتم شیعیان دوازده امامی، فاطمه معصومه می باشند.[۱][۲][۳][۴]
مشخصاتویرایش
نامویرایش
نام وی موسی گزارش شدهاست.
القابویرایش
از القاب مشهور وی میتوان به کاظم، صابر، صالح، عبدالصالح، قائم، نفس زکیه، زین المجتهدین، وفی و امین اشاره کرد.[۵][۶] از دیگر القاب وی بابالحوائج است. همچنین برای وی کنیههایی چون ابوالحسن، ابوعلی، ابوابراهیم و ابواسماعیل یاد شدهاست.[۷]
مدرسی استعمال لقب کاظم برای موسی را به شیوه زندگی او با تقیه و فروخوردن خشمش در برابر فشارها و استبداد زمانه، همراه بود، مرتبط می داند. همچنین تنوع کنیه های کاظم را دلیل سری بودن حرکت در این دوران می داند.[۸]
کاظمویرایش
موسی به خاطر صبر زیاد و به این دلیل که خشمش را فرومیخوردهاست، کاظم لقب گرفتهاست.[۹] همچنین به این دلیل که نسبت به کسانی که به او بد کرده بودند مهربان و بخشنده بودهاست.[۲] به نوشتهٔ ابن خلکان، وقتی کسی از او بدگویی میکرد هدیهای برایش میفرستاد.[۴] گفتهمیشود که مردی در حضور موسی کاظم به جدش علی بن ابیطالب توهین کرد. همراهانش خواستند به مرد حمله کنند که موسی کاظم مانع شد. سپس به مزرعهٔ مرد در خارج از مدینه رفت، مرد با دیدن موسی کاظم شروع به داد و بیداد میکند که محصولش را لگدمال نکند. موسی کاظم اما بیتوجه به او نزدیک شده سلام کرده با خوشرویی پرسید که چقدر پول صرف کاشت مزرعه کردهاست. مرد پاسخ داد: «صد دینار!» سپس پرسید: «چه اندازه از آن برداشت خواهی کرد؟» مرد پاسخ داد که غیب نمیداند. موسی کاظم پرسید: «چه اندازه امیدواری از آن برداشت کنی؟» که مرد پاسخ داد: «دویست دینار!» موسی کاظم سیصد دینار به او داده گفت: «این سیصد دینار برای توست و محصولت هم برایت باقی است.»[۱۰] موسی کاظم سپس مرد را ترک کرده به مسجد رفت و مرد را دید که زودتر از او به آنجا رسیدهبود. مرد با دیدن موسی کاظم برخاسته این آیه را بلند خواند که: «خدا بهتر میداند رسالتش را کجا قرار دهد.»[یادداشت ۱] اصحاب موسی کاظم از این تغییر رفتار متعجب شده دلیلش را پرسیدند و مرد جریان را برایشان تعریف کرد. سپس موسی کاظم به اصحابش رو کرده گفت: «کدام راه بهتر بود؟ آنچه شما میخواستید یا آنچه من انجام دادم؟»[۱۰]
پدرویرایش
پدرش ابوعبدالله جعفر بن محمد صادق (۱۷ ربیعالاول ۸۳–۲۵ شوال ۱۴۸) و امام ششم شیعیان دوازدهامامی است که به رئیس مذهب جعفری شناخته میشود. او بیشترین سال عمر را در میان یازده امام اول شیعیان داشتهاست. محل دفن وی کنار قبر پدرش در قبرستان بقیع شهر مدینه است.[۱۱] مسئله جانشینی بعد از جعفر صادق زمینه گسست بین شیعیان را فراهم کرد. کسانی که معتقد بودند پسر ارشد صادق، اسماعیل که قبل از پدرش مرد، امام ششم میباشد به نام اسماعیلی معروف شدند. گروه دیگری که سومین پسر صادق، موسی کاظم را امام بعدی میدانند به نام شیعه جعفری یا شیعه دوازده امامی معروف شدند. این گروه اکثریت شیعه را تشکیل میدهند.[۱۲][۱۳]
مادرویرایش
نام مادر موسی کاظم، حمیده بوده که به «حمیده مصفاه» و «حمیده بربریه» شناخته میشدهاست.[۱۴] [۱۵] مجلسی در بحارالانوار وی را با نام لولوء معرفی کردهاست.[۱۶] برخی وی را اهل اندلس و برخی دیگر وی را از اسیران مغربی و فرزند صاعد بربری میدانند که در مدینه به عنوان کنیز وارد خانه محمد باقر شده و سپس به همسری پسرش، جعفر صادق درآمدهاست. آوردهاند که جعفر صادق بردهای به نام حمیده خاتون خریداری کرده، او را آزاد کرد و به مانند یک عالم دینی او را تربیت نمود؛ سپس با او ازدواج کرد. حمیده نیز برایش دو پسر به نامهای موسی کاظم و محمد دیباج به دنیا آورد. جعفر صادق، زنان مسلمان را جهت آموختن عقاید اسلامی به حضور حمیده میفرستاد و دربارهٔ او گفتهاست که حمیده مثل طلای ناب از هر ناخالصی پاک است.[۱۷]
سرگذشتویرایش
در دوران زندگانی موسی کاظم که تماماً در عصر عباسیان گذشتهاست، حاکمانی که بر سر کار بودهاند عبارتند از: مروان بن محمد اموی - معروف به مروان حمار (۱۲۶–۱۳۲ ه.ق)، ابوالعباس سفاح عباسی (۱۳۲–۱۳۶ ه.ق)، منصور عباسی (۱۳۶–۱۵۸ ه.ق)، مهدی عباسی (۱۵۸–۱۶۹ ه.ق)، هادی عباسی (۱۶۹–۱۷۰ ه.ق) و هارون الرشید (۱۷۰–۱۹۳ ه.ق)
تولد و کودکیویرایش
در راه بازگشت از مکه و مراسم حج به سمت مدینه، کاروان جعفر صادق در ابواء توقف کرد. در همین اتراق بود که حمیده، وضع حمل کرده و موسی کاظم به دنیا آمد. بنابر تاریخ مشهور این واقعه در هفتم صفر سال ۱۲۸ ه.ق رخ دادهاست. طبق خبری که منهال قصاب نقل میکند؛ پس از ولادت موسی کاظم و به شکرانه این اتفاق، پدرش جعفر صادق، سه روز به مردم مدینه اطعام داد.[۱۸] وی ۲۰ سال ابتدایی زندگی خویش را تحت سرپرستی و حمایت پدرش جعفر صادق گذراند.[۵] موسی کاظم در دوران کشمکش بین عباسیان و امویان به دنیا آمد و وقتی سفاح، اولین خلیفه عباسی، به حکومت رسید، موسی کاظم تنها چهار سال داشت. وی در خانوادهٔ پرجمعیتی با نه خواهر و شش برادر زندگی میکرد.[۴]ناصر للحق اطروش اسم کاظمِ جوان را به عنوان یکی از مشارکت کنندگان شورش محمدبن عبدالله علیه عباسیان ثبت کرده است.[۱۹]
برخورد با خلفای عباسیویرایش
به نوشته جعفریان، حکام عباسی تا چندی بعد از اینکه خلافت را تصاحب کردند رفتار نرمی با علویان داشتند. اما بعد از مدتی که حکومت آنها استقرار پیدا کرد و همزمان شاهد شورشهای پراکنده علویان در گوشه و کنار خلافت اسلامی بودند، بر سختگیری و خفقان افزودند تا جاییکه حتی نزدیکترین دوستان خود همچون عبدالله بن علی، ابومسلم خراسانی و ابوسلمه را از بین بردند. به عقیده جعفریان، فشار عباسیان وقتی بیشتر شد که جنبش علمی ای را که باقر و صادق راه انداخته بودند به کاظم که امام بعدی بود موقعیت ویژه ای برای رهبری جامعه اسلامی داده بود.[۲۰] ده سالهٔ اولیهٔ امامت کاظم، از سال 148 ه.ق. که صادق از دنیا رفت تا سال 158 ه.ق. مصادف با حکومت منصور بود. بعد از آن تا سال 169 ه.ق. مهدی عباسی سردمدار جامعه اسلامی بود. پس از آن یک سال هادی عباسی حکومت کرد و بعد از آن نوبت هارون عباسی رسید. کاظم در سال 183 ه.ق. در دوران خلافت هارون از دنیا رفت. از قیامهای این دوران، می توان به قیام حسین بن علی یا شهید فخ در دوران حکومت هادی عباسی ااشاره کرد. بعد از آن یحیی و ادریس، فرزندان عبدالله بودند که در زمان هارون الرشید سر به شورش گذاشتند. برای همین طبیعی بود خلفای عباسی، علویان را رقیب سیاسی خود ببینند و بر آنها سخت بگیرند. در این میان روش مبارزاتی کاظم، که مثل ائمه پیشین مبارزه منفی بود، از خلال تقیه- به عنوان یک ترفند ضد اطلاعاتی- به سختی قابل تشخیص بود.[۲۱]
روش مبارزه کاظم با حکومت عباسی گرچه شامل نقشه های براندازانه نمی شد، اما کاظم از هر فرصتی برای زیر سوال بردن مشروعیت این حکومت استفاده می کرد. به عنوان نمونه از انتقادِ کاظم از یکی از شیعیانش به نام صفوان بن مهران جمّال، یاد می شود که عادت داشت شترهای خود را به هارون اجاره دهد. کاظم این عمل صفوان را ناپسند می دانست به این دلیل که صفوان دوست دارد هارون تا وقتی شترهایش را پس میدهد، زنده بماند و تاکید داشت «هر کس بخواهـد آنها زنـده بماننـد، در صف آنان قرار میگیرد.» پس از آن بود که صفوان همه شترهایش را فروخت.[۲۲]
نمونه دیگر، مبارزه کاظم با علمایی بود که در خدمت خلافت درآمده بودند. روش کاظم اما همیشه شامل دوری گزینی از حاکمیت نمی شد. به عنوان نمونه از برخورد کاظم با علی بن یقطین، یکی دیگر از شیعیانش، یاد می کنند که کاظم به او توصیه کرد در دربار مهدی و هارون بماند به این دلیل که «خدا را دوستانی در صفوف دوستان ستمکاران هست که به وسیله آنها از دوستانش دفع شرّ می کند.»[۲۳][۲۴]
منصور عباسیویرایش
در یک مورد، منصور عباسی از کاظم درخواست کرد در مجلسی بنشیند و از طرف او هدایای نوروزی ایرانیان را دریافت کند. کاظم به بهانه اینکه چنین رسمی در اسلام نیامده است، سعی داشت از زیر بارِ این فرمان شانه خالی کند اما منصور کوتاه نیامد و او را مجبور به این کار کرد.[۲۵]
مهدی عباسی و اولین حبسویرایش
به نوشته ایتان کلبرگ، کاظم در قبال حکومت عباسی سیاست سکوت را در پیش گرفته بود و همانند پدرش صادق وقتش را به مراقبه و نیایش، و همچنین تعلیمِ دکترین شیعه به شاگردانش اختصاص داده بود. با این حال از آزار حکومت مصون نماند. کاظم به دستور مهدی، خلیفه عباسی، دستگیر و به بغداد منتقل شد و در آنجا تحویل مصیّب بن زهیر الدعبی داد. مصیب از پیروان کاظم شد.[۲۶] پس از این واقعه به نوشتهٔ ابن خلکان خلیفه در خواب علی بن ابیطالب را دیدهاست که آیهای از قرآن را خوانده و میگوید: «چه بسا چون دستیابید، در این سرزمین فتنه و فساد کنید و پیوند خویشاوندانتان را بگسلید.»[یادداشت ۲] فضل بن ربیع نقلمیکند که خلیفه نیمهشب به دنبالم فرستادهبود که این باعث وحشت شدید من شد. وقتی به خدمتش رسیدم دیدم تنها نشستهاست و آیه بالا را به آواز میخواند؛ و کسی خوش صداتر از او ندیده بودم. به من گفت: «موسی بن جعفر را به نزدم بیاور.» امرش را اطاعت کردم. پس خلیفه او را در آغوش گرفت؛ سپس او را پهلوی خود نشاند و گفت: «ابوالحسن! الان امیرالمؤمنین را در خواب دیدم که این آیه را برایم قرائتمیکرد. قول بده که علیه من یا هیچیک از فرزندانم شورش نخواهیکرد!» موسی کاظم جوابداد: «قسم به خدا که توان شورش ندارم.»[۴][۲۷] در منابع دیگر جواب کاظم چنین ثبت شده است که «به خدا سوگند من چنین کاری نکرده ام و این کار اصولاً در شأن من نیست.» خلیفه وی را تصدیق کرد و سپس دستور داد تا سههزار سکه طلا به او بخشیده و وی را به مدینه نزد خانوادهاش ببرند. فضل نیز از ترس اینکه مبادا مانعی پیش بیاید، همان شب ترتیب سفر را داد.[۲۸] به نوشته جعفریان، در همین دوران بود که کاظم از مهدی عباسی که رد مظالم می کرد، درخواست کرد فدک را به او برگرداند. مهدی از کاظم خواست حدود آن را مشخص کند تا آنرا به او برگرداند. وقتی کاظم حدود آن را گفت، به نظرِ مهدی زیاد آمد، پس در این کار تردید کرد.[۲۹]
هادی عباسیویرایش
پس از مهدی عباسی که در سال 169 ه.ق. از دنیا رفت، فرزندش هادی به خلافت رسید. در دوران یک ساله خلافت هادی، حسین بن علی معروف به شهید فخ سر به شورش گذاشت. این قیام شکست خورد و شهید فخ کشته شد.[۳۰] کاظم به رغم اینکه از این شورش حمایت نکرد و حتی به شهید فخ هشدار داد که به دست هادی کشته خواهد شد، هادی، کاظم را مسئول این شورش می دانست قسم یاد کرد که او را خواهد کُشت. قاضی ابویوسف که در مجلس حاضر بود خلیفه را آرام کرد و گفت نه موسی کاظم نه هیچیک از این خانواده اعقتاد به قیام ندارند.[۳۱][۳۲] به نقل از مناقب، وقتی خبر این تصمیمِ هادی به گوش کاظم رسید، او را نفرین کرد. چندی بعدی خبر مرگ هادی به مدینه رسید.[۳۳]در قیام فخ اکثر علویان شرکت داشتند به جز موسی کاظم که از ابتدا با آن مخالف بود. پس از کشته شدن فخ، کاظم درباره وی گفت که مسلمان صالحی بود که در حالی که عبادت پروردگارش و امر به معروف قیام می کرد، عمر خود را به پایان برد.[۳۴]
هارون الرشید و حبس دوباره کاظمویرایش
هارون الرشید را از لحاظ سختگیری نسبت به علویان، همپای متوکل می دانند. با این حال رفتار هارون در ابتدا با کاظم نرمتر بود.[۳۵] رفتار متقابل کاظم با هارون همراه با تقیه بود. بنا به روایتی که شیخ صدوق نقل کرده است، موسی کاظم در پاسخ به شخصی که از طرف هارون، مامور به دعوت کاظم نزد خلیفه بود، گفت «اگر خبری از جدم نشنیده بودم که اطاعت از سلطان به جهت تقیه واجب است هرگز پیش او نمیآمدم.» همچنین نقل شده است کاظم درباره هدایایی که هارون به او داده بود، گفت: «به خدا قسم اگر من در فکر تزویج عذبهای آل ابی طالب نبودم تا نسل او برای همیشه قطع نشود، هرگز این هدایا را نمیپذیرفتم.»[۳۶]
با وجود نوازشهای اولیه هارون، موسی کاظم در دوران این خلیفه دو بار راهی زندان شد. بار دوم از سال 179 تا 183 به طول انجامید و منجر به مرگ او شد.[۳۷] در مورد طول مدت حبسِ اول گزارش دقیقی در دست نیست اما در پی مناظرهای بود که با هارون الرشید رخ داد. در نتیجه آن، ابتدا موسی کاظم را از مدینه (محل مناظره) تحتالحفظ به بصره بردند و پس از یک سال زندانی بودن در بصره، به دستور هارون و خواسته حاکم بصره، به بغداد و خانه فضل بن ربیع منتقل شد. پس از مدتی موسی کاظم از خانه فضل بن ربیع به خانه فضل بن یحیی منتقل شد.[۳۸]
بنا به گزارشی که مسعودی از قول عبدالله بن مالک خزایی، و همچنین شیخ صدوق- با تفصیل بیشتری- نقل کرده است، رئیس نگهبانان قصر هارون الرشید، نقل کرده است، خزایی از خوابی روایت میکند که باعث شد هارون الرشید، موسی کاظم را آزاد کند. خزایی میگوید فرستادهای از طرف هارون نزدم آمد در ساعتی از شب که هیچوقت قبلاً نیامدهبود؛ و با چنان عجلهای مرا از جایی که خوابیده بودم بیرون کشید که حتی فرصت لباس پوشیدن پیدا نکردم. وقتی به قصر رسیدیم، خلیفه را دیدم که روی تختش نشستهبود. سلام کردم، اما خلیفه ساکت بود و حرفی نمیزد. خلیفه سپس گفت: «میدانی برای چه در این وقت شب احضارت کردم؟» اظهار بیاطلاعی کردم. سپس مرا از خوابی با خبر کرد که در آن یک حبشی نیزه به دست به نزدش آمده و به او گفته: «موسی را در دم آزاد کن وگرنه با همین نیزه ذبحتمیکنم.» در نهایت نیز دستور آزادی موسی کاظم را صادر کرد. برای اطمینان بیشتر گفتم: «ای امیرالمؤمنین! بروم و موسی پسر جعفر را آزاد کنم؟» گفت: «بله! برو موسی پسر جعفر را آزاد کن… سه هزار درهم به او بده و از قول من بگو که اگر میخواهد با ما بماند، هر چه بخواهد به دست خواهد آورد، اما اگر ترجیحمیدهد به مدینه برگردد، اجازه دارد تا چنین کند.» به زندان رفتم و دیدم که موسی کاظم بیدار شده منتظرم نشستهاست. گفت: «در خواب پیغمبر خدا را دیدم که به من گفت: موسی! تو به ناحق به زندان افتادهای! کلماتی که میخوانم را با من تکرار کن! همانا امشب را تا پایان در زندان نخواهی ماند.»[۴][۳۹][۴۰]
هارون الرشید و حبس نهاییویرایش
بهنقل از فخری دلیل حبس نهایی موسی کاظم این بود که چند تن از خویشاوندانش که به او حسادت میکردند، خبرهای دروغ نزد هارون الرشید میآوردند مبنی بر اینکه مردم موسی کاظم را امام دانسته، حق خمس خود را به او پرداخت میکنند، و اینکه موسی کاظم قصد قیام دارد. این گزارشها آنقدر تکرار شد که خلیفه را نگران کرد. در آن سال هارون به سفر حج رفت. در راه وقتی به مدینه رسید موسی کاظم را دستگیر کرده با خود به بغداد آورد و در زندانی تحت حراست سندی بن شاهک در حبس قرارداد.[۴][۴۱][۴۲]
علاوه بر سعایتِ خویشانِ موسی کاظم، دلایل دیگری نیز برای حبس نهاییِ کاظم ذکر می کنند. بنا به روایتی که از قول یونس بن عبدالرحمن در رجال کشی نقل شده است، یحیی بن خالد برمکی که از دوستی هشام با هارون راضی نبود سعی داشت خلیفه را علیه او تحریک کند. برای همین به خلیفه گفت که هشام فکر می کند «خداوند امام دیگری جز تو در روی زمین دارد که طاعتش واجب است ... و اگر او را امر به قیام کند، اطاعت میکند». یحیی برای ثابت کردن این اتهام مجلسی از متکلمان با موضوع امامت به پا کرد و هارون را در پس پرده نشاند تا حرفهای هشام را بشنود. هارون وقتی از مفترض الطاعه بودن امام شنید، بر کاظم خشم گرفت و او را زندانی کرد.[۴۳] بنا به روایت مشابهی که شیخ مفید، ابوالفرج اصفهانی و شیخ صدوق، به نحو دیگری نقل کرده اند، یحیی برمکی از اینکه هارون، فرزند خود را برای تربیت نزد جعفربن محمد بن اشعث، از شیعیان کاظم، سپرده بود ناراحت بود برای همین دست به اقداماتی زد که منجر به دستگیری کاظم شد.[۴۴] بنا به روایت دیگری، محمدبن اسماعیل، برادر زاده کاظم، به هارون نوشت که «تاکنون نشنیده بودم که در روی زمین دو خلیفه باشد که خراج نزد آنها برده شود.»[۴۵]
پس از آن بود که هارون در مسیر سفر حج به مدینه رفت و رو به قبر پیامبر گفت «ای رسول خدا! من از آنچه میخواهم انجام دهم عذر میخواهم. میخواهم موسی بن جعفر را دستگیر کرده، به زندان بیندازم، زیرا او میخواهد میان امّت تو اختلاف اندازد و خون آنها را بریزد.» به نوشته جعفریان این ظاهرسازی هارون برای آن بود که خلیفه از ارادت مردم به کاظم به عنوان فرزند رسول خدا اطلاع داشت و با این کار سعی در توجیه عملش را داشت.[۴۶] به نقل از الارشاد، هارون در همانجا دستور دستگیری کاظم را صادر کرد. سپس برای مخفی داشتن محل حصر او، دو کاروان ترتیب داد یکی به مقصد کوفه و دیگری به مقصد بصره و کاظم را با یکی از آنها راهی کرد. به نوشته ابوالفرج اصفهانی، کاظم ابتدا در بصره نزد عیسی بن جعفر بن منصور، حاکم بصره، زندانی بود اما عیسی از این کار خسته شد و از هارون خواست موسی را تحویل شخصی دیگری بدهد وگرنه او را آزاد خواهد کرد چون شاهدی علیه او نیافته است. پس از آن بود که کاظم مدتی طولانی نزد فضل بن ربیع زندانی بود. پس از آنکه فضل بن ربیع از کشتن کاظم امتناع کرد، او را تحویل فضل بن یحیی دادند.[۴۷][۴۸]
درگذشتویرایش
بنا بر یکی از گزارشهای تاریخی، فضل بن یحیی ظاهراً احترام زیادی برای کاظم قائل بوده و شرایط راحتی در زندان برایش فراهم کرده است؛ که این خود خشم خلیفه را برانگیخته و دستور قتلش را صادر کرده است. بر مبنای این گزارش، فضل از دستور هارون سرپیچی کرده، به همین خاطر صد ضربه شلاق دریافت داشته است. بعلاوه کاظم تحویل سندی بن شاهک شده است. ظاهراً عصبانیت هارون موجب شده، یحیی به رقه نزد خلیفه برود تا او را آرام کند اما هارون درخواستش مبنی بر کشتن کاظم را تکرار کرده است. بنا بر این گزارش، یحیی با دستور قتلِ کاظم نزد سندی بن شاهک برگشت و او را با رطب مسموم کرد. روایات دیگری پیچیدن کاظم در فرش و فشار دادن او تا حدّ مرگ، را علت مرگ کاظم می دانند. طبری، مثل بسیاری از مورخین اهل سنت، اسمی از کشته شدن کاظم نبرده است. روایت سومی خودِ فضل بن یحیی را مسئول مسمومیت کاظم می داند.[۴۹] بنا بر آنچه در مقاتل الطالبین آمده است، یحیی بن خالد که از خشم گرفتنِ هارون بر پسرش فضل نگران شده است، خودش خواستهٔ هارون مبنی بر مسمومیت کاظم را به دست سندی بن شاهک عملی کرده است.[۵۰]
بهنقل از فخری، هارون در رقه بود که دستور قتل موسی کاظم را داد. پس از مسمومیت موسی کاظم، چند نفر بهعنوان شاهد به کرخ فرستاده شدند تا شهادت دهند که موسی کاظم براثر مرگ طبیعی از دنیا رفتهاست.[۳][۴] این گروه که از فقها و چهرههای سرشناس بغداد بودند، بر جنازه موسی کاظم حاضر شدند تا جسد وی را بررسی کرده و گواه این باشند که بر آن اثری از شکنجه و زخم نیست.[۵۱][۵۲] بنابر برخی نقلها هارون الرشید، کشته شدن موسی کاظم را پذیرفت اما آن را عملی خودسرانه از جانب سندی بن شاهک معرفی کرد.[۵۳] در شیوه مسموم شدن موسی کاظم، برخی علت را طعامی مسموم دانستهاند که سندی بن شاهک به موسی کاظم خوراند. برخی دیگر رطبی زهرآلود را دلیل مسمومیت موسی کاظم دانستهاند.[۵۴] برخی منابع از وارد کردن صدماتی بر پیکر وی یاد کردهاند تا اثر زهر بر جسد وی نمایان نشود.[۵۵] به نقل از منابع شیعی از قبیل اصول کافی و امالی صدوق گفته می شود هارون پیش از مسموم کردن کاظم عده ای بزرگان بغداد را به زندان نزد کاظم فرستاد تا ببینند که در شرایط خوبی به سر می برد. بر طبق این گزارش وقتی در زندان از احوال کاظم پرسیده می شود در جواب می گوید «وضع عادی زندان همین گونه است که مشاهده می کنید، لیکن تا کنون با هفت عدد خرما(برخی منابع نه عدد)به من سم نوشانده اند. فردا رنگ من سبز و پس فردا رحلت خواهم نمود.»[۵۶]
بیشتر منابع تاریخ وفات کاظم را 25 رجب 183 ه.ق. ثبت کرده اند. برخی منابع 24 رجب یا پنجم و ششم رجب 183 ه.ق. را هم ذکر کرده اند. منابع اندکی سال 186 ه.ق. را سال وفات کاظم می دانند.[۵۷]
تشییع جنازهویرایش
در جریان تشییع جنازه کاظم، تابوتِ او بر روی پلی در بغداد قرار گرفت تا مردم به وضوح ببینند که از دنیا رفته است. ظاهراً این کار برای مقابله با گسترش عقیده مهدویت و اینکه کاظم قائم آل محمد است، صورت گرفته است.[۵۸] به نوشته سید محمدتقی مدرسی، عالم شیعی، گروهی از شیعیانِ عصرِ کاظم اعتقاد پیدا کرده بودند کاظم آخرین امام و مهدی موعود است؛ و قیام او شیعه را از زیر بار ظلم حکومتِ وقت خلاص خواهد کرد. این عقیده به گوش هارون هم رسیده بود به همین دلیل، کاظم را زندانی کرد و به شیعیان سخت می گرفت. از این رو وقتی کاظم مسموم شد، عباسیان بدنِ او را در معرض دیدِ همه قرار دادند و با شعارهایی نظیر «این موسی بن جعفر است که رافضه میپندارد او نمیمیرد. بدو بنگرید»، سعی داشتند شیعه را دچار و اختلاف و تناقض نشان دهند.[۵۹] به نقل از عیون اخبار الرضا، ظاهراً هنگام تشییع پیکر کاظم به او بی احترامی شده است. بر مبنای این گزارش گروهی به سرکردگی سلیمان بن ابی جعفر تابوتِ کاظم را از دست عوامل هارون ربوده با احترام و با حضور عده زیادی از شیعیان تشییع کردند.[۶۰][۶۱]
مدفنویرایش
پس از مرگ موسی کاظم، وی در قبرستان قریش در سمت جنوبی بغداد به خاک سپرده شد. این قبرستان خارج از بغداد بود، اما خیلی زود محل مراجعه زائرین شد و شهری به نام کاظمیه (شهر موسی کاظم) در اطراف آن شکل گرفت. مدرسهٔ علمیهای نیز در این شهر ایجاد شد که هنوز محل مراجعهٔ دانشجویان از سراسر دنیاست.[۳][۴] مراسم تدفین وی، سه روز پس از وفاتش رخ داد.[۵۵]
به هنگام انتخاب بغداد به عنوان پایتخت در دوره خلافت منصور، در جوار این شهر باغهایی وجود داشت که به شونیزیه معروف بود. منصور در ۱۴۵ ق این باغ را به عنوان مقبره خانوادگی خود انتخاب کرد و آن را مقابر قریش نامید. نخستین کسی که در این قبرستان دفن شد جعفر فرزند منصور عباسی بود که در ۱۵۰ ه.ق از دنیا رفت. پس از مرگ موسی کاظم، وی را در همین قبرستان و قبری که خویش از پیش خریداری نموده بود، دفن کردند.[۶۲] کاظم چهارمین فردی بود که در این مقبره دفن میشد. قبل از او جعفر و سپس عیسی نوفلی در آن مکان به خاک سپرده شده بودند و سومین نفر، خلیفه امین، فرزند هارون بود که مادرش، زبیده خاتون، بر قبر او بقعه ای بنا کرد. با نظر جواد و به دستور مأمون بر روی مرقد موسی کاظم، بقعهای ساختند و از آن پس بیشتر دولتمردان در این قبرستان خاک شدند و هریک برای خود مقبره و بقعهای اختصاص دادند. محمد جواد در ۲۲۰ ه.ق به دستور معتصم عباسی و توسط امالفضل، دختر مأمون و برادر زاده معتصم، که عنوان همسری او را داشت، مسموم و کشته شد. او را نیز در جوار قبر جدش دفن کردند.[۶۳] بر قبر آن دو بقعه و عمارتی بنا کردند و آن را کاظمیه نامیدند. از آن پس مقابر قریش نام خود را به کاظمیه تغییر داد. در کنار این بقعه، مسجدی به نام مسجد بابالتبن یا مسجد کاظمیه قرار داشت که شیعیان از داخل این مسجد قبر آن دو را زیارت میکردند و به همین سبب بقعه امامین به مشهد بابالتبن نیز معروف شد. آن هنگام برای مرقد آن دو گنبد و بنایی با چند حجره ساخته و خادمهایی را برای اداره آن انتخاب کرده بودند. در جوار این بقعه باغی بود که به زبیده خاتون، همسر هارون الرشید، تعلق داشت. این باغ محل سکونت شیعیان شده بود و آنها در آنجا وسایل و تسهیلات لازم را برای زائران فراهم میکردند.[۶۲] پس از آن، بنای مقبره بارها مورد ترمیم و تصحیح قرار گرفت. عمدهترین بازسازیها و تعمیرات آستان کاظمین در دوران دودمان صفویان انجام شد. شاه اسماعیل صفوی، در ۹۲۶ ه. ق، تمامی بناهای حرم را خراب کرد و بنای زیبا و با شکوهی شامل رواق در چهار سو، صحن، حرم و دو گنبد جدید کاشی کاری شده ساخت. مسجدی با شکوه و با ستونهای ضخیم در شمال حرم احداث کرد که اکنون هم پابرجاست و به نام مسجد صفوی اشتهار دارد. دو صندوق زیبا از خاتم برای قبر موسی کاظم و محمد جواد ساخت و داخل حرم را با آویزها و قندیلهای قیمتی و فرشهای نفیس آراست. درهای حرم و رواقها را نیز با نقره پوشش داد.[۶۴]
زیارتویرایش
در منابع شیعی، زیارتنامههای متعددی برای زیارت هر یک از امامان شیعه چه به صورت کلی و چه به صورت مخصوص و ویژه ذکر شدهاست. از این موارد، زیارتنامه خاصی است که علی النقی دربارهٔ زیارت موسی کاظم تعلیم کردهاست. علاوه بر این، زیارتنامهای از علی بن موسی الرضا نقل شدهاست.[۶۵]
مسئله جانشینیویرایش
پس از مرگ کاظم، عده ای که معتقد شدند کاظم نمرده است بلکه در غیبت به سر می برد و آخرالزمان به عنوان مهدی ظهور خواهد کرد، واقفی نام گرفتند. به اعتقاد برخی، فرقه واقفیه بیشتر از آنکه منشا دینی داشته باشد، از جنبه اقتصادی برخوردار است. به این دلیل که کاظم نمایندگان مختلفی در مناطق مختلف داشت که پس از مرگش نمیخواستند پولی را که به عنوان وکیلِ امام دریافت کرده بودند، به امامِ بعدی یعنی رضا انتقال دهند. برای همین ترجیح دادند کاظم را آخرین امام بدانند.[۶۶]
در این میان برخی غلات، همانند محمدبن بشیر، بنیانگذار فرقه بشیریه، ضمن اینکه اعتقاد داشتند کاظم نمرده و در غیبت به سر می برد، به او جنبه اولوهیت می دادند و خودشان را به عنوان پیامبرش معرفی می کردند، که انتظار برگشتش را می کشند.[۶۷]
همسران و فرزندانویرایش
در تعداد فرزندان موسی کاظم، اختلافات بسیار است؛ از فرزندان وی که برایشان در کتب انساب شرح حال ذکر شدهاست، ۱۸ پسر و ۱۹ دختر را میتوان نام برد. بیشترین تعدادی که برای فرزندان موسی کاظم ذکر شده، در کتاب عمدة الطالب است که تعداد فرزندان را ۶۰ اولاد و به تفکیک ۳۷ دختر و ۲۳ پسر آورده. در بین اولاد پسر، تنها ۱۰ فرزند صاحب عقبه هستند و از آنها نسل باقی مانده یا حداقل گزارش شدهاست که عبارتند از: علی الرضا، ابراهیم اصغر، عباس، اسماعیل، محمد، اسحاق، حمزه، عبدالله، عبیدالله و جعفر. برخی نیز ۱۴ فرزند وی را صاحب عقبه دانستهاند.[۶۸]
به نوشته ایتان کلبرگ، تعداد فرزندان کاظم در منابع مختلف بین 33 و 60 ثبت شده است. روایتهایی که کلبرگ به آنها استناد جسته، 18 یا 19 پسر و 23 دختر را گزارش کرده اند. بر طبق یکی از این گزارشها، کاظم به دلیلی نامعلوم دخترانش را از ازدواج منع کرده است و ظاهراً همه جز ام سلمه که در مصر ازدواج کرده، مجرد مانده اند.[۶۹]
گفته می شود هفتاد درصد سادات ایران سادات موسوی می باشند که از نسل کاظم باقی مانده اند.[۷۰]
در تعداد همسران موسی کاظم نیز اختلاف بسیار است، اما از برخی منابع میتوان وجود ۹ همسر که اکثر یا همه آنها ام ولد بودهاند را برای وی ثابت کرد:
- نجمه خاتون
- علی رضا
- فاطمه معصومه (فاطمه کبری)
- فضل
- محمد
- اماحمد
- محمد
- احمد شاهچراغ
- حمزه
- علاءالدین حسین (برخی او را کلیم نوشتهاند)
- اسحاق (ویکی شیعه و ویکی فقه
- ابراهیم اصغر
- جعفر اکبر
- قاسم
- ابراهیم اکبر
- شاهرضا
- زید (ملقب به زیدالنار)
- صالح
- بیبی حکیمه
امامتویرایش
دوران امامت کاظم 35 سال بود که از سال 183 ه. ق.، وقتی کاظم بیست سال داشت شروع شد و تا سال 183 ه.ق.، وقتی در سن 55 سالگی از دنیا رفت، ادامه داشت. شروع امامت کاظم مصادف با حکومت منصور بود.[۷۱] پس از اینکه خبر مسمومیت و مرگ جعفر صادق به گوش منصور رسید، به والی مدینه نوشت که به عنوان تسلیت به خانهٔ جعفر صادق برود تا بهقول سید محمد حسین طباطبایی: «وصیتنامه آن حضرت را خواسته و بخواند و کسی را که وصی امام معرفی شده فی المجلس گردن بزند و البته مقصود منصور از جریان این دستور این بود که به مسئله امامت خاتمه دهد و زمزمه تشیع را به کلی خاموش کند.» وقتی حاکم مدینه وصیتنامه را خواند دید که جعفر صادق پنج نفر را بهجای یکنفر برای جانشینی تعیین کردهاست؛ خود خلیفه، والی مدینه، عبدالله افطح (فرزند بزرگ جعفر صادق)، موسی کاظم (فرزند کوچک جعفر صادق) و حمیده (همسر جعفر صادق). بهاینترتیب تدبیر منصور برای خاتمهٔ امامت بینتیجه ماند.[۷۲][۷۳] در روایتی که رسول جعفریان به آن استناد جسته، از سه جانشین نام برده شده است. کاظم و عبدالله و منصور عباسی.[۷۴] با این حال، موسی کاظم از سال ۱۴۸ ه.ق تا سال ۱۸۳ ه.ق که وفات کرد، عهدهدار منصب امامت شیعیان شد. وی، ۳۵ سال امامتش را در دوران تعدادی از خلفای بنی عباس گذارند؛ به ترتیب: دوران سلطنت منصور، و تمام سلطنت مهدی (۱۰ سال) و سلطنت کوتاه هادی (۱ سال) و زمانی طولانی در سلطنت هارون الرشید.[۷۵]
از دلایلی که شیعه برای امامت کاظم نام می برد میتوان به نصوص و اخباری که از محمد -پیامبر مسلمانان- وارد شدهاست، همچنین تصریح خود موسی کاظم بر امامتش و گزارش برخی معجزات توسط موسی کاظم را مورد بررسی قرار داد.[۷۶] رسول جعفریان با نقل روایاتِ فراوان از جعفر صادق که به امامتِ کاظم پس از خودش تصریح دارد، همچنین با نقل اخباری که صادق سعی دارد با نشان دادن جنازهٔ اسماعیل به شیعیان، آنها را از مرگش مطمئن کند، به انتخاب موسی کاظم به عنوان امام بعدی تاکید دارد.[۷۷]
موسی کاظم خلفای عباسی را تأیید نمیکرد و پیروانش را از همکاری با آنها نهی میکرد، مگر کسانی که با کار در دستگاه خلافت میتوانستند باعث برداشتن مقداری از فشار از روی شیعیان شوند.[۷۸] نقل است که هارون الرشید با وجود دشمنی با کاظم احترام زیادی برایش قائل بود. وقتی پسرش مأمون علت این احترام را از او پرسید، هارون پاسخداد که موسی کاظم، امام و حجت خداوند بر بندگانش در زمین است. هارون همچنین میگوید: «من به حسب ظاهر و با زور و فشار امام امت هستم در حالی که کاظم امام واقعی مردم میباشد.» با این حال هارون به مأمون خاطر نشان میکند که خلافت را به موسی کاظم نخواهد داد: «به خدا سوگند که اگر تو خودت قصد کنی خلافت را از من بستانی، آن را از تو پسخواهمگرفت، اگرچه این کار به قیمت درآوردن چشمانت تمام شود». همچنین هارون به مأمون توصیه میکند که اگر به دنبال دانش واقعی است آن را از کاظم بگیرد: «این (موسی کاظم) میراثدار دانش انبیا است… اگر به دنبال دانش واقعی هستی آن را نزد او خواهییافت.»[۷۹] نکته جالب این است که سالها بعد وقتی مأمون خودش خلافت را به دستآورد، اصرار داشت تا آن را به پسر موسی کاظم، یعنی علی بن موسی الرضا بسپرد؛ با این استدلال که شخصی را بر روی زمین داناتر از او نمیشناسد.[۸۰]
تفرقهویرایش
به نوشته جعفریان، شدت فشار سیاسی وارده بر صادق در سالهای آخر امامتش و خطری که از جانب حکومت متوجه امام بعدی بود، صادق را واداشت تقیه پیشه کند. یعنی به وضوح نامی از کاظم به عنوان امام بعدی نبرد که این خود باعث سردرگمی زیادی در میان جامعه شیعه شد و زمینه را برای بهره برداری دیگر فرزندان صادق به عنوان امام بعدی را فراهم کرد.[۸۱]
پس از مرگ جعفر صادق و حتی پیش از مرگش، وقتی پسر ارشدش اسماعیل پیش از خودش از دنیا رفت، شیعیان شروع به انشعاب به دستههای مختلف کردند. پس از جعفر صادق این دستهبندیها تنوع بیشتری پیدا کرد. گروه بزرگی از شیعیان به امامت پسر سوم جعفر صادق، موسی کاظم، معتقد شدند. گروه کوچکتری معتقد بودند اسماعیل توسط پدرش به جانشینی انتخاب شده اما چون قبل از پدرش از دنیا رفتهاست، جانشینی به پسرش محمد بن اسماعیل و جانشینانش منتقل میشود. این گروه اخیر به اسماعیلیه معروف شدند. برخی اسماعیلیان معتقد شدند اسماعیل در واقع نمردهاست، بلکه به عنوان مهدی و منجی آخرالزمان ظهور خواهد کرد، و این در حالی است که بهگفته سید محمد حسین طباطبایی، مرگ و تشییع جنازه اسماعیل با حضور شاهدان زیادی اتفاق افتاد. گروههای دیگری هم بودند که دو پسر دیگر جعفر صادق، یعنی عبدالله افطح و محمد بن جعفر را امام میدانستند. گروه کوچکتری معتقد شدند که جعفر صادق آخرین امام بوده و امامت با او به پایان رسیدهاست. پس از مرگ موسی کاظم، اکثریت شیعیان به امامت پسرش علی بن موسی الرضا معتقد شدند. در حالی که گروه کوچکی معتقد بودند امامت با موسی کاظم پایان رسیده که به واقفیه معروف شدند. از امام هشتم تا امام دوازدهم -که اکثریت شیعیان مهدی موعود میدانند- انشعاب مهم دیگری رخ ندادهاست. از میان فرقههایی که از اکثریتِ دوازده امامی منشعب شدهاند امروزه فقط اسماعیلیه و زیدیه باقی ماندهاند.[۸۲][۸۲][۸۳][۸۴]
نوبختی به انشعاب شیعه به شش فرقه پس از صادق تصریح دارد. فرقه اول قائل به مهدویت جعفر صادق بودند. دسته دوم بر زنده بودن اسماعیل تاکید داشتند. دسته سوم محمد بن اسماعیل را امام بعدی می دانستند. دسته چهارم به امامت محمدبن جعفر معروف به دیباج قائل بودند. دسته پنجم به اعتبار اینکه عبدالله بن افطح - پس از اسماعیل که از دنیا رفته بود- بزرگترین فرزند صادق به شمار می آمد، به سراغ او رفتند اما وقتی عبدالله از پاسخ به سوالات مشایخ شیعه برنیامد، از او کناره گرفتند و به موسی کاظم پیوستند. مخصوصا که عبدالله، هفتاد روز پس از مرگ صادق، از دنیا رفت و فرزندی از خودش باقی نگذاشت. فرقه ششم در دسته بندی نوبختی کسانی بودند که به امامت موسی کاظم اعتقاد پیدا کردند. به نوشته جعفریان، بیشتر علما و بزرگان شیعه همچون هشام بن سالم، عبد االله بن ابی یعفور، عمر بن یزید بیاع السابری، محمد بن نعمان، مؤمن طاق، عبیدبن زراره، جمیـل بن د ّراج، ابـان بن تغلب و هشـام بن حکم، امامتِ موسی کاظم را پذیرفتند. از بزرگان شیعه، تنها عبد االله بن بکیر بن اعین و عمار بن موسی ساباطی در حلقه شیعیانش نبودند.[۸۵]
ماجرای بیبی شطیطهویرایش
شیعیان نیشابور برای آنکه خمس و هدایای خود را به دست موسی کاظم برسانند، نمایندهای انتخاب کردند و سی هزار دینار و پنجاه هزار درهم و دو هزار پارچه جامه به او دادند که آنها را برای موسی کاظم ببرد. زن مؤمنهای که شطیطه نام داشت، یک درهم و پارهای از پارچهای را که به دست خود، آن را رشته بود و چهار درهم ارزش داشت، آورد و گفت: «من میفرستم اگر چه کم است، لکن از فرستادن حق امام، اگر چه کم باشد نباید حیا کرد.» سپس آن جماعت جزوهای را آوردند که در آن سؤالاتی بود و مشتمل بود بر هفتاد ورق، در هر ورقی یک سؤال نوشته بودند و ما بقی ورق را سفید گذاشته بودند که جواب آن را در زیرش نوشته شود، هر ورقی را روی هم گذاشته بودند و مثل کمربند سه بند بر آن چسبانده بودند و بر هر بندی مهری زده بودند که کسی آن را باز نکند؛ و به محمد بن علی نیشابوری -که نماینده مردم نیشابور انتخاب شده بود- گفتند: «این جزوه را هنگام شب به امام بده و فردای آن شب آن را بگیر، پس هرگاه دیدی مهرها صحیح است مهر را از آنها بشکن و ملاحظه کن ببین هرگاه جواب مسائل را بدون شکستن مهرها دادهاست پس او امامی است، مستحق مالها، پس آن مالها را به او بده و الا اموال ما را به خودمان برگردان.» سپس آن شخص به مدینه وارد شد و نزد موسی کاظم رفت و موسی کاظم به وی گفت: «من به تمام مسائلی که در جزوه است جواب دادم. پس آن را بیاور و درهم شطیطه که وزنش، یک درهم و دو دانق است را نیز بیاور! آن، در کیسهای قرار دارد که چهارصد درهم در آن میباشد و همچنین آن تکه پارچه او -که در پشتواره جامهٔ دو برادری که از اهل بلخ هستند قرار دارد- را نیز بیاور.» سپس گفت: «ای ابوجعفر! به شطیطه سلام مرا برسان و به او این همیان پول (حاوی چهل درهم) را بده و به او بگو: برای تو شقهای از کفنهای خودم را هدیه فرستادم، و همچنین به شطیطه بگو که تو تا نوزده روز بعد از رسیدن ابوجعفر و وصول شقه و درهمها زنده خواهی بود.» پس محمد بن علی نیشابوری به خراسان برگشت و دید اشخاصی را که موسی کاظم اموالشان را قبول نکرده و برگرداند همه فطحی مذهب شدهاند ولی شطیطه بر مذهب تشیع باقی است، پس سلام موسی کاظم را به او رساند و همیان و شقه کفن که موسی کاظم برای او فرستاده بود را به او رساند. شطیطه نوزده روز زنده بود چنانکه موسی کاظم گفته بود، و چون وفات یافت موسی کاظم در حالی که سوار بر شتری بود برای تجهیز او آمد، و وقتی کارش تمام شد سوار بر شتر خود شده و بهطرف بیابان برگشت.[۸۶]
موقعیت علمی و رواییویرایش
مبحث توحیدویرایش
مبحث توحید و صفات خدا از جمله مسائلی است که از جانبِ کاظم مورد توجه قرار گرفته است. به خصوص در زمانه ای که دو گروه معتزله و اهل حدیث، در پرداختن به صفاتِ خدا، راه افراط و تفریط را در پیش گرفته بودند. معتزله در توجیه عقلیِ صفات خدا تا آنجا پیش رفتند که گاهی صفاتِ متضاد به خدا نسبت می دادند یا صفاتی که در قرآن به آن تصریح شده بود، را از خداوند سلب می کردند.[۸۷]در مقابل، کاظم به شیعیانش تاکید داشت درباره توحید از آنچه خداوند در کتابش آورده پا فراتر نگذارند به این دلیل که «خداونـد بالاتر و بزرگتر از آن است که کسـی بتوانـد به حقیقتِ صـفتِ او برسـد». او خودش در مقام توصیفِ خداوند از مضامین قرآنی کمک می گرفت. در مقابلِ معتزله، اهل حدیث قرار داشتند که با تشبّث به ظاهر آیات قرآن، صفات انسانی برای خدا می تراشیدند، مثلاً اعتقاد داشتند خداوند به آسمان دنیا نزول می کند. کاظم در مقابلِ این گروه هم موضع گرفته، تاکید داشت برایِ خداوند دور و نزدیک به یک گونه است، برای همین نیازی به نزول به آسمانِ دنیا ندارد،[۸۸] احادیثِ جعلی فراوانی که در موضوعات مختلف، از جمله تشبیه وجود داشت، اما این کار را برای کاظم دشوار می کرد.[۸۹]کاظم برای نفی حرکت خداوند، حرکت را مستلزم نقص می دانست و استدلال می کرد:«هر متحرکی نیاز به محرک دارد تا او را به حرکت در آورده و یا به کمک آن به حرکت درآید» و تاکید داشت «از صـفاتی که خدا را به نقص و زیادت، تحریک و تحرّک، انتقال و فرود آمدن، برخاسـتن و نشسـتن محدود سازد، بپرهیزید.»[۹۰]
جبر و اختیارویرایش
جبر و اختیار یکی دیگر از مسائلی بود که اهل حدیث و معتزله را در مقابل هم قرار می داد. به اعتقاد معتزله، معاویه عقاید جبری را برای توجیه اشتباهات خود و جلوگیری از اعتراض مردم شایع کرده بود.[۹۱] در مقابل اهـل حـدیث برای اثبـات عقیـده جبریِ خود به برخی از آیـات و روایات تمسک میکردنـد. در همین زمینه از کاظم درباره این حدیث از پیامبر سوال شد که میگوید: «انسـان شـقی، زمـانی که در شـکم مـادر است شـقی است و انسـان سـعادتمند، نیز از زمانی که در شـکم مادر میباشـد، چنین است.» کاظم در پاسخ گفت: «انسان شـقی کسـی است که، وقتی در شـکم مادر است، خداوند می داند که او کردار اشـقیا را دارد و سعید کسی است که وقتی در شکم مادر است، خداوند می داند او کردار سعادتمندان و نیک بختان را دارد.»[۹۲]
پرسش و پاسخ با ابوحنیفهویرایش
در زمینه جبر و اختیار محمدباقر مجلسی داستانی را روایت میکند که در آن ابوحنیفه به دیدار جعفر صادق میآید تا از او در مورد مسئله ای سؤال کند که با پسرش موسی کاظم که در آن موقع پنج سال داشت مواجه میشود. ابوحنیفه سؤالی را که برای جعفر صادق آماده کرده بود از موسی کاظم میپرسد: «پسر! گناه از کجا صادر میشود؟ از طرف خداست یا از طرف بندهٔ خدا؟» موسی کاظم پاسخمیدهد: «یا از طرف خداست و بنده هیچ نقشی در آن ندارد که در آنصورت خداوند بنده را بهخاطر چیزی که در آن نقشی نداشته تنبیه نمیکند. یا از طرف خداوند و هم از طرف بنده است که در آن صورت خداوند شریک قویتر است و شریک قویتر حق ندارد ضعیفتر را بهخاطر گناهی که هر دو در آن نقش داشتهاند تنبیه کند. یا از طرف بنده است و خدا در آن نقشی ندارد که در آنصورت اگر خدا بخواهد بنده را میبخشد و اگر نخواهد تنبیه میکند، و خدا کسی است که کمکش در همه حال طلب میشود.» نقل است که ابوحنیفه با شنیدن این پاسخ، خانهٔ جعفر صادق را ترک کرده اظهار داشت که این پاسخ برایش کافی بودهاست.[۹۳][۹۴]
در موقعیتی دیگری، ابوحنیفه از موسی کاظم، نزد پدرش جعفر صادق، ایراد گرفته و میگوید: «پسرت موسی را دیدم که نماز میخواند در حالی که مردم از جلویش رد میشدند، و موسی مردم را از این کار بازنمیداشت.» جعفر صادق دستور میدهد موسی کاظم را نزدش بیاورند و از او میپرسد آیا این حرف درست است. موسی کاظم پاسخ میدهد: «بله پدر! کسی که من برایش نماز میخوانم به من نزدیکتر از کسانی است که از جلویم رد میشوند. خداوند بلند مرتبه میفرماید: ما از رگ گردن به او نزدیکتریم.»[یادداشت ۳] با شنیدن این پاسخ جعفر صادق برخاسته او را در آغوش گرفته میگوید: «پدر و مادرم فدایت! فدای تو که رازها بر تو آشکار میشود.»[۹۵]
ارشاد بشر بن حارثویرایش
بشر بن حارث زندگی خود را به عیش و نوش و میگساری میگذراند. روزی در حین عیش و طرب موسی کاظم از جلوی خانهاش عبور میکرد که چشمش به دختر خدمتکاری افتاد که خاکروبهای در دست از خانهٔ بشر خارج میشد. کاظم به سمت کنیز چرخیده پرسید که صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟ کنیز پاسخ داد: صاحبخانه آزاد است. موسی کاظم گفت: «راست میگویی، اگر بنده بود از خدایش میترسید!»[۹۶] دختر به خانه برگشت در حالی که بشر هنوز در عیش و نوش بود. بشر از علت تاخیرش پرسید و دختر از آنچه بین او و موسی کاظم گذشته بود سخن گفت. گفته میشود که بشر پابرهنه به سمت در دوید و چون کاظم را نیافت به دنبالش دوید تا پیدایش کرد و از او خواست تا سخنش را تکرار کند و کاظم حرفش را تکرار کرد. بشر چنان تحت تأثیر حرفهای کاظم قرار گرفته بود که روی زمین افتاده شروع به گریه کرد: «نه من بندهام، من بندهام». از آن موقع به بعد بشر بن حارث، پابرهنه راه میرفت و مردم او را بشر حافی (بشر پابرهنه) مینامیدند. وقتی از او پرسیدند چرا کفش نمیپوشد، پاسخ داد که «هدایت شدم در حالی که پابرهنه بودم، پس تا پایان عمر پابرهنه باقی خواهم ماند.»[۹۶]
مناظراتویرایش
مناظره با هارون الرشیدویرایش
گفته میشود که وقتی هارونالرشید و موسی کاظم با هم در مدینه مقابل مقبره پیامبر ایستادهبودند، هارون برای نشاندادن نسبت خانوادگی خود با پیغمبر ایراد کرد: «سلام بر تو ای رسول خدا! بر تو که پسر عمم میباشی!»[یادداشت ۴] در مقابل موسی کاظم گفت: «سلام بر تو ای پدر عزیز!» هارون از شنیدن این حرف برآشفته شد و رو به موسی کاظم کرد و گفت که نسبت دادن چنین افتخاری به خویش، خودستایی است.[۴] بعدها هارون در بغداد فرصت پیدا کرد تا موسی کاظم را بیشتر به چالش بکشد و بپرسد چرا به مردم اجازه میدهد او را به پیامبر نسبت داده و او را «یا ابن رسولالله» (ای پسر رسول خدا) خطاب کنند، در حالیکه او بهواقع فرزند علی بن ابیطالب است؛ هر چند مادرش، فاطمه زهرا، دختر پیغمبر میباشد؛ و اینکه شخص به پدرش نسبت داده میشود و پیغمبر از طریق دخترش، فاطمه زهرا، جد موسی کاظم است. موسی کاظم پاسخ هارون را چنین داد که: «آیا اگر پیغمبر زنده میشد و دخترت را از تو خواستگاری میکرد، قبول میکردی؟» هارون پاسخمیدهد که البته افتخار میکردم و به عرب و غیر عرب و قریش فخر میفروختم. موسی کاظم پاسخمیدهد: «اما پیغمبر چنین درخواستی از من نمیکرد و من دخترم را به ازدواج او درنمیآوردم، چون ما از سلاله او هستیم و تو از سلاله او نیستی!» (دخترم به او محرم است و دخترت به او محرم نیست) هارون که از این پاسخ قانع نشده بود،اصرار داشت که سلاله مربوط به مرد است نه زن و اینکه ائمه از نسل دختر پیامبر اسلام نه خود پیامبر اسلام.[۹۷] موسی کاظم از قرآن دلیل آورده اظهار میدارد که خداوند میگوید: «… و فرزندانش داوود، سلیمان، ایوب، یوسف، موسی و هارون هدایت نمودیم، و نیکوکاران را چنین پاداش میدهیم؛ و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس همگی از نیکوکارانند.[یادداشت ۵] سپس میپرسد: «پدر عیسی کیست ای امیرالمؤمنین؟» هارون پاسخ داد که عیسی پدر نداشت. موسی کاظم استدلال میکند که خداوند عیسی را از طریق مادرش، مریم، به اولادِ پیامبران نسبت میدهد. به همین طریق ما هم از طریق مادرمان فاطمه زهرا به پیامبر نسبت پیدا میکنیم.[۹۷] با این حال، هارون از موسی کاظم خواست تا دلایل بیشتری ارائه کند. موسی کاظم آیه مباهله را پیش کشیده اظهار میدارد که هیچکس ادعا ندارد که در این آیه[یادداشت ۶] پیامبر اشخاص دیگری جز علی، فاطمه، حسن و حسین را زیر عبایش قرار داد. پس منظور از پسرانمان در این آیه حسن و حسین هستند. (که از طریق فاطمه زهرا به پیامبر نسبت دادهشدهاند.)[۹۷]
مناظره با راهبویرایش
روایت شدهاست که عباس بن هلال شامی به موسی کاظم سفارش میکرد که مردم به کسانی احترام میگذارند که غذای ساده میخورند، لباس خشن میپوشند و…، موسی کاظم اما یوسف را به یادش آورد که پیامبر بود اما لباس ابریشمی زرآذین میپوشید، و روی تختهای فراعنه جلوس میکرد. موسی کاظم به وی گفت: «مردم به لباسهایش احتیاجی نداشتند، اما تشنهٔ عدالتش بودند. امام باید منصف و عادل باشد؛ وقتی حرفی میزند حقیقت را بگوید؛ وقتی قول میدهد به قولش وفا کند؛ وقتی قضاوت میکند، به مساوات رفتار کند. خداوند خوردن نوع خاصی از غذا یا پوشیدن نوع خاصی از لباس را که از راه حلال به دست آمده باشد ممنوع نکردهاست؛ بلکه حرام را ممنوع کردهاست، چه کم و چه زیاد.» بعد کاظم این آیه از قرآن را برایش خواند که: «بگو چه کسی زینتهای خدا را که برای بندگان خود آفریده حرام کرده و از صرف رزق حلال و پاکیزه منع کرده؟»[یادداشت ۷][۹۸]
آثارویرایش
مسند موسی کاظم، حاوی احادیثی است که ابوبکر محمد بن عبدالله شافعی بزاز، عالم سنی مذهب، از کاظم جمع آوری کرده است. در میان آثار شیعی چندین ادعیه از کاظم باقی مانده است. همچنین جوابهای کاظم به سوالات فقهی شیعیان از جمله سوالاتِ برادرش علی بن جعفر. همچنین از یک وصیت خطاب به هشام بن حکم یاد می کنند که نسخه های کوتاه و بلند آن در آثار شیعی چون کلینی و کافی باقی مانده است.[۹۹]
کراماتویرایش
کرامات زیادی به کاظم نسبت داده اند. از جمله اینکه ابن الجوزی در روایتی که ابن حجر هیتمی هم آن را نقل کرده است نقل می کند که شقیق بلخی در سفر حجِ سال 149 ه.ق چندین بار خواست از کاظم سوالی بپرسد که هر بار کاظم با خواندن آیه ای، آنچه در ذهنِ شقیق بود را برملا می کرد.[۱۰۰] پیش بینی اختلافِ بین فرزندان هارون، که دینوری آن را در اخبار الطوال نقل کرده است، از دیگر کرامات منتسب به کاظم است.[۱۰۱]
همچنین از قول رضا روایت شده است که کاظم در گهواره سخن گفته است. همچنین نقل شده است که کاظم به زبانهای مختلف سخن می گفته است. صحبت با پرندگان و حیوانات، از جمله یک شیر، از دیگر اتفاقاتِ معجزگونهٔ زندگی کاظم بوده است. همچنین گفته می شود وقتی کاظم به یک درخت بریده دست کشید، با بار نشست و میوه داد.[۱۰۲]
ویژگیهای ظاهری و اخلاقیویرایش
یکی از القاب موسی کاظم، عبدِ صالح بوده و معروف است که وی پولهایی را در بین اهل مدینه توزیع میکرد با اینکه خودش وضعیت بهتری از آنها نداشت.[۴][۱۰۳]
یحیی بن حسن بن جعفر، نسب شناس مشهور، درباره کاظم نوشته است که به خاطر عبادت و اجتهادش، عبد صالح خوانده می شد. همچنین از قولِ ابن عنبه نقل شده است که نزدِ کاظم کیسه هـایی از زر بـود که به هر که به احسانش چشم داشت، از آن می بخشید، بطوریکه کیسه هایِ زرِ او ضرب المثل شده بود. ابن خلکان از قولِ خطیب نقل کرده است که «وقتی به وی اطلاع می دادنـد فردی در صـدد اذیت شـماست، کیسه زری که حاوی هزار دینار بود برایش می فرسـتاد. او همیشه زرها را در کیسه های سـیصد و چهار صـد و دویست دیناری می گـذاشت و میان اهل مـدینه تقسـیم می کرد و کیسه های زر وی معروف بود.»[۱۰۴] ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبین روایت مفصلی به همین مضمون دارد. به نوشته رسول جعفریان، مورخ شیعه، زهد و عبادت کاظم زندان بانانِ او را تحت تاثیر قرار می داد تا از نگهداری او در شرایط سخت خودداری کنند. ابن وردی، از مو ّرخان قرن هفتم، روایت مستندی درباره کثرت عبادت کاظم آورده است.[۱۰۵]
دیدگاه ها در مورد کاظمویرایش
شیخ مفید، عالم شیعی، او را «پرستنده ترین و سخی ترینِ» زمانِ خود می دانست. شیخ طبرسی او را به عنوانِ حافظ ترین مردم نسبت به کتاب خدا توصیف کرده و نقل کرده است که مردم مدینه او را «زینت کوشندگان در عبادت خدا» می دانستند. از ابن ابی الحدید نقل شده است که فقاهت، دیانت، عبادت و بردباری و شکیبائی، همه در کاظم جمع بوده است. یعقوبی، مورخ شیعی، او را عابدترین مردم زمان خود می دانست. ابن عماد حنبلی در کتابِ شذرات الذهب کاظم را از «صالحان، عابدان، سخاوتمندان و بردباران» دانسته و او را با عنوان «شخصیّتی بس بزرگ» تحسین کرده است. در همان کتاب از قولِ ابو حاتم، کاظم را «مورد وثوق و امامی از ائمه مسلمین» توصیف کرده است.[۱۰۶] همچنین ذهبی او را از سخاوتمندان حکما و از بندگان پرهیزکار می داند. هارون الرشید درباره او به ربیع گفت: «این مرد از راهبـان بنی هاشم است.» ربیع می گوید: به هارون گفتم: پس چرا او را زندانی کرده ای؟ هارون پاسخ داد: «چاره ای جز این نیست.» از جعفر صادق درباره میزان علاقه اش به کاظم سوال شد. صادق پاسخ داد «دوست داشتم جز موسی فرزندی نداشتم تا هیچ شریکی در دوستی من نسبت به او وجود نداشت.»[۱۰۷]
بنا به گزارش طبری و دیگران، شقیق بلخی، از عرفای بنام، که کاظم را در سال 149 در قادسیه ملاقات کرد، اعتقاد پیدا کرد که او از ابدال و ولی الله است. از صوفیان، معروف البلخی و بشر حافی، اعتقاد مشابهی به کاظم پیدا کردند.[۱۰۸] اهل سنت از کاظم را به عنوان یک محدث مورد اعتماد یاد می کنند، هر چند اعتقاد دارند احادیث اندکی از او باقی مانده است.[۱۰۹]
رویدادهای مهم در دوران زندگیویرایش
- کشته شدن جعفر صادق، پدر موسی کاظم، به دست منصور دوانیقی، در سال ۱۴۸ ه.ق
- پیدایش انشعاباتی در مذهب شیعه، مانند: اسماعیلیه، فَطَحیّه و ناووسیه، پس از کشته شدن جعفر صادق و معارضه آنان با موسی کاظم در مسئله امامت.
- ادعای امامت و جانشینی جعفر صادق، توسط عبدالله اَفْطَحْ، برادر موسی کاظم و به وجود آوردن مذهب افطحیه در شیعه.
- احضار موسی کاظم به بغداد و زندانی شدن در آن شهر به دستور مهدی عباسی.
- زندانی شدن موسی کاظم در بغداد در دوران حکومت هادی عباسی.
- دستگیری موسی کاظم در مدینه و اعزام به زندان عیسی بن جعفر در بصره، به دستور هارون الرشید در سال ۱۷۹ ه.ق
- انتقال از زندان بصره به زندان فضل بن ربیع در بغداد.
- انتقال از زندان فضل بن ربیع به زندان فضل بن یحیی برمکی.
- انتقال از زندان فضل بن یحیی به زندان سندی بن شاهک.
- مسموم شدن و وفات موسی کاظم با خرمای زهرآلود توسط سندی بن شاهک در زندان در ۲۵ رجب ۱۸۳ ه. ق
- انتقال جسد موسی کاظم به جِسر (پل) بغداد و فراخوانی مردم برای دیدن آن توسط مأموران هارون الرشید.
کتابشناسیویرایش
دربارهٔ موسی کاظم، کتب مفصلی به نگارش درآمدهاست. کتاب بدایع الانوار که اثری گرانسنگ از محمدمهدی بدایعنگار لاهوتی است، در سال ۱۳۰۲ ه.ق تألیف شدهاست که شامل اهم اقوال پیرامون زندگانی موسی کاظم است. این کتاب توسط علمای بسیاری چون جعفر شوشتری، سید محمدرضا طباطبائی، میرزا حسین طهرانی، زینالعابدین مازندرانی، محمدحسن شیرازی، فضلالله نوری مازندرانی و میرزا ابوالقاسم طباطبائی مورد تأیید قرار گرفتهاست.[۱۱۰] از دیگر کتب که به تاریخ موسی کاظم پرداختهاست، کتاب ناسخ التواریخ است که همچون سایر ائمه شیعه، جلدی را مختص به موسی کاظم ارائه کردهاست. از دیگر کتابها میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- «بررسی احوال فرزندان امام موسی کاظم علیه السلام و نقش آنان در تاریخ تشیع»؛ سید یاسین زاهدی
- «غدیر در سیره حضرت امام کاظم علیه السلام»؛ محمدرضا شریفی
- «هدایتگران راه نور (زندگانی بابالحوائج حضرت موسی بن جعفر علیه السلام)»؛ محمدتقی مدرسی، ترجمه محمد صادق شریعت
- «جستاری در فضائل و سیره امام کاظم علیه السلام»؛ سید امیرحسین کامرانی راد
- «دو شرح و سیزده جواب از قصیده بلند ابوالمفاخر رازی شاعر بلندپایه شیعی قرن ششم هجری»؛ اصغر ارادتی
- «خورشید هفتم»؛ جمعی از نویسندگان
- «امام کاظم علیه السلام از دیدگاه اهل سنت»؛ علی اصغر قربانی
- «امام موسی کاظم علیه السلام پاسدار حقیقی اسلام»؛ سید امیرحسین کامرانی راد
- «امام کاظم علیه السلام تجلی سخاوت بی پایان علوم»؛ عزیزالله حسینی
- «بر امام صادق و امام کاظم علیهما السلام چه گذشت؟ (بخش امام کاظم علیه السلام)»؛ محمدحسن موسوی کاشانی
- «دانستنیهای امام کاظم علیه السلام»؛ واحد تحقیقات مرکز تحقیقات رایانهای قائمیه
- «دانشنامه امام کاظم علیه السلام»؛ پایگاه تخصصی عاشورا
- «رهنمودهای امام کاظم علیه السلام در مسائل کلامی»؛ داود الهامی
- «سیره عملی اهل بیت علیهم السلام: حضرت امام موسی کاظم علیه السلام»؛ سید کاظم ارفع
- «فرزندان امام موسی کاظم علیه السلام»؛ داوود الهامی
- «سیره عملی اهل بیت علیهم السلام: حضرت امام موسی کاظم علیه السلام»؛ جواد فاضل
- «۳۰۵ حدیث از حضرت امام کاظم علیه السلام»؛ واحد تحقیقات مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه
- «داستان زندگی امام موسی کاظم (ع)»؛ امیرمهدی مرادحاصل، رضا شیرازی، فروزان صلواتیان
- «معجزات امام موسی کاظم (ع)»؛ حبیبالله اکبرپور، ترجمه: حمید عجمی، محبوبه درویشان حقیقی
- «ترجمه جلد یازدهم بحارالانوار؛ زندگانی حضرت امام موسی کاظم (ع)»؛ محمدباقر مجلسی، ترجمه: موسی خسروی
- «حضرت امام موسی کاظم (ع)»؛ فضلالله کمپانی
- «موسوعه ظلمات التاریخ لاهل البیت (ع): المعصوم التاسع الامام الکاظم (ع)»؛ مهدی زینالعابدین حسینیلاجوردی
- «امام کاظم (ع): الگوی زندگی»؛ حبیبالله احمدی
- «پیشوای آزاده: زندگی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی امام موسی بن جعفر (ع)»؛ مهدی پیشوایی
- «من امام کاظم (ع) را دوست دارم»؛ غلامرضا حیدریابهری
- «هفتمین فصل شکفتن: روایتی نو از زندگی و زمانه امام موسی بن جعفر (ع)»؛ کمال سید، ترجمه: سیدحسین سیدی
- «طب جامع امام کاظم (ع)»؛ لطیف راشدی، سعید راشدی
- «الحیاه السیاسیه للامام الکاظم (ع)»؛ عصری بانی
- «پرسشهای مردم و پاسخهای امام کاظم (ع)»؛ احمد قاضیزاهدی، ترجمه: محمدحسین رحیمیان
- «۶۵۵ پرسش در محضر امام کاظم (ع)»؛ علیرضا زکیزادهرنانی
- «المختار من کلمات الامام الکاظم (ع) و امثاله و حکمه»؛ سید محمد غروی
- «طب الامام الکاظم (ع)»؛ محسن عقیل
- «حیات پاکان: داستانهایی از زندگی امام محمد باقر، امام جعفر صادق و امام موسی کاظم (ع)»؛ مهدی محدثی
- «الصحیفه الکاظمیه و الرضویه: الجامعه لادعیه الامام موسی بن جعفر الکاظم (ع) و الامام علی بن موسی الرضا (ع) و ابنانه»؛ سیدمرتضی و سیدمحمدباقر موحد ابطحی
سالشمارویرایش

سال میلادی
سال میلادی
- توضیحات
- این الگو بر مبنای اندیشهٔ شیعه است.
- در اندیشهٔ شیعی دورهٔ امامت و خلافت الهی علی بن ابیطالب از درگذشت پیامبر اسلام آغاز شدهاست. دورهٔ زمامداری وی بر مسلمین پس از کشته شدن عثمان بن عفان آغاز شد.
- آغاز امامت هر امام مصادف با درگذشت امام پیشین است.
- دورهٔ امامت حجت بن حسن از لحظهٔ درگذشت امام پیشین خود آغاز شدهاست و چون به عقیدهٔ شیعیان دوازده امامی وی زنده و از نظرها پنهان است؛ بنابراین، امامت حجت بن حسن تا زمان ظهور وی و پس از آن تا زمان از دنیا رفتن او ادامه دارد.
- مقیاس نمودار در ردیف نخست با مقیاس ردیف دوم (مرتبط با حجت المهدی) یکسان نیست.
جستارهای وابستهویرایش
یادداشتهاویرایش
پانویسویرایش
- ↑ A Brief History of The Fourteen Infallibles. Qum: Ansariyan Publications. 2004. pp. 135–143.
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ Sharif al-Qarashi2 2000, p. 128
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ Tabatabai 1975, p. 181
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ ۴٫۳ ۴٫۴ ۴٫۵ ۴٫۶ ۴٫۷ ۴٫۸ ۴٫۹ Donaldson, Dwight M. (1933). The Shi'ite Religion: A History of Islam in Persia and Irak. BURLEIGH PRESS. pp. 152–160.
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ مدرسی، زندگی بابالحوائج، ۱۵.
- ↑ خطای یادکرد: خطای یادکرد:برچسب
<ref>
غیرمجاز؛ متنی برای یادکردهای با نام:3
وارد نشدهاست. (صفحهٔ راهنما را مطالعه کنید.). - ↑ مدرسی، زندگی بابالحوائج، ۲۸.
- ↑ مدرسی2، زندگی بابالحوائج، 25.
- ↑ Kohlberg 2012, p. 645
- ↑ ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ Sharif al-Qarashi2 2000, p. 129
- ↑ Gleaves, Robert. "JAʿFAR AL-ṢĀDEQ i. Life". Incyclopedia Iranica.
- ↑ Campo, Juan E. (2009). Encyclopedia of Islam (Encyclopedia of World Religions). USA: Facts on File. pp. 386, 652, 677. ISBN 978-0-8160-5454-1.
- ↑ Armstrong, Karen (2002). Islam, A Short History. Modern Library; Rev Upd Su edition. pp. 56–57, 66. ISBN 978-0-8129-6618-3.
- ↑ Kohlberg 2012, p. 645
- ↑ مدرسی، زندگی بابالحوائج، ۱۴.
- ↑ بدایع نگار، بدایع الانوار، ۳۸.
- ↑ Rizvi, Sayyid Saeed Akhtar (1988). Slavery, from Islamic & Christian perspectives (2nd (rev.) ed. , 1988. ed.). Richmond, B.C.: Vancouver Islamic Educational Foundation. ISBN 0-920675-07-7.
- ↑ مدرسی، زندگی بابالحوائج، ۱۱.
- ↑ Kohlberg 2012, p. 645
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 384.
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 385.
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 406.
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 407.
- ↑ Kohlberg 2012, p. 646
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 386.
- ↑ Kohlberg 2012, p. 645
- ↑ Ibn Khallikan، Deaths of Eminent Men, trans. de Slane
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 387.
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 388.
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 388.
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 388.
- ↑ Kohlberg 2012, p. 646
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 389.
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 389-390.
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 391.
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 392.
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 393.
- ↑ مدرسی، زندگی بابالحوائج، ۹۶.
- ↑ Al-Masudi، Muruju'l-Dhahab, vi, p. 308; and Ibn Khallikan، Deaths of Eminent Men, trans. de Slane
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 393-394.
- ↑ Al-Fakhri (Ibnu'l-Tiktil'ni), in the Adab al-Sultaniyya, Chrestomathie Arabe, Silvestre de Sacy, i, text, p. 7, and translation, p. 6.
- ↑ مدرسی، زندگی بابالحوائج، ۲۶.
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 398-399.
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 400-401.
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 401-402.
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 402.
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 403.
- ↑ Kohlberg 2012, p. 646
- ↑ Kohlberg 2012, p. 646
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 404.
- ↑ Kohlberg 2012, p. 647
- ↑ مدرسی، زندگی بابالحوائج، ۹۸.
- ↑ مدرسی، زندگی بابالحوائج، ۲۹.
- ↑ بدایع نگار، بدایع الانوار، ۲۱۸.
- ↑ ۵۵٫۰ ۵۵٫۱ بدایع نگار، بدایع الانوار، ۲۲۸.
- ↑ احمدی، امام کاظم الگوی زندگی، 48.
- ↑ احمدی، امام کاظم الگوی زندگی، 46-47.
- ↑ Kohlberg 2012, p. 647
- ↑ مدرسی2، زندگی بابالحوائج، 21-23.
- ↑ احمدی، امام کاظم الگوی زندگی، 56.
- ↑ بدایع نگار، بدایع الانوار، ۲۲۵.
- ↑ ۶۲٫۰ ۶۲٫۱ دائرةالمعارف تشیع، ۱/۱۰۷٫/
- ↑ حسینی الجلالی، مزارات اهل البیت و تاریخهما، ۱۱۴٫
- ↑ موسوی الزنجانی، همان، ۱۱۲٫
- ↑ بدایع نگار، بدایع الانوار، ۲۶۸.
- ↑ Kohlberg 2012, p. 647
- ↑ Kohlberg 2012, p. 648
- ↑ بدایع نگار، بدایع الانوار، ۲۶۹–۲۷۱.
- ↑ Kohlberg 2012, p. 647
- ↑ Kohlberg 2012, p. 648
- ↑ مدرسی2، زندگی بابالحوائج، 20.
- ↑ Tabatabai 1975, pp. 180–181
- ↑ Kohlberg 2012, p. 645
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 379.
- ↑ مدرسی، زندگی بابالحوائج، ۲۳.
- ↑ بدایع نگار، بدایع الانوار، ۴۴–۱۰۹.
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 380-381.
- ↑ Sharif al-Qarashi2 2000, p. 393
- ↑ Sharif al-Qarashi2 2000, p. 134
- ↑ Bāqir, Sharif al-Qarashi. The life of Imām 'Ali Bin Mūsā al-Ridā. Translated by Jāsim al-Rasheed. p. 81.
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 379.
- ↑ ۸۲٫۰ ۸۲٫۱ Tabatabai 1975, pp. 68–69
- ↑ Corbin, Henry (2001). The History of Islamic Philosophy. Translated by Liadain Sherrard with the assistance of Philip Sherrard. London and New York: Kegan Paul International. p. 31.
- ↑ مدرسی، زندگی بابالحوائج، ۱۹–۲۲.
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 383.
- ↑ جمعی از نویسندگان، دانشنامه امام کاظم، ۵۶۹.
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 409.
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 410.
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 412.
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 415.
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 417.
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 418-419.
- ↑ Al-Murteda, Amali, vol. 1, pp. 105-106, and Bihar al-Anwar, vol. 4, p. 1049
- ↑ Sharif al-Qarashi2 2000, p. 69
- ↑ Sharif al-Qarashi2 2000, p. 198
- ↑ ۹۶٫۰ ۹۶٫۱ Sharif al-Qarashi2 2000, p. 130
- ↑ ۹۷٫۰ ۹۷٫۱ ۹۷٫۲ Sharif al-Qarashi2 2000, pp. 200–202
- ↑ Sharif al-Qarashi2 2000, p. 214
- ↑ Kohlberg 2012, p. 648
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 378-379.
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 387.
- ↑ Kohlberg 2012, p. 647
- ↑ Sharif al-Qarashi2 2000, p. 125
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 377.
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 378.
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 376.
- ↑ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، 378.
- ↑ Kohlberg 2012, p. 647
- ↑ Kohlberg 2012, p. 648
- ↑ بدایع نگار، بدایع الانوار، ۱–۹.
منابعویرایش
- جعفریان، رسول (۱۳۸۱). حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام. قم: انصاریان.
- مدرسی، محمدتقی (۱۳۸۲). زندگانی بابالحوائج حضرت موسی بن جعفر علیه السلام. ترجمهٔ محمدصادق شریعت. تهران: محبان الحسین (ع).
- بدایع نگار، مهدی (۱۲۶۳). بدایع الانوار. تهران: کارخانه علیقلی خان قاجار.
- جمعی از نویسندگان (۱۳۹۴). دانشنامه امام کاظم علیه السلام. تهران: پایگاه جامع عاشورا.
- احمدی، حبیب الله (۱۳۹۴). امام کاظم الگوی زندگی. قم: فاطیما.
- [۱]
- کتاب «خاندان عصمت علیهم السلام»، سید تقی واردی.
- وبگاه مرکز مطالعات اسلامی
- Kohlberg، E. (۲۰۱۲). Mūsā al-Kāẓim (ویراست دوم). Encyclopaedia of Islam, Second Edition, Edited by: P. Bearman, Th. Bianquis, C.E. Bosworth, E. van Donzel, W.P. Heinrichs.
- Sharif al-Qarashi2, Baqir (2000). The Life Of Imam Musa Bin Ja'far aL-Kazim (PDF). Translated by Jasim al-Rasheed. Iraq: Ansarian.
- Tabatabai, Muhammad Husayn (1975). Shiite Islam. Translated and Edited by Seyyed Hossein Nasr. State University of New York Press. ISBN 0-87395-390-8.
پیوند به بیرونویرایش
مجموعهای از گفتاوردهای مربوط به موسی کاظم در ویکیگفتاورد موجود است. |
موسی کاظم شاخهای از قریش زادهٔ: ۷ صفر ۱۲۸ ه. ق درگذشتهٔ: ۲۵ رجب ۱۸۳ ه. ق
| ||
عنوانهای شیعی | ||
---|---|---|
پیشین: جعفر صادق |
امامِ امامیه ۱۴۸ – ۱۸۳ |
پسین: علی الرضا |
- ↑ مدرسی2، محمد تقی (۱۳۹۱). زندگانی بابالحوائج. ترجمهٔ محمدصادق شریعت. تهران: محبان الحسین.