دانائه: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۰:
وقتی که پرسئوس به سن بلوغ رسید، پولیدکتس عاشق مادر وی دانائه شد. روایت های متفاوتی در این خصوص وجود دارد، یکی از آنها چنین می گوید: آکریسیوس رد دختر و نوه اش را دنبال کرد و فهمید که آنها در جزیره ی سریفوس هستند، بنابراین از پولیدکتس خواست که آن دو را به او تحویل دهد، ولی پولیدکتس از این کار امتناع کرد، یعنی به طوری که شاهد هستیم، در این روایت پولیدکتس نه تنها به آن دو آسیبی نمی رساند، بلکه از آنها حمایت هم می‌کند.
بنا به یک روایت دیگر، پرسئوس پادشاه جزیره را فرد محترم و شرافتمندی نمی دانست و به همین علت در صدد برآمد از مادرش در برابر وی محافظت کند، ضمن این که مادرش هم علاقه و تمایلی نسبت به پادشاه از خود نشان نمی‌داد. در نتیجه پولیدکتس با بی مهری توطئه کرد تا پرسئوس را از خود و مادرش دور سازد و بدین ترتیب بتواند به غایت خود برسد. وی ضیافت بزرگی ترتیب داد و همه ی ساکنان جزیره را دعوت کرد، انتظار می رفت که هر یک از مهمانان هدیه ای با خود بیاورد. پولیدکتس از مهمانان خواست که اسب برای او بیاورند،به این بهانه که می خواهد با هیپودامیا(رام کننده ی اسبان)ازدواج کند.همه اسب آوردند، به غیر از پرسئوس که اسبی در اختیار نداشت. پس پرسئوس از پولیدکتس خواست که هدیه ای دیگر از وی طلب کند و گفت که این بار پولیدکتس هر چه تمنا کند، برایش مهیا خواهد ساخت. پادشاه هم این قول شتابزده و عجولانه ی پرسئوس را آلت دست قرار داد و سر تنها گورگون فانی، یعنی مدوسا را طلب کرد،کرد.
 
==بازگشت پرسئوس و نجات دانائه==
 
پرسئوس پس از مشقت های بسیار و طی نمودن مراحل مختلف،سرانجام موفق شد سر مدوسا را به دست آورد.
بعد به هنگام بازگشت،در سرزمین [[اتیوپیا]]،[[آندرومدا]] را نجات داد و سپس به جزیره ی [[سریفوس]] و پیش مادرش بازگشت.
 
هنگامی که وی به سریفوس رسید،متوجه شد که در غیاب او،مادرش مورد آزار و اذیت های گستاخانه و حتی تجاوز به عنف از سوی پولیدکتس قرار گرفته است.پرسئوس که با شنیدن این خبر از کوره دررفته بود،