پیش از نیمه‌شب: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴۲:
* آتنا راشل سانگاری در نقش آریادنی
* پانوس کورونیس در نقش استفانوس
==نقد وبررسی فیلم==
این نقد برگرفته از سایت [http://www.naghdefarsi.com/world-movies-review/10799-before-midnight.html نقد فارسی ]می باشد.
سه گانه «قبل از» [[ریچارد لینکلیتر]] ([[پیش از طلوع]]،[[پیش از غروب]]، قبل از نیمه شب) به نظر می آید که در همان مسیری قدم گذاشته است که سری فیلم های بالا ساخته مایکل آپتد رفته بود: اکتشاف در شرایط انسان در طول زمان. وقتی لینکلیتر و بازیگرانش [[اتان هاوک]] و [[جولی دلپی]] در سال 1995 قبل از طلوع را ساختند، اصلاً فکرش را هم نمی کردیم که این فیلم، قسمتی از یک برنامه طولانی است. قرار بود که یک فیلم یک قسمتی باشد و شاید رمانتیک ترین فیلم دهه قبل بود. یک پایان لذت بخش مبهم که با حس ترحم برای هر دوی کاراکترها همراه شده بود (حس ترحم هم از سوی عواملی که در فیلم شرکت داشتند و هم از سوی تماشاچیان). و همه این ها باعث شد که لینکلیتر، هاوک و دلپی، 9 سال بعد، با جسی و سلین دیدار تازه کنند. و حالا دنباله قسمت دوم، به ما این اجازه را می دهد که ببینیم این کاراکترها از سال 2004 چه تغییراتی کرده اند. بر اساس چیزهایی که کارگردانان فیلم گفته اند، چندان هم غافلگیر نمی شویم اگر یک «قبل از» دیگر هم (احتمالاً در سال 2022) ساخته شود. با دانستن سن افرادی که در فیلم بازی می کنند، دلیلی ندارد که ما هم در کنار جسی و سلین سنمان بالا نرود.
 
هر سه فیلم، لحن و اهداف متفاوتی دارند. شباهت آن ها این است که هر سه فکر شده و پر حرف هستند. این فیلم ها توسط دیالوگ پیش می روند و بیشتر وقت ها هم این حس را می دهند که بداهه پردازی هستند. فیلمبرداری ریچارد لینکلیتر ساده و محجوب است. او در برداشت های طولانی خود به شخصیت ها این اجازه را می دهد که به صورت طبیعی با هم تقابل داشته باشند. نسخه اصلی قبل از طلوع، به صورت فیلمنامه بود. اما هاوک و دلپی هم در نگارش دنباله های فیلم دخالت کردند. این یک فیلمنامه مشارکتی است.
 
فیلم های «قبل از» مراحل مختلفی از عشق را نشان می دهند. در قبل از طلوع، یک شادابی هذیان گو غوطه ور می شود در جریان عشق در یک نگاه. رومانسی شدید در مورد دو نفر که نمی توانند زمان را کش دهند و در عین حال در لحظه شادی می کنند. در قبل از غروب، پشیمانی با خوش بینی در جنگ است. ساعت لحظه ها را می شمارد در حالی که جسی و سلین تلاش می کنند دوباره با هم متصل شوند و ببینند که آیا هنوز هم آن جرقه ای که 9 سال قبل آن ها را به سمت هم کشاند، هنوز هم زنده است؟ در پایان این این چالش به وجود می آید که شاید این گونه است. حالا، در قبل از نیمه شب، یک چیز کاملاً متفاوت را می بینیم. طلوع و غروب یک انتظار و فاصله 9 ساله را به ما نشان دادند که در آن جسی و سلین از هم دور بودند. اما این بار، آن ها این زمان را با هم گذرانده اند. حالا مثل هر زوج متعهد که در یک رابطه طولانی مدت بوده اند، آن ها هم در کنار آمدن با زندگی در معیت هم دچار مشکل شده اند. مرحله ماه عسل و خوشی های آن دوران خیلی وقت است که گذشته. در حال کشف این واقعیت هستند که وقتی دوران گیجی می گذرد، چقدر نگه داشتن یک رابطه سر جای درستش، مشکل است.
 
خصوصیت مهم و نیرومند قبل از نیمه شب در این است که چقدر همه چیز واقعی احساس می شود! مکالمه محوری رودرو بین جسی و سلین در اتاق هتل، بسیار قدرتمند و درونی است چرا که جهان شمول است. یک نسخه هالیوودی از مشاجرات زن و شوهری را نشانمان نمی دهد. در فراز و فرودهای این مشاجره نه افراط شده نه تفریط. وقتی در حال تماشای این سکانس 20 دقیقه ای عجیب بودم، احساس ناگزیری به من چنگ می زد که من این صحنه را زندگی کرده ام. حس واقع انگاری آن قدرتمند است. این ها مسائلی است که هر زوجی با آن دست به گریبان می شود. این ها همان مسائلی است که زندگی واقعی بر اساس شان مبارزه می کند، آغاز می کند، به نقطه اوج می رسد و شاید پایان می پذیرد. صحنه هایی مثل این می توانند شروع، پایان یا چیزی بین این دو باشند. لینکلیتر، دلپی و هاوک این را می فهمند و ما را مجبور می کنند که به حدس زدمان ادامه دهیم. استرسی وجود دارد در مورد این که آیا در حال مشاهده پایان رابطه ای هستیم که شروع آن حدود 20 سال پیش برایمان روایت شده بود؟
 
 
یک چیز دیگر هم در مورد فیلم قبل از غروب وجود دارد در مورد این که چگونه گذر زمان مارا تغییر می دهد. وقتی برای اولین بار جسی و سلین را دیدیم، آن ها اوایل 20 سالگی و از قید هر مسئولیتی آزاد بودند. در [[پیش از غروب]]، تعهد بزرگسالی باعث شده بود که از وزن شخصیت آن ها کاسته شود. حالا در حالی که هر دوی آن ها در سن 41 سالگی هستند، دو دختر دوقلو دارند. در کشمکش برای برقراری تعادل بین شغل و خانوده شان و چیزهای دیگری هستند که به خصوص برای جسی مشکلند. جسی با تیزبینی اش می داند به عنوان یک پدر غایب، نقش خود را برای پسر 14 ساله اش ]فرزندی که از ازدواج قبلی دارد[ بازی نکرده است و باعث شده که او از خیلی لحظات مهم زندگی محروم شود. لحظاتی که هرگز نمی توان به آن ها بازگشت.
 
قبل از نیمه شب می تواند به راحتی به دو بخش تقسیم شود. اولین بخش، در هیچ کدام از دو قسمت قبلی مورد کنکاش قرار نگرفته است: این که جسی و سلین به طور معناداری با دیگر شخصیت ها در ارتباط و تقابل باشند. یک سکانس 20 دقیقه ای شام وجود دارد که شبیه فیلمنامه های اریک رومر است (جدای از این مساله که به جای این که به زبان فرانسوی باشد، انگلیسی است). بعد، در میانه های فیلم،قبل از نیمه شب تغییر مسیر می دهد و نزدیک یک ساعت سلین و جسی را نشان می دهد که راه می روند و صحبت می کنند. این بار، میان مکالماتشان مرز تندتری وجود دارد. سایه کمرنگی از تلخی و بیزاری از دنیا، عبارات و کلماتشان را آلوده کرده است. با این همه هنوز هم همان آدم هایی هستند که برای اولین بار در 23 سالگی دیدیمشان و بعد در 32 سالگی با آن ها تجدید دیدار کردیم. اما در عین حال، متفاوت هم شده اند. رومانس بینشان با عملگرایی جایگزین شده است. سن و عادت به همدیگر، کار خود را انجام داده اند و باعث دلسردی شده اند. هیچ چیزی در مورد این موضوع غافل گیرانه نیست، به جز این که بیان و اقرار به این مساله در یک فیلم سینمایی خیلی نادر است.
 
 
شهر [[وین]] در [[پیش از طلوع]]، خودش به عنوان یک نقش مکمل بود و در قبل از غروب هم پاریس چیزی بیشتر از یک مکان بود. در این جا هم یونان نقشی مشابه را ایفا می کند. اگر چه که تصاویر دوست داشتنی از چشم انداز های بی نظیر به یک چهارم پایانی فیلم در اتاق هتل محدود می شود. تجهیزات هرگز برای فعالیت هایی که در سری فیلم های «قبل از» انجام می شود، تعیین تکلیف نمی کنند. اما آن ها به فرآیند کار، رنگ و لعاب می زنند. درست مثل اتفاقاتی که در قبل از طلوع، اگر هر دوی کاراکترها در یک شهر غریب نبودند، هرگز رخ نمی داد و اگر آن ها در قبل از غروب در خانه سلین نبودند، آن وقایع اتفاق نمی افتاد، در قبل از نیمه شب هم دوباره مکانی نیاز بوده است که آگاهی محدودی نسبت به آن وجود داشته باشد.
 
دلپی و هاوک، این شخصیت ها را می شناسند. وسوسه می شویم که بدانیم چقدر از مواد فیلم، شرح حال خود یا اتوبیوگرافی است. بازیگران آن قدر باور پذیر هستند که باعث ایجاد سایه مه آلودی بین تشخیص واقعیت از خیال می شوند. قواعد طبیعت و سال های عمر با دلپی مهربان تر از هاوک بوده است (یا حداقل این چیزی است که روی صحنه به ما نشان داده می شود). او تقریباً همان شکلی است، مشخصاً کمی مسن تر شده است، اما هنوز هم جذاب است و خنده اش درخشندگی دارد. زمان با هاوک سرسخت تر رفتار کرده است. اگر چه که این می تواند به خاطر گریم و مدل مویش هم باشد. با این حال چهره هاوک غمگین تر و افتاده تر به نظر می رسد.
 
 
عناوین فیلم ها در این سریال، لحن و تم داستان را پیشگویی می کنند. قبل از طلوع به سادگی روشنی بخش ترین و خوش بینانه ترین قسمت بود. که این برای همه داستان های عاشقانه، یک فانتزی به شمار می آید. قبل از غروب بقایای آن فانتزی را با نگرانی های ملموسی در هم آمیخته است. قبل از نیمه شب یک فیلم تاریک تر است. فانتزی تبخیر شده است. یک تجربه سخت تر و در مواقعی مغشوش کننده است. با این وجود در آخر، هنوز هم برای امید و خوش بینی جایی باقی است. اما ارتباط بین سلین و جسی هرگز به آن جایگاهی که روزی در آن قرار داشت، باز نمی گردد. این همان چیزی است که در مورد دنباله ها وجود دارد. با گسترش دادن به شخصیت ها و ارتباطاتشان و لایه های اضافه شده پیچیدگی ممکن است داستان را به مسیرهایی غیر قابل پیش بینی بکشاند.
 
 
ژان لوک گدار، عبارت مشهوری دارد که می گوید: «سینما حقیقتی است که در هر ثانیه 24 بار شلیک می کند.» وقتی اغلب با تولید بیش از حد فیلم های بلاک باستر و جلوه های ویژه بازار سینما را پر کرده ایم، این جمله را فراموش می کنیم. اما فیلمی چون قبل از نیمه شب است که برای ما رنگ واقعیت را یادآوری می کند. یک تجربه خوشمزه است. فرار از واقعیت هیچ مشکلی ندارد. من عاشق خیلی از فیلم های سینمایی غیر واقعی هستم. اما روبه رو شدن با چیزی صادقانه و واقعی روی پرده بزرگ، تجربه ای کمیاب و بسیار نیرومند است. واقعیت را طوری به شما می گوید که هیچ چیز دیگری نمی تواند این گونه آن را روایت کند. قبل از نیمه شب یک تخیل است، اما در عین حال می تواند یک مستند هم باشد.
==منابع==
* [http://en.wikipedia.org/wiki/Before_Midnight_(film) ویکی‌پدیای انگلیسی]