شاهنامه ابومنصوری: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Mehdi.behrooz (بحث | مشارکت‌ها)
جزبدون خلاصۀ ویرایش
جز ویکی‌سازی رباتیک(۶.۷) >نسخ خطی+تمیز (۸.۰۱)
خط ۱:
'''شاهنامه ابومنصوری''' شاهنامه‌ای است که در سال ۳۴۶ ه.ق به دستور و سرمایهٔ [[ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی]]، حاکم [[توس]] و به دست [[ابومنصور المُعمری]]، وزیر او به رشتهٔ تحریر کشیده شد<ref name="malek_121">دیباچهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری، رحیم‌زادهٔ ملک، ۱۲۱</ref>. این شاهنامه که به نثر نوشته شده بوده<ref name="bahar220">سبک‌شناسی بهار، ۲۲۰</ref>، به [[تاریخ ایران پیش از اسلام]] می‌پرداخت و اصلی‌ترین منبع [[فردوسی]] در سرایش [[شاهنامه]] بوده است<ref name="malek_121" /><ref name="yaddashtha">یادداشت‌های شاهنامه، ۲۳</ref>.
 
اصل این کتاب از بین رفته‌است، اما مقدمهٔ آن که حدود پانزده صفحه می‌شود، سالها به عنوان [[مقدمهٔ شاهنامه]] در ابتدای [[نسخ خطی]] شاهنامهٔ فردوسی کتابت می‌شده و به برکت همین نسخ خطی شاهنامه به یادگار مانده<ref name="malek_121" />. مقدمهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری در کنار [[تاریخ بلعمی]] و چند کتاب انگشت‌شمار دیگر، یکی از قدیمی‌ترین نثرهای فارسی است که امروزه به جای مانده است<ref name="bahar120">سبک‌شناسی بهار، ۱۲۰</ref> و از جملهٔ گرامی‌ترین میراث‌های ادبی زبان [[فارسی]] به شمار می‌رود<ref name="malek_121" />.
'''شاهنامه ابومنصوری''' شاهنامه‌ای است که در سال ۳۴۶ ه.ق به دستور و سرمایهٔ [[ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی]]، حاکم [[توس]] و به دست [[ابومنصور المُعمری]]، وزیر او به رشتهٔ تحریر کشیده شد<ref name="malek_121">دیباچهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری، رحیم‌زادهٔ ملک، ۱۲۱</ref>. این شاهنامه که به نثر نوشته شده بوده<ref name="bahar220">سبک‌شناسی بهار، ۲۲۰</ref>، به [[تاریخ ایران پیش از اسلام]] می‌پرداخت و اصلی‌ترین منبع [[فردوسی]] در سرایش [[شاهنامه]] بوده است<ref name="malek_121" /><ref name="yaddashtha">یادداشت‌های شاهنامه، ۲۳</ref>.
 
اصل این کتاب از بین رفته‌است، اما مقدمهٔ آن که حدود پانزده صفحه می‌شود، سالها به عنوان [[مقدمهٔ شاهنامه]] در ابتدای نسخ خطی شاهنامهٔ فردوسی کتابت می‌شده و به برکت همین نسخ خطی شاهنامه به یادگار مانده<ref name="malek_121" />. مقدمهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری در کنار [[تاریخ بلعمی]] و چند کتاب انگشت‌شمار دیگر، یکی از قدیمی‌ترین نثرهای فارسی است که امروزه به جای مانده است<ref name="bahar120">سبک‌شناسی بهار، ۱۲۰</ref> و از جملهٔ گرامی‌ترین میراث‌های ادبی زبان [[فارسی]] به شمار می‌رود<ref name="malek_121" />.
 
== شیوهٔ گردآوری ==
 
ابومنصور محمد بن عبدالرزاق، دستور داد تا تاریخ ایران را - که بعد از [[سقوط_امپراتوری_ساسانی|سقوط ساسانیان]]، در آشفته‌بازار گیروبندها از بین رفته و به صورت مضبوط و جامع در دسترس نبود- از منابع کتبی و شفاهی گرد آورند. به اعتبار آنکه در دوران [[ساسانیان]]، چنان تاریخی را [[خداینامک]] می‌نامیدند و در دوران اسلامی کلمهٔ «خدای» از معنی شاه به معنی پروردگار تحول یافته بود، این تألیف جدید را همچون سایر تألیفات از آن قبیل،‌قبیل، «شاهنامه» نامیدند.<ref>دیباچهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری، رضازادهٔ ملک، ۱۲۴</ref>
 
در خود متن مقدمه‌،مقدمه، از چهار فرد به نام‌های [[ماخ پیر خراسانی]] از [[هرات]]، [[یزدانداد پسر شاپور]] از [[سیستان]]، [[ماهوی خورشید|شاهوی خورشید پسر بهرام]] از [[نیشابور]] و [[شادان برزین|شادان پسر برزین]] از [[توس]] به عنوان راویان داستان‌های شاهنامه‌ی ابومنصوری نام برده شده است.
 
== نمونهٔ متن ==
 
{{نقل قول| '' اول ایذون گوید دز این نامه کی<ref>در این متن مطابق متون اولیه‌ی دری، «که» موصولی به شکل «کی» نوشته شده است.</ref> تا جهان بو‌‌‌‌‌ذبوذ مردم گرد دانش گشته‌اند و سخن را بزرگ داشته‌داشته و نیکوترین یاذگاری سخن دانسته‌اند، چه اندر این جهان مردم به دانش بزرگوارتر و مایه‌دارتر. و چون مردم بذانست کی از وی چیزی نمانذ پایذار، بذان کوشذ تا نام او بمانذ و نشان او گسسته نشوذ چو آباذانی و جای‌ها استوار کردن و دلیری و شوخی و جانسپردن و دانایی بیرون آوردن مردمان را به ساختن کارهای نوآیین. چون شاه هندوان کی کلیله و دمنه و شاناق و رام و رامین بیرون آورد و مأمون پسر هارون‌الرشید منش پاذشاهان و همت مهتران داشت، یک روز با فرزانگان نشسته بوذ. گفت: «مردم بایذ کی تا اندر این جهان باشند و توانایی دارند و بکوشند تا از ایشان یاذگاری بود تا پس از مرگ نامشان زنده بوذ.» عبدالله پسر مقفع کی دبیر او بوذ<ref>ذکر [[ابن مقفع]] به عنوان وزیر مأمون در اینجا غلط تاریخی است، زیرا ابن‌مقفع حدود پنجاه سال قبل از [[مأمون]] از دنیا رفته است. در مقدمه‌ٔ شاهنامه‌ٔ ابومنصوری، غلط‌های تاریخی دیگری نیز وجود دارد که دکتر رضازادهٔ ملک در مقالهٔ خود به آنها اشاره کرده است.</ref>، گفتش کی: «از کسری انوشیروان چیزی مانده است کی از هیچ پاذشاه نمانده است.» مأمون گفت: «چه ماند؟» گفت: «نامه‌ای از هندوستان بیاورد،‌بیاورد، آن را برزویه‌ی طبیب از هندو به پهلوی گر‌دانیذهگردانیذه بود، تا نام او زنده شذ میان جهانیان و پانصذ هزار درم هزینه کرد.» مأمون آن نامه بخواست، و آن نامه بذیذ. فرموذ دبیر خویش را تا از زبان پهلوی به زبان تازی گردانیذ. پس امیر سعد نصر بن احمد، این سخن بشنیذ، خوش آمذش. دستور خوش را -خواجه بلعمی - بر آن داشت تا از زبان تازی به زبان پارسی گردانیذ، تا این نامه به دست مردمان افتاذ و هر کسی بذو اندر زذند و رودکی را فرموذ تا به نظم آورد، و کلیله و دمنه اندر زبان خرد و بزرگ افتاذ و نام او بذین زنده گشت و این نامه از او یاذگاری بماند. پس چینیان تصاویر اندر افزوذند تا هر کسی را خوش آیذ دیذن و خواندن آن. ''}}
 
{{نقل قول| ''پس امیرمنصور عبدالرزاق مردی بوذ با فر و خویشکام بود و با هنر و بزرگمنش بوذ اندر کامروایی و با دستگاهی تمام از پاذشاهی و ساز مهتران، و اندیشه‌اندیشه بلند داشت و نژاذ بزرگ داشت به گوهر و از تخم اسپهبذان ایران بوذ و کار کلیله و دمنه و نشان شاه خراسان بشنیذ، خوش آمذش. از روزگار آرزو کرد تا او را نیز یاذگاری بود اندر این جهان. پس دستور خویش ابومنصور المعری را بفرموذ تا خداوندان کتب را از دهقانان و فرزانگان و جهانذیذگان، از شهرها بیاورد. و چاکر او - ابومنصور المعری - به فرمان او نامه کرد و کس فرستاذ به شهرهای خراسان و هشیاران از آنجا بیاورد، چون ماخ پیر خراسانی از هری و یزدانداذ پسر شاپور از سیستان و چون شاهوی خورشیذ پسر بهرام از نشابور و چون شا‌ذانشاذان پسر برزین از طوس و هر چهارشان گرد کرد و بنشاند به فراز آوردن این نامه‌های شاهان و کارنامه‌هاشان و زندگانی هر یکی و روزگار دا‌‌‌ذداذ و بیدا‌ذبیداذ و آشوب و جنگ و آیین از کی نخستین کی اندر جهان او بوذ کی آیین مردمی آورد و مردمان از جانوران پذیذ آورد تا یزدگرد شهریار کی آخر ملوک عجم بوذ اندر ماه محرم و سال بر سیصذ و چهل و شش از هجرت بهترین عالم محمد مصطفی، صلی‌صلی الله علیه و آله و سلم.'' }}
{{نقل قول| '' اول ایذون گوید دز این نامه کی<ref>در این متن مطابق متون اولیه‌ی دری، «که» موصولی به شکل «کی» نوشته شده است.</ref> تا جهان بو‌‌‌‌‌ذ مردم گرد دانش گشته‌اند و سخن را بزرگ داشته‌ و نیکوترین یاذگاری سخن دانسته‌اند، چه اندر این جهان مردم به دانش بزرگوارتر و مایه‌دارتر. و چون مردم بذانست کی از وی چیزی نمانذ پایذار، بذان کوشذ تا نام او بمانذ و نشان او گسسته نشوذ چو آباذانی و جای‌ها استوار کردن و دلیری و شوخی و جانسپردن و دانایی بیرون آوردن مردمان را به ساختن کارهای نوآیین. چون شاه هندوان کی کلیله و دمنه و شاناق و رام و رامین بیرون آورد و مأمون پسر هارون‌الرشید منش پاذشاهان و همت مهتران داشت، یک روز با فرزانگان نشسته بوذ. گفت: «مردم بایذ کی تا اندر این جهان باشند و توانایی دارند و بکوشند تا از ایشان یاذگاری بود تا پس از مرگ نامشان زنده بوذ.» عبدالله پسر مقفع کی دبیر او بوذ<ref>ذکر [[ابن مقفع]] به عنوان وزیر مأمون در اینجا غلط تاریخی است، زیرا ابن‌مقفع حدود پنجاه سال قبل از [[مأمون]] از دنیا رفته است. در مقدمه‌ٔ شاهنامه‌ٔ ابومنصوری، غلط‌های تاریخی دیگری نیز وجود دارد که دکتر رضازادهٔ ملک در مقالهٔ خود به آنها اشاره کرده است.</ref>، گفتش کی: «از کسری انوشیروان چیزی مانده است کی از هیچ پاذشاه نمانده است.» مأمون گفت:‌ «چه ماند؟» گفت: «نامه‌ای از هندوستان بیاورد،‌ آن را برزویه‌ی طبیب از هندو به پهلوی گر‌دانیذه بود، تا نام او زنده شذ میان جهانیان و پانصذ هزار درم هزینه کرد.» مأمون آن نامه بخواست، و آن نامه بذیذ. فرموذ دبیر خویش را تا از زبان پهلوی به زبان تازی گردانیذ. پس امیر سعد نصر بن احمد، این سخن بشنیذ، خوش آمذش. دستور خوش را -خواجه بلعمی - بر آن داشت تا از زبان تازی به زبان پارسی گردانیذ، تا این نامه به دست مردمان افتاذ و هر کسی بذو اندر زذند و رودکی را فرموذ تا به نظم آورد، و کلیله و دمنه اندر زبان خرد و بزرگ افتاذ و نام او بذین زنده گشت و این نامه از او یاذگاری بماند. پس چینیان تصاویر اندر افزوذند تا هر کسی را خوش آیذ دیذن و خواندن آن. ''}}
{{نقل قول| '' و این نامه را نام شاهنامه نهاذند و تا خذاوندان دانش اندر این نگاه کنند و فرهنگ شاهان و مهتران و فرزانگان و کار و ساز پادشاهی و نهاذ و رفتار ایشان و آیین‌های نیکو و داذ و داوری و رای و راندن کار و سپاه آراستن و رزم کردن و شهر گشاذن و کین خواستن و شبیخون کردن و آزرم داشتن و خواستاری کردن، این همه را بذین نامه اندر بیابند. پس این نامه‌ٔ‌نامه‌ٔ شاهان گرد آوردند و گزارش کردند، و اندر این چیزهاست کی به گفتار مر خواننده را بزرگ آیذ و هر کسی دارند تا از او فایذه گیرند و چیزها اندر این نامه بیابند کی سهمگن نمایذ و این نیکوست، چون مغز آن بذانی و تو را درست گردذ، چون دستبرذ آرش و چون همان سنگ کجا افریذون به پای باز داشت و چون ماران کی از دوش ضحاک برآمذند. این همه درست آیذ به نزدیک دانایان و بخرذان به معنی.'' <ref>دیباچهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری، رضازادهٔ ملک، ۱۲۷ تا ۱۳۰</ref> }}
{{نقل قول| ''پس امیرمنصور عبدالرزاق مردی بوذ با فر و خویشکام بود و با هنر و بزرگمنش بوذ اندر کامروایی و با دستگاهی تمام از پاذشاهی و ساز مهتران، و اندیشه‌ بلند داشت و نژاذ بزرگ داشت به گوهر و از تخم اسپهبذان ایران بوذ و کار کلیله و دمنه و نشان شاه خراسان بشنیذ، خوش آمذش. از روزگار آرزو کرد تا او را نیز یاذگاری بود اندر این جهان. پس دستور خویش ابومنصور المعری را بفرموذ تا خداوندان کتب را از دهقانان و فرزانگان و جهانذیذگان، از شهرها بیاورد. و چاکر او - ابومنصور المعری - به فرمان او نامه کرد و کس فرستاذ به شهرهای خراسان و هشیاران از آنجا بیاورد، چون ماخ پیر خراسانی از هری و یزدانداذ پسر شاپور از سیستان و چون شاهوی خورشیذ پسر بهرام از نشابور و چون شا‌ذان پسر برزین از طوس و هر چهارشان گرد کرد و بنشاند به فراز آوردن این نامه‌های شاهان و کارنامه‌هاشان و زندگانی هر یکی و روزگار دا‌‌‌ذ و بیدا‌ذ و آشوب و جنگ و آیین از کی نخستین کی اندر جهان او بوذ کی آیین مردمی آورد و مردمان از جانوران پذیذ آورد تا یزدگرد شهریار کی آخر ملوک عجم بوذ اندر ماه محرم و سال بر سیصذ و چهل و شش از هجرت بهترین عالم محمد مصطفی، صلی‌ الله علیه و آله و سلم.'' }}
{{نقل قول| '' و این نامه را نام شاهنامه نهاذند و تا خذاوندان دانش اندر این نگاه کنند و فرهنگ شاهان و مهتران و فرزانگان و کار و ساز پادشاهی و نهاذ و رفتار ایشان و آیین‌های نیکو و داذ و داوری و رای و راندن کار و سپاه آراستن و رزم کردن و شهر گشاذن و کین خواستن و شبیخون کردن و آزرم داشتن و خواستاری کردن، این همه را بذین نامه اندر بیابند. پس این نامه‌ٔ‌ شاهان گرد آوردند و گزارش کردند، و اندر این چیزهاست کی به گفتار مر خواننده را بزرگ آیذ و هر کسی دارند تا از او فایذه گیرند و چیزها اندر این نامه بیابند کی سهمگن نمایذ و این نیکوست، چون مغز آن بذانی و تو را درست گردذ، چون دستبرذ آرش و چون همان سنگ کجا افریذون به پای باز داشت و چون ماران کی از دوش ضحاک برآمذند. این همه درست آیذ به نزدیک دانایان و بخرذان به معنی.'' <ref>دیباچهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری، رضازادهٔ ملک، ۱۲۷ تا ۱۳۰</ref> }}
 
== ذکر شاهنامهٔ ابومنصوری در شاهنامه‌ٔ فردوسی ==
 
فردوسی در دیباچهٔ شاهنامهٔ خودش، از محمد بن عبدالرزاق با عنوان «پهلوان دهقان‌نژاد» و از شاهنامهٔ منصوری تحت عنوان «نامور نامه» یاد می‌کند<ref name="yaddashtha" />:
{{شعر}}
{{ب|یکی نامه بود از گه باستان|فراوان بدو اندرون داستان}}
سطر ۳۹ ⟵ ۳۷:
{{ب|چنین گفت فرزانه '''شاهو'''ی پیر|ز شاهوی پیر این سخن یاد گیر<ref>شاهنامهٔ فردوسی، داستان [[گو و طلحند]]</ref>}}
{{پایان شعر}}
 
{{شعر}}
{{ب|نگه کن که '''شادان برزین''' چه گفت|بدانگه که بگشاد راز از نهفت<ref>شاهنامهٔ فردوسی،‌فردوسی، داستان کلیله و دمنه</ref>}}
{{پایان شعر}}
 
{{شعر}}
{{ب|یکی پیر بود مرزبان '''هری''' |پسندیده و دیده از هر دری}}
{{ب|جهاندیده‌ای نام او بود '''ماخ'''|‌سخندانسخندان و با فر و بار برگ و شاخ<ref>شاهنامه‌ٔ فردوسی، پادشاهی هرمز</ref>}}
{{پایان شعر}}
 
== پانویس ==
{{پانویس}}
 
== منابع ==
سطر ۵۶ ⟵ ۵۲:
* {{ایرانیکا|abu-mansur-mamari-minister-dastur-of-abu-mansur-b|ABŪ MANṢŪR MAʿMARĪ}}
* {{یادکرد|کتاب=سبک‌شناسی بهار، به اهتمام ابوطالب میرعابدینی|نام = محمدتقی|نام خانوادگی=بهار|سال= ۱۳۸۵|چاپ=دوم|ناشر=توس|شهر=تهران}}
* {{یادکرد ژورنال | نام خانوادگی = رضازادهٔ ملک| نام = رحیم| عنوان = دیباچهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری|ژورنال=نامهٔ انجمن|شماره=۱۳|‌سالسال=۱۳۸۳}}
* {{یادکرد|کتاب=یادداشت‌های شاهنامه|نام خانوادگی=خالقی مطلق|نام=جلال|ناشر=مرکز دائرة‌المعارفدائرةالمعارف بزرگ اسلامی|چاپ=اول|سال=۱۳۸۹|شهر=تهران}}
* {{یادکرد|کتاب=شاهنامه|نام خانوادگی=فردوسی|نام=ابوالقاسم|کوشش=جلال خالقی مطلق|ناشر=مرکز دائرة‌المعارفدائرةالمعارف بزرگ اسلامی|چاپ=سوم|سال=۱۳۸۹|شهر=تهران|جلد=۱}}
* {{یادکرد|کتاب=یادداشت‌های شاهنامه|نام خانوادگی=خالقی مطلق|نام=جلال|ناشر=مرکز دائرة‌المعارفدائرةالمعارف بزرگ اسلامی|چاپ=اول|سال=۱۳۸۹|شهر=تهران|جلد=۱}}
 
[[رده:شاهنامه]]
[[رده:نثر فارسی دوره تکوین]]
[[رده:نثر مرسل فارسی]]
[[رده:ویکی‌سازی رباتیک]]