سناخریب: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
خط ۳۸:
در۷۰۱ ق.م. شورشی در کشور [[یهودیه]] توسط پادشاه آنجا [[حزقیا]] درگرفت، مصریها و بابلیها هم از این شورش حمایت کردند. در پاسخ به آن، سناخریب تعدادی از شهرهای یهودیه راچپاول و غارت کرد. وی [[اورشلیم]] را به محاصره درآورد، اما چون در آشور تلاشهایی در جهت انجام یک [[کودتا]] صورت گرفت، پادشاه به زودی برای فرونشاندن آن، اورشلیم را بدون این که تصرف و غارت کرده باشد، وانهاد و به نینوا بازگشت. این حادثه توسط خود سناخریب، [[هرودوتوس]]<ref>Herodotus</ref>، [[ژوزفوس فلاویوس]]<ref>Josephus Flavius</ref><ref>[[یوسف فلاوی]]</ref> و برخی از نویسندگان کتابهای [[تورات]] نوشته شده و تا زمان ما محفوظ مانده است.
به گفتهٔ تورات، یک دلیل دیگر بازگشت سناخریب از محاصرهٔ اورشلیم، این بود که "فرشته<ref>[[ملک]]، سروش، [[امشاسپند]]</ref> ی [[یهوه]] بیرون رفت و ۱۸۵۰۰۰ نفر را در اردوگاه آشوریها دچار مرگ کرد." ([[کتاب دوم پادشاهان]]) یکی از منابع آشوری سال وقوع این حادثه را ۶۸۹ ق. م. می داند<ref>معلوم است که این تاریخ از طریق تطبیق به دست آمده است، والا آشوریها با تاریخ میلادی کاری نداشتند و اصلاً در آن زمانها تاریخ میلادی وجود خارجی نداشته است.</ref>. روایتهای آشوری با ماجرا به مانند یک فاجعه برخورد نمیکنند، بلکه قایل به این هستند که آشوریان فتح نمایانی نمودهاند. این منابع آشوری عقیده دارند که محاصرهٔ اورشلیم به اندازهای موفقیت آمیز بود که حزقیا مجبور شد خراجی پولی به سناخریب بپردازد و آشوریها پیروزمندانه، بدون از دست دادن هزاران مرد جنگی و بدون غارت اورشلیم بازگشتند. قسمتی از این روایت در کتب تورات وجود دارد، ولی این موضوع هنوز هم توسط تاریخ شناسان و تاریخدانان با اشتیاق و شور و حرارت مورد مجادله و مناقشه قرار میگیرد. در یکی از روایتهای آشوری، سناخریب اعلام میکند که "''حزقیای یهودیهای''" را "''مانند پرندهای در قفس انداخته شده''" در داخل اورشلیم، شهر سلطنتی خودش محبوس کرده است. در ابتدا سناخریب، برخی از پیروزیهای پیشین خود را بر می شمارد و میگوید که چگونه دشمنانش از حضور او، سراسیمه و گیج و مستاصل میشدند، او قادر بود که این کار را در
روایت توراتی (یا انجیلی و در هر صورت کتاب مقدس) هحاصرهٔ اورشلیم توسط سناخریب با ویران سازی پادشاهی شمالی اسرائیل و پایتخت آن Samaria آغاز میشود. طبق یکی از تفاسیر کتاب مقدس، ده قبیلهٔ شمالی به "ده قبیلهٔ گمشده" موسوم و معروف گشتند<ref>The Ten Lost Tribes</ref> (هر چند که در خود کتاب مقدس اشارهای به چنین مردمانی با عنوان "قبایل گم گشته" وجود ندارد و متون پساتبعیدی، یعنی متونی که پس از تبعید و اسارت در بابل نوشته شدهاند، مانند Haggai, Zechariah, Malachi, Ezra, Nehemiah و همچنین متون انجیلی [[لوقا]] و [[کتاب اعمال]] از نظریهٔ قبایل گمشده پشتیبانی نمیکنند). به گونهای که در کتاب دوم پادشاهان آمده، ساکنان پادشاهی شمالی اسرائیل برخی کشته و برخی تبعید و اسیر شدند و مردمان دیگری به جای آنان آورده و نشانده شدند، آنگونه که سیاست آشوریها بود. کتاب دوم پادشاهان (و نوشتهٔ موازی و نظیر و شبیه به آن در کتاب تواریخ ایام ۲) جزئیات حملهٔ سناخریب به یهودیه و محاصرهٔ پایتخت آن، اورشلیم را بیان میکند. حزقیا علیه آشوریها شوریده بود و آشوریها به همین دلیل همهٔ شهرها و مناطق یهودیه را تصرف کردند. حزقیا متوجه اشتباه خود شد و خراجی هنگفت برای پادشاه آشور فرستاد، اما با این وجود، آشوریها به سوی اورشلیم پیشروی کردند. سناخریب فرمانده ارشد قشونش را با سپاهی برای محاصرهٔ اورشلیم فرستاد و خود عازم جنگ با مصریها شد. فرمانده ارشد آشوری، با مقامات و مسئولان حزقیا ملاقات و آنها را تهدید به تسلیم شدن کرد و با صدایی که مردم شهر بتوانند بشنوند، شروع به توهین و اهانت و فحاشی و کفرگویی به یهودیه و مخصوصاً [[یهوه]] شد. هنگامی که پادشاه حزقیا از این ماجرا آگاه شد، جامه اش را درید (به گونهای که سنت متداول آن روزگار برای نشان دادن غم و اندوه شدید و عمیق بود) و در معبد با یهوه راز و نیاز کرد. اشعیای پیامبر<ref>Isaiah</ref> به پادشاه گفت که یهوه خود به این ماجرا رسیدگی خواهد کرد و این که او به سرزمین خود باز خواهد گشت. در آن شب، فرشتهٔ یهوه ۱۸۵۰۰۰ از سربازان اردوی آشوری را کشت. روایت یهودی این گونه میگوید که فرشتهای که برای کشتن سربازان آشوری اقدام کرد، جبرئیل (Gabriel) بود (همراه با میکائیل<ref>میخائیل، Michael</ref> در نسخهٔ [[ترگم]]<ref>Targum, pl:Targums or Targumim</ref><ref>ترجمهٔ برخی از بخشهای کتب یهود به زبان [[آرامی]]</ref>) و این که اتفاق مزبور در شب عید فصح (از اعیاد مذهب یهود) رخ داد. به زودی سناخریب با رسوایی و ننگ و شرمساری به نینوا بازگشت. چند سال بعد، سناخریب هنگامی که در معبد خدای خود Nisorch مشغول عبادت بود، به دست دو تن از پسرانش به قتل رسید و این دو پسر پس از آن به [[ارمنستان]] ([[اورارتو]]) گریختند.▼
هرودوتوس نویسندهٔ تواریخ، از بلایی آسمانی و الهی که بخشی از قشون سناخریب را معدوم کرد، سخن به میان میآورد: "هنگامی که سناخریب، پادشاه اعراب و آسوریها، سپاه فراوان خود را به سوی مصر هدایت کرد، جملهٔ جنگجویان و رزمندگان از این که به کشمکش بیایند، امتناع کردند (یعنی به کمک پادشاه مصر، Sethos)، به همین علت، فرمانروا (فرعون مصر، Sethos) در حالی که شدیداً اندوهگین و غمین بود، به معبد درونی وارد شد و در برابر تمثال خداوند، از سرنوشتی که قرار بود به زودی به سراغش بیاید، شکوه و شکایت کرد. وی در همان حال که میگریست، به خواب فرو رفت و خواب دید که خدا آمد و در کنار وی قرار گرفت و به او دستور داد که روحیهٔ خود را حفظ کند و شاد باشد و بی باکانه به جلو رود و با سپاه اعراب روبرو شود، سپاهی که هیچ آسیبی به او نخواهد رساند و او خود آنانی را که باید به وی مدد نمایند، به کمک او خواهد فرستاد. Sethos سپس با تکیه و اعتماد به خواب، آن مصریانی را که تمایل به تبعیت و پیروی از وی داشتند، جمع کرد، هیچ یک از این افراد جنگی و جنگجو نبودند، بلکه تاجر، صنعتگر (استادکار، صنعتکار، پیشه ور) و مردمان کوچه و بازار بودند و با این افراد به پلوزیوم<ref>Pelusium</ref> درآمد، آنجا که به داخلهٔ مصر هدایت میکند و در آنجا اردوگاه خود را برپا کرد. هنگامی که دو سپاه در این محل رودرروی هم قرار گرفتند، در اینجا به هنگام شب، تعداد فراوانی از موشهای صحرایی پدیدار گشتند و همهٔ ترکشها (تیردانها) و زه ها (چله ها<ref>قسمت ریسمانی یا نخی کمان تیراندازان</ref>) ی کمانهای دشمن را خوردند و نابود کردند و تسمهها (زبانهها، قیشها) یی را که با آنها سپرهایشان را میگرفتند، خوردند. صبح روز بعد، آنان جنگشان را شروع کردند و تعداد بسیاری به خاک افتادند (کشته شدند)، چرا که آنان سلاحی نداشتند که از خود دفاع کنند. در آنجا تا بدین روز در معبد وولکان (Vulcan) مجسمه ای سنگی از Sethos وجود دارد با موشی در دستش و [[سنگ نوشته]] ای بدین مضمون: "مرا تماشا کنید و تقدیس کردن خدایان را بیاموزید." دانشمندان می گویند که ممکن است که سپاه آشوری که به قصد تصرف مصر و مبارزه با قشون مصری به پلوزیوم آمده بوده، دچار حادثه ای ناگهانی و اتفاقی [[غیر منتظره]] شده و مجبور شده باشد که دیگر مسیر خود را ادامه ندهد. در اثر یوسف فلاویوس<ref>Titus Flavius Josephus</ref> هم روایتی از [[بروس]] (Berossus) وجود دارد و بروس ادعا می کند که لشکری آشوری که [[رابشاکه]] (Rabshakeh) آن را رهبری می کرد، دچار بیماری ای شد و 180000 نفر در اثر آن کشته شدند، در قسمتی جلوتر (قبلی تر) از کتاب، روایت هرودوت هم آورده شده است▼
پس از گرفتن این شهرها، سناخریب یک فرمانروای دست نشانده و آلت دست به نام [[ایتوبعل]] (Ithobaal, Ethbaal) را برای حکومت بر کل منطقه منصوب کرد. سناخریب، سپس توجه خود را به سوی Beth-Dagon, Joppa, Banai-Barqa و Azjuru معطوف کرد، شهرهایی که [[صدقیا]]<ref>Sidqia</ref>، پادشاه [[اشکلون]]<ref>Ashkelon, عسقلان</ref> بر آنها فرمان می راند و این شهرها هم به تصرف پادشاه آشور درآمد. سپس [[مصر]] و [[نوبیا]]<ref>Nubia</ref> به کمک شهرهای تسخیر شده شتافتند. سناخریب مصریان را شکست داد و آنگونه که خود روایت میکند، ارابه رانان مصری و نوبیایی<ref>Nubian</ref> را یک تنه تسخیر و تصاحب کرد. پادشاه آشور چند شهر دیگر را هم تسخیر و چپاول کرد، یکی از این شهرها، Lachish بود، یعنی دومین شهر نیرومند و مستحکم و خوب سنگربندی شده و به نیکی تجهیز شده در پادشاهی یهودیه. او شهروندان "مجرم" شهرها را تنبیه کرد و Padi حاکم و رهبر آنان را که مانند گروگانی در اورشلیم نگه داشته میشد، دوباره به حکمرانی منصوب کرد. پس از آن، سناخریب به سوی حزقیا پادشاه یهودیه، که از اطاعت و انقیاد وی سرپیچی کرده بود، روی آورد. ۴۶ شهر پادشاهی حزقیا (منظور از شهر در اینجا طیف گستردهای از روستاها گرفته تا شهرهای بزرگ و پرجمعیت زمان ما را در بر میگیرد) به دست سناخریب تصرف شد، ولی اورشلیم سقوط نکرد، خود سناخریب، وقایع مزبور را این گونه توصیف میکند: "چون حزقیا پادشاه یهودیه به اطاعت و فرمانبرداری من تسلیم و منقاد نمیشد، به قصد او یورش بردم، و با [[نیروی نظامی]] و با قدرت سلطه و اقتدارم، من ۴۶ تا از شهرهای به نیکی محصور و محافظت شدهٔ وی را تسخیر کردم و از شهرهای کوچکتر که پخش و پراکنده بودند، من عدهای بی شمار را تسخیر و غارت نمودم، از این محلها، من گرفتم و انتقال دادم ۲۰۰۱۵۶ نفر، سالخورده و جوان، مذکر و مونث، همراه با اسبان و قاطران، خران و شتران، گاوهای نر و گوسفندان، شمار و حسابی بی شمار را، و حزقیا خودش، وی را در اورشلیم محبوس ساختم، شهر تختگاه وی، مانند پرندهای در قفس، در حالی که برجهایی به دور شهر میساختم برای محاصره و محبوس ساختنش و در حالی که تودههای زمین را بر میانباشتم و علیه دروازههای شهر تلنبار میکردم تا راه فرار بر وی بربندم،... پس آنگاه ترس از قدرت بازوی من بر حزقیا مستولی شد و او سران و بزرگان اورشلیم را به سوی من روانه داشت با سی [[تالنت]] (قنطار) طلا و ۸۰۰ تالنت نقره و گنجهایی متعدد و فراوان، غنیمتی پربار و عظیم و سترگ،... همهٔ این چیزها در نینوا به حضورم آورده شد، شهر تختگاه حکومت من."
▲روایت توراتی (یا انجیلی و در هر صورت کتاب مقدس) هحاصرهٔ اورشلیم توسط سناخریب با ویران سازی پادشاهی شمالی اسرائیل و پایتخت آن Samaria آغاز میشود. طبق یکی از تفاسیر کتاب مقدس، ده قبیلهٔ شمالی به "''ده قبیلهٔ گمشده''" موسوم و معروف گشتند<ref>The Ten Lost Tribes</ref> (هر چند که در خود کتاب مقدس اشارهای به چنین مردمانی با عنوان "''قبایل گم گشته''" وجود ندارد و متون پساتبعیدی، یعنی متونی که پس از تبعید و اسارت در بابل نوشته شدهاند، مانند Haggai, Zechariah, Malachi, Ezra, Nehemiah و همچنین متون انجیلی [[لوقا]] و [[کتاب اعمال]] از نظریهٔ قبایل گمشده پشتیبانی نمیکنند). به گونهای که در [[کتاب دوم پادشاهان]] آمده، ساکنان پادشاهی شمالی [[اسرائیل]] برخی کشته و برخی تبعید و اسیر شدند و مردمان دیگری به جای آنان آورده و نشانده شدند، آنگونه که سیاست آشوریها بود. کتاب دوم پادشاهان (و نوشتهٔ موازی و نظیر و شبیه به آن در [[کتاب تواریخ ایام ۲]]) جزئیات حملهٔ سناخریب به یهودیه و محاصرهٔ پایتخت آن، اورشلیم را بیان میکند. حزقیا علیه آشوریها شوریده بود و آشوریها به همین دلیل همهٔ شهرها و مناطق یهودیه را تصرف کردند. حزقیا متوجه اشتباه خود شد و خراجی هنگفت برای پادشاه آشور فرستاد، اما با این وجود، آشوریها به سوی اورشلیم پیشروی کردند. سناخریب فرمانده ارشد قشونش را با سپاهی برای محاصرهٔ اورشلیم فرستاد و خود عازم جنگ با مصریها شد. فرمانده ارشد آشوری، با مقامات و مسئولان حزقیا ملاقات و آنها را تهدید به تسلیم شدن کرد و با صدایی که مردم شهر بتوانند بشنوند، شروع به توهین و اهانت و فحاشی و کفرگویی به یهودیه و مخصوصاً [[یهوه]] شد. هنگامی که پادشاه حزقیا از این ماجرا آگاه شد، جامه اش را درید (به گونهای که سنت متداول آن روزگار برای نشان دادن غم و اندوه شدید و عمیق بود) و در معبد با یهوه راز و نیاز کرد.
▲هرودوتوس نویسندهٔ تواریخ، از بلایی آسمانی و الهی که بخشی از قشون سناخریب را معدوم کرد، سخن به میان میآورد: "هنگامی که سناخریب، پادشاه اعراب و آسوریها، سپاه فراوان خود را به سوی مصر هدایت کرد، جملهٔ جنگجویان و رزمندگان از این که به کشمکش بیایند، امتناع کردند (یعنی به کمک پادشاه مصر، Sethos)، به همین علت، فرمانروا (فرعون مصر، Sethos) در حالی که شدیداً اندوهگین و غمین بود، به معبد درونی وارد شد و در برابر تمثال خداوند، از سرنوشتی که قرار بود به زودی به سراغش بیاید، شکوه و شکایت کرد. وی در همان حال که میگریست، به خواب فرو رفت و خواب دید که خدا آمد و در کنار وی قرار گرفت و به او دستور داد که روحیهٔ خود را حفظ کند و شاد باشد و بی باکانه به جلو رود و با سپاه اعراب روبرو شود، سپاهی که هیچ آسیبی به او نخواهد رساند و او خود آنانی را که باید به وی مدد نمایند، به کمک او خواهد فرستاد. Sethos سپس با تکیه و اعتماد به خواب، آن مصریانی را که تمایل به تبعیت و پیروی از وی داشتند، جمع کرد، هیچ یک از این افراد جنگی و جنگجو نبودند، بلکه تاجر، صنعتگر (استادکار، صنعتکار، پیشه ور) و مردمان کوچه و بازار بودند و با این افراد به [[پلوزیوم]]<ref>Pelusium</ref> درآمد، آنجا که به داخلهٔ مصر هدایت میکند و در آنجا اردوگاه خود را برپا کرد. هنگامی که دو سپاه در این محل رودرروی هم قرار گرفتند، در اینجا به هنگام شب، تعداد فراوانی از موشهای صحرایی پدیدار گشتند و همهٔ ترکشها (تیردانها) و زه ها (چله ها<ref>قسمت ریسمانی یا نخی کمان تیراندازان</ref>) ی کمانهای دشمن را خوردند و نابود کردند و تسمهها (زبانهها، قیشها) یی را که با آنها سپرهایشان را میگرفتند، خوردند. صبح روز بعد، آنان جنگشان را شروع کردند و تعداد بسیاری به خاک افتادند (کشته شدند)، چرا که آنان سلاحی نداشتند که از خود دفاع کنند. در آنجا تا بدین روز در معبد وولکان (Vulcan) مجسمه ای سنگی از Sethos وجود دارد با موشی در دستش و [[سنگ نوشته]] ای بدین مضمون: "''مرا تماشا کنید و تقدیس کردن خدایان را بیاموزید.''" دانشمندان می گویند که ممکن است که سپاه آشوری که به قصد تصرف مصر و مبارزه با قشون مصری به پلوزیوم آمده بوده، دچار حادثه ای ناگهانی و اتفاقی
== حمله سال ۷۰۲ پ. م. به خاک ماد ==
|