میداس: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
جز ربات ردهٔ همسنگ (۲۴) +مرتب (۸.۶): + رده:طلا |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۶:
روایات مختلفی از زندگی میداس وجود دارد. بنا بر یکی از این روایات، میداس شاهِ [[پسینوس]] در فریگیه بود. او در کودکی توسط شاه [[گوردیاس]] و همسرش الهه [[کوبله]] به فرزندخواندگی گرفته شده بود و همچنین گاه چنین حکایت شده که کوبله، مادر-الههٔ میداس نیز بوده است. بنا بر روایاتی دیگر میداس دوران جوانیش را در برمیونِ [[مقدونیه]] گذرانده و به داشتن باغ گل سرخی در میگدونیای [[تراکیه]] معروف بودهاست. [[هرودوت]] به سکنیگزیدن پادشاهان باستانی مقدون در دامنههای کوه برمیون اشاره کرده و مینویسد: «این مکان را باغ میداس پسر گوردیاس مینامیدند و آن جایی بود که گلهای سرخِ خودرو میروئیدند و هرکدام ۶۰ گل میدادند و بویی فراوان داشتند».
به نوشتهٔ [[ایلیاد]]، میداس دارای پسری بود به نام [[لیتیرسس]]،
[[آریان (مورخ)|آریان]]، مورخ یونانی اما داستانی دیگر را از زندگی میداس نقل میکند. به نوشتهٔ او میداس، پسر دهقانی فقیر بهنام گوردیوس و دوشیزهای تلمیسی از تبار پیشگویان بود. زمانی که میداس بزرگ و به مردی خوشچهره و دلاور تبدیل شده بود، فریگیهایها که از اختلافات مدنی خود به ستوه آمده بودند به مشورت با پیشگویی پرداختند. به آنان گفته شد که ارابهای از آنجا خواهد گذشت و شاهی برایشان خواهد آورد که به اختلافاتشان پایان خواهد داد. فریگیهایها هنوز در اندیشهٔ این سخن بودند که میداس همراه با پدر و مادرش سوار بر ارابهای به کنار آنان رسید و ایستاد. فریگیهایها این رویداد را با پیشگویی انجامشده ربط داده و میداس را شاه خود ساختند. او به اختلافات آنان پایان داد و ارابهٔ پدرش را به نشانهٔ سپاسگزاری تقدیم به زئوس پادشاه کرد. همچنین در مورد این ارابه گفته شده که هرکس که میتوانست [[گره گوردین|گرهش]] را شل نماید فرمانروای [[آسیا]] میشد. یک نفر توانست و او [[اسکندر مقدونی]] بود.
== افسانه ==
روزی [[دیونیسوس]] آنگونه که [[اووید]] در کتاب [[
میداس خوشحال از قدرتی که بهدست آورده بود اقدام به آزمودن آن کرد. او ترکهای از درخت بلوط و سنگی را لمس نمود و هردو به طلا تبدیل شدند. او پس از بازگشت به کاخش با خوشحالی فراوان از مستخدمانش خواست تا میز مفصلی برایش بچینند تا جشن بگیرد. میداس که در آن لحظه مغرور از قدرتش بود پس از آنکه غذا و نوشیدنیاش نیز با لمس او به طلا تبدیل شدند به اشتباهش پیبرد. در ویراست دیگری از این افسانه به قلم [[ناتانیل هاوثورن]] (۱۸۵۲) آمده است که میداس پس از آنکه دخترش نیز با تماس او به طلا تبدیلشد دریافت که چه اشتباهی کرده است. حال دیگر میداس از این تواناییش بیزار بود، پس به درگاه دیونیسوس دست بهدعا برداشت و از او خواست تا او را از گرسنگی نجات بخشد. دیونیسوس لابهٔ او را شنید و به میداس گفت تا خود را در [[رود پاکتولوس]] بشوید. میداس چنین کرد و وقتی دست بر آب زد، قدرتش به رودخانه منتقل و ماسههای کنار رودخانه به طلا تبدیل شد.
|