اسطوره‌شناسی ایرانی: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Asoor (بحث | مشارکت‌ها)
Asoor (بحث | مشارکت‌ها)
خط ۴۹:
 
===فرجام===
او
OO
حق
*
بهترين سرآغاز و زيباترين فرجام
سخن ها را با گوش بشنويد و سپس هر مرد و زن از شما ،
از دو راه نيکی يا بدی ،
يکی را انتخاب کنيد .
*
از دور شو ، تا هم آغوشی
خاطرات آدم که درود ما بر او باد
*
گفتم کيستی ؟
گفت : گنجی بودم ناشناخته ، خواستم تا بشناسندم ، پس آفريدم .
شيدای زيبائی‌اش شدم .
گفتم : به طمع در کدام وظيفه
گفت : بر آنم که دل در گرو تو بندم و جز به خواست تو ، سلطنت و فرمانروائی نکنم .
گفتم : تکليف چيست ؟
گفت با من عهد کنی ، جز به مهر و تولای من ، جهدی نکنی و هميشه در جستجويم باشی .
گفتم : بکدام ضمانت ؟
گفت : ضامن تو ، انتخاب توست !
گفتم انتخاب چه ؟
گفت : راه !
گفتم : اگر غفلت کنم ؟
گفت : به آتش عشق خويش می سوزانمت و تا هستم نظاره گر سوختن تو خواهم بود !
گفتم تا کی در جستجويت باشم ؟
گفت : تا مرا بشناسی !
گفتم شناخت به چه حاصل آيد ؟
گفت :به نياز و نماز !
گفتم : نماز ؟
گفت : هم نشينی جز من نگزينی !
گفتم : در کجا ؟
گفت : هر جا که تو انتخاب کنی !
گفتم : نگهبان من کيست ؟
گفت : آتش
گفتم : از کجا شروع شد ؟
گفت : از دمی که بر خويش تجلی کردم !
گفتم : مرا چگونه يافتی ؟
گفت : خويش را در تو يافتم !
گفتم : چگونه آغاز خواهد شد ؟
گفت : از شعله ای که با عشق در من زبانه می کشد !
گفتم : من کيستم ؟
گفت : هر که تو بخواهی !
گفتم : در کدام نماد ؟
گفت : از پست ترين درجات تا برترين حالات !
گفتم : عناوينش ؟
گفت : آدم که غفلت ورزد و در انسان هبوط کند . انسان که غفلت ورزد و به جن سقوط کند . جن که غفلت ورزد و به حيوان در آميزد و حيوان که غفلت ورزد و به اسفل بازگردد .
گفتم : اسفل چيست ؟
گفت : متعفن ترين از مخلوقات ، اگر در آدم غفلت ورزی ، ترا در اسفل السافلين حبس کنم و آتش را بر تو مسلط کنم ، تا رنج بر تو مستدام بماند و از رنج تو آتشی مهيا سازم ، تا بعد از رهائی از اسفل به حبس وی در آئی و در آن جاودانه گردی ! مگر به اشارتی از من !
گفتم : اشارت ؟
گفت : توبه
گفتم : توبه ؟
گفت : بازگشت به خويشتن خويش !
گفتم : باز می گردم .
گفت : هر چه تو بخواهی !
گفتم : پذيرفتم .
گفت : وه که چه نادانی !
گفتم : دل در گرو عشق تو بسته ام .
گفت : خواهيم ديد !
گفتم : سفر از کی آغاز می گردد ؟
گفت : اينک !
گفتم : هم سفر و خادمی هم دارم ؟
گفت : ابليس !
گفتم : مرا دوست دارد ؟
گفت : عاشق من است !
گفتم : رقيب ؟
گفت : آری
گفتم : اختيار بدست چه کس خواهد بود ؟
گفت : هر چه تو بخواهی !
گفتم : پذيرفتم .
گفت : وه که چه نادانی !
گفتم : سخن آخر؟
گفت : مرا جستجو کن !
گفتم : هزينه سفر ؟
گفت : آتش !
گفتم : ره توشه ؟
گفت : هر چه تو اراده فرمائی !
گفتم : تو چه می خواهی ؟
گفت : آن چه تو بخواهی !
گفتم : پذيرفتم .
گفت : وه که چه نادانی !
گفتم : چگونه عاشقی هستی ؟ مرا از خود می رانی و بدست دشمن می سپاری ؟
تبسمی کرد و گفت : مرا ببوس !
لب بر لب او رساندم ، سوختم و پرتاب شدم .
من بودم و آتش در جدالی نابرابر !
من تأثير پذير و او مؤثر !
در پی پناهی درخواست پناه کردم ، گاز‌های سوزان ، بادهای سرد را برای دفاع از من ، بسويم روانه کردند .
گاهواره ای آرزو کردم . بادهای سرد ، گازها را به غبار تبديل کردند و ذرات غبار ، از شدت خشکی و سوزش رطوبت را آرزو کردند و به حکم ، هر چه تو بخواهی ، ذرات آب ، بر تن غبار نشست .
آتش از شدت خشم و کينه ، به هر چه دست می يافت ، آنرا در چيزی فرو می کرد و از فرو کردن هر چيز در چيز ديگر ، چيزدیگری خلق می کرد و خود نمی دانست که ، او را مامور به هر چه من بخواهم کرده است .
 
*
 
==منابع==