آزادراه: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
TXiKiBoT (بحث | مشارکت‌ها)
جز ربات افزودن: eu:Autobide
Asoor (بحث | مشارکت‌ها)
خط ۱۴:
== پانویس ==
{{reflist}}‎
 
او
درود بر شما
گه گاه که انديشه رسالت ملت بزرگ ايران در اين برهه حساس و يادمان های تجارب تلخ يکصد سال مبارزه بر عليه بيداد و آوازه حق طلبی بزرگانی که در راه حفظ ميهن از شر بيگانه ، که مردمی بزرگ و خداپرست را افسون کرده و پانزده قرن از خدا دور کردند و به پرستش ابليس وادار کردند . مبارزان جان بر کفی که يکصد سال است بدست دژخيم های مذهبی گرفتار می شوند و هر بار پس از پيروزی به مکر آخونديسم پليد و بيگانه پرست ، اين موجود آتش خوار و آتش پرست ، انقلابات مردم به سرقت رفته و گرفتار حراميان و راهزنان بی رگ و ريشه می شود و تا روزگاری که تخم و ترکه ضحاک در ميان مردم زندگی می کنند و خود را در پس اديان موسوم به الهی پنهان کرده اند و هزاروپانصد سال است که به تلقين ، « ديو » ، را افسانه معرفی کردند و خود را در بين انسان ها پنهان کردند و با اوراد سحر آميز مردم را از خود بی خود کرده ، به خواب عميق برده اند .
آزادی ، مردمی شجاع می طلبد که در انديشه بنا کردن جهانی نو باشند و از رهگذار همه پيشينيان گردی و از هر گلستان گلی بچينند ، بدون قضاوت و داوری ، راهی برای اينده زندگی‌ی موجودات روی زمين و فرزندانی که فردا ما را نياکان خود معرفی خواهند کرد ، بيابند .حق آزادی بيان و حق انتخاب راه را هم زمان با رسوا کردن ديوهای محاسب ، مقاصد شومی که اين حيوانات شرور را برای طبيعت و زندگی دارند را بر ملا کنند .
در باب موضوع راه و دين ، حضور جمعيتی از فلاسفه و عرفا و دانشمندان بزرگ و زنده زمان را می طلبد . دين ثابت غير متغيری وجود ندارد و دين يک ثانيه پيش من دين اکنون من نيست و اکنون به نقطه ای ديگر از دين رسيده ام و دين ثابت ، دين ديوها بوده و ما ديوها را افسانه شنيديم و به ما تلقين کردند به همان نحوی که ديوا را الله ناميدند و انقلاب ها را به غارت بردند .
اسلام اتحاد جماعت های غارتگر مخفی در سرزمين ديوا بود ، بر محور يک اتحاديه ميهنی به قصد غارت مردم سرزمين های دورتر و چه اسلحه ای بالاتر از دينی که محمد راه نشين در شاهراه تجارت جهانی از لابلای سخنان شبانه روزی اش با رهگذران ، عمله و اکره تجار از آشپز و محافظ شنيده و در برخورد با گيرئيل ( مرد گبری ) ، که عمر خود صرف لاشخوری در سرزمين ديوا کرد و بر خلاف گذ شته که جاسوسان برای کشف مسائل مربوط به کشف راه های روشن وارد سرزمين حق گذاران می شدند ، اين بار جاسوس از ميان حق گذاران به ميان ديو ها رفته و اسرار مگوی حق را چون سلاحی در دست ديو نشانده و ديوان با سلاح حق ابليُس آفريدند و به تلبيس به جنگ هزاران ساله آسورا و ديوا خاتمه دادند . الله را از اسورا و شيطان را از ديوا در تلبيس به مردم تلقين کرده بزور شمشيری که محور حرکتش غارت و تمتع از جان و مال و ناموس مردم ديگر سرزمين ها بود ، سخنی را نشر دادند که هزاران بار در آن سرزمين تجربه شده بود تا امروز که همه ملل بزرگ جهان در بند کرده اند و در جای جای زمين فساد می کنند .
چندان مهم نيست که اين کوچک خدمتگزار بارها و بارها به تدوين راه و قوانين کشف شده از اسرار ، پرداخته و از بين بردم ، از معراجی سخن راندم که در محضر و شهود کامل ، در شبی که ، « گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند و « قرعه فال به نام من بيچاره زدند » کاويدم مسئله حل نشده برای بزرگانی که با همه دانش فرياد زدند : « از قعر زمين تا اوج ثريا را تحليل و همه مشکلات کلی را حل کرده اند ، اما ، در برابر فلسفه مرگ زانو زدند و به از کجائی خويش و چرائی خويشتن نرسيدند و در سايه دين نظری در غفلت ماندند و به مقصد نرسيدند و جاهلانه در گور شدند و برای جهل هيچ سزائی درخورتر از زيست جاودان در آتش نيست که دل های بسته بدنيا ، بدست خويش مهار حبس خويش در دنيا و آخرت را به ديو ها سپرده اند و غافل شده اند از سحر و تلقين و اين خواب سنگين و گاه تا زمان سقوط در آتش ، باورشان نمی شود که خدا را اشتباهی عبادت و پرستش کرده اند و آن که در ذهن می پروريدند و با وی به معاشقه و مکاشفه مشغول بوده اند ، ابليس بوده که در لباس خدا ظاهر شده و دل سوزانه قربانی خويش را به نيکی و خدا دعوت می کند و در عمل به سياهی و تباهی سوق می دهد .
برای کسی که دشمن را سبک و ضعيف نشمارد ، زيبا ترين کار ، شناخت دشمن و بررسی کامل سلاح ها و اندازه گيری دقيق قدرت تخريب سلاح هائی است که وظيفه شان خشک کردن هيکل های آباد است تا برسانند اين هيزم ها را به وصال ربانی سلطان دوزخ و فرمانروای آتش !
ديو ها در لباس روحانيون مذاهب به تلقين ، ورد و سحر ، مردم را به خواب می کنند و هيچ کس نمی فهمد که چرا فلانی به اين زودی از ميان ما رفت ! ؟
ديوها برای رسيدن به هدف نهائی خود که کشتن انسان ها و دمر کردنشان در آتش است ، در تحميل درد و مرگ به خود و نزديکان هم توجه ندارند و برای رسيدن به هدف هر وسيله ای را جائز می شمارند .
در نامه ای به حوزه علميه نوشتم ، «شريعت» که معنای لغوی آن در فارسی« سرچشمه» است ، محل ماندگاری و توقف نيست ! آنان که در شريعت باقی مانده و می مانند ، خود ، شريعت و وارد شوندگان بعدی به اين چشمه را ناپاک می کنند و اکنون در همه زمين نشانی از شريعت الهی نيست که ايمان مومنين به ابليس ذهن ، توهم و گمان ، در حوزه شريعت و بسط و گسترش آن بصورت يک « آئين » و بنام الله ، موجب فسادی عظيم در پيروان ناخودآگاه کرده و هردم بر خسارات غير قابل جبران آن افزوده می گردد و ديری نپايد که بنيان جوامع بشری را از هم بپاشد .
شريعت شد ابزار دست مبلغان و روحانيون ، تا بدون حرکت ، راه را طی کنند و عجيب است طی طريق ، بدون حرکت ! که ده ها هزار سال است ديوا ستايان ، سعی در پوشاندن ابليس و تلبيس کرده اند و اين همان نکته کليدی ای ايست که انسان آگاه را به انديشه و شناخت دعوت می کند و حافظان تحجر و واپس گرائی در حفظ شرائط موجود به هر قيمتی را بر ملا می سازد که در رساندن پيام موسی ، شخص سومی از راه آمد و ادعای موسی و هارون را تائيد کرد . از آن جا که يکی از حيوانات ساکن ذهن از 666 حيوان گوسپند است ، مردم سربزير افکنده در پی آنان شدند . جهالت ، عمری دراز تر از روزگار ستم دارد و تا جهل هست ، ستم برقرار و ستمگر آبادان است .
امشب حالی دست داده بود و قصد کرده بودم که قصه خلقت و آفرينش را از ديدگاه فلسفی بنويسم و از آن جائی که من اين سرگذشت را بارها و بارها و زوايای مختلف نوشته ام ، اين نوشتن مجدد مانند کوهی بر دوش های ناتوانم سنگينی می کند ، که هر بار نوشتن در دوره حکومت ديو ، قضاوت مردم نادان و مسخ شده ای که با اصرار اين روند غير طبيعی را ، طبيعی و حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال و درک زندگی و لذت را محکوم می کنند .
نوشتن و گفتن حقيقت يعنی درک يک تجربه از نوع مرگ های فرمايشی ، ترهبونی ! و هزاران ايرانی بزرگواری که در اين چهل و پنجسال ترور شدند ! صدايشان در طنين مرگ بار ورد های سحر آميز در کوچه پس کوچه های شب گم شد ، بر کوس نادانی می کوبم و بر خواهش باطل، که ، در يک سزارين انديشمندانه ، ماحصل ده هزارو اندی سال تجربه دينی بشر را حلاجی ، تجزيه و تحليل کرده با حضور مدعيان شناخت راه ، راهی فرا روی بشر نمايان سازيم ، اصرار می ورزم راه را بشناسيم و روشن ببينيم و اگر به انتخاب راه همت کرديم ، راه را برويم !
اينک در توهم ايجاد تپه گفتگوئی بر فراز جهان هستم .
مردان خدا ، ميل به هستی نکنند
خود بينی و خويشتن پرستی نکنند
آن جا که مجردان حق می نوشند
خم خانه تهی کنند ، مستی نکنند
بار ديگر برای روشن شدن دوستان معترض و وابسته به ديو ها ، باور آوردگان به اديان موجود ، ناشناخته و مرموز ، تاريک ، مبهم ، ساکنان راه های پر از دست انداز و چاله و چوله و چاه که گاه با سقوط در يکی از آنان ، تا زمان مرگ اراده و اختيار در کف پر مکر و ريا محفوظ می دارد و ميليون ها نفری که در همين چهل و پنج سال زير بار ناملايمات ذهنی از ميان ما رفتند . بعض نابخردان گفتند ، در حالی به ملاقات خدا می روم که او از من راضی است و من از او خشنود » ! شايد خودش هم نمی دانسته که تنها توانسته رضايت ذهن خود مدار را راضی کند و تا روز پرتاب شدن به رو در آتش دوزخ ، به جرم نشناختن « ابليس » و بی توجهی به « تلبيس » و رد شدن از کنار لغات کليدی و بی توجهی به معانی و بلغور کردن کلمه و ذکر و سخن گفتن با خدائی که زبان فارسی و انگليس و ژاپنی ، آلمانی و غيره نمی داند و زبان او زبان عبری و عربی است و تنها اسرائيليان قوم برگزيده او هستند و ديگر مردم موجوداتی هستند که اين دين مداران ، غارت جان و مال و ناموس شان را ، حق خدای خود می شمرده و می شمارند و خود را وارثان برگزيده او می دانند .
شيطان ، به تلبيس در لباس ديگری ، ابليس گرديده و در ذهن مستقر است ، بر احساسات غير ارادی فرمان میراند .بندگان خود را تشنه لب چشمه می برد و تشنه تر بازمی گرداند. زهی تاسف در آخر ماجرا ! ببينند و تعقيب کنند و به جائی نرسند ! که هدف در نقطه مشخصی از سفر ، قرار نگرفته و همه سخن ما ، انتخاب « راه » است و پيمودن « راه » همه ديوها و پيروان مذاهب ابراهيمی ، اسرائيلی ، راه را در چراگاه و حاشيه به آخر می رسانند و هميشه در پی خواسته های شهوانی‌ی ذهنی هستند که ، وجودش تنها از‌ حس و شهوت سرچشمه گرفته و سلطنت او بر کشور وجود ، از تسلط ذهن ، شامل خوردن و خوابيدن و لذت جنسی است و تامين خواسته های ذهن ، تخريب وجود است و بسط ناتوانی ها و افزايش ادعا ! که فرق است ميان کسانی که زندگی را می کنند و آنان که زير بار زندگی در می مانند .
آقايآن و خانم های « مرد » حق کردن زندگی را برای خويش محفوظ می دارند و باور دارند که حق گرفتنی است ، نه دادنی ! انسان ذهنی ، هر چه بی اراده تر و ناتوان تر در کردن زندگی و بهره مندی از لذائذ آفريده شده ، پر ادعا تر ! و خود نيک می داند که بادی بيش نيست ، از مقعد تا حلق و حنجره .
در يوزگانی که در قتل های زنجيره ای ، کشتند عده زيادی از برگزيدگان و نخبگان کشور را ، خود هرگز نفهميدند که چرا بايد بکشند و قتل های زنجيره ای گوشه ای بود از ترورهای چهل و پنج ساله فعالان مذهبی در ايران از « سيد مصطفی خمينی فرزند برومند پدری که برای رسيدن به هدف و تمتع از دنيا و کسب جاه و مقام در لباسی که هفتاد سال با عبادت ريائی مردمی را فريفته بود ، فرمان کشتن صادر می کرد و مزدوران می کشتند .
از دکتر شريعتی ، طالقانی ، حتی کافی ، گل های پرپرشده ، فروهر و همراه گرانقدرش تا محمد جعفر پوينده لنگرودی و همه کسانی که غريبانه در ميهن کشته شدند و خون های پاکشان فرش قرمز رسيدن به آگاهی و آزادی ملتی بزرگ و دربند شد .
آنان ، لحظاتی را درک کردند که هيچ ناجی و نگاهبانی برايشان در تصور نبود و بقولی ماموران ساواک و آگاهی و کلانتری در رژيم های خودکامه می دانند که ، « ضحاک زمان تشنه خون است و فرمان قتل ها به سلسله مراتب ، از راس هرم قدرت صادر می شود تا به عامل برسد و عاملين قتل ها شايد در توهم کشتن در راه خدا در نقش سربازان امام زمان و به فرمان نمايندگان خدا بوده اند !
غافل که هر کس نفسی را بکشد ، همه آفرينش را از بين برده و حکم قاتل نه در حد قصاص که بايد قاتل را به صاحبان خون تحويل داد ، شايد به روشنی شاهد غربت قربانيان خود می شدند ، شايد عرق شرمی بر جبين منحوس شان می نشست .
اين همان نظامی است که بر ترور و تجاوز استوار است و همه مخارج طرح تصرف کشور ، با جابجائی مواد مخدر و از راه درآمد نامشروغ کسب می شده ، در سو استفاده از لباس روحانيت بهره مندی از امکانات ناآگاه .
در ايران کمتر کسی بود که برای خمينی در خارج از کشور حق امامت قائل باشد و خمس و زکات خود را به اين شخص بدهد که شروع حواله جات بازار در تسويه حساب های مذهبی از خمس و زکات برای خمينی بعد از تبليغی بود که دکتر شريعتی در انتهای کتاب حسن و محبوبه نوشت و ازهان گمراهان را متوجه خمينی کرد و اين توهم که اين آخوند ، با آخونديسمی که به آخوند درباری معروف شده بود فرق دارد و اهل روضه و منبر نيست و در صدد حاکميت دين خدا است و شايد برای محکم کاری ؟ !
غافل از اين که او اصلا از دين خدا نشانه و آطلاعی با خود ندارد و دانش او همان دانش مدفون شده بدست ديو ها در کتب مذهبی است که اگر برداريم آثار چند دانشمند جاهل ايرانی را که به چند آيه و شيوائی کلام قرآن فريب خورده و نفهميدند در سرزمين پرستندگان « ديوا » هرگز کلام و سخنی حقی به ميان نيامده ، مگر به مکر و حيله ای آلوده .
ارب ها باور کردند که جز « ديوا » کسی عهده دار گردش امور نيست و در مقابل کسانی قرار گرفتند که به زعم آن ها ، « آسورا » خداوند خود آ ست و هر دو از سرزمين اصلی به بيرون پرتاب شدند . گروهی به « اروبا » و عده ای به « اربا » رفتند و حق گذاران از دعوا دور ماندند و تا ده هزار سال در ستايش حق روزگار به شادی گذراندند ، تا همه راه ها به نفس مسموم ضحاک تيره شد و تيره گی جهان را فراگرفت . روحانيون مذهب عامه در تقليدی کور به راه امت موسی رفتند ، در تلبيس به لباس غير معمول وارد شدند . پرستشگاه ها و معابد را بر پا داشتند و دين شد وسيله ای برای نفوذ ديو در لباس روحانی به قصد تجاوز به جان و مال و ناموس مردم جاهل ، نادان و گمراه و امتداد جهل تا امروز !
شاهنشاه ايران ، اعليحضرت محمد رضا شاه پهلوی شاهنشاه ايران ، بزرگ ارتش تاران جهان ، به صرف جان و حرام کردن آسايش به خود و اطرافيان ، بر سرزمين اهورائيان عشق را و رفاه را و آزادگی را هبه کرده بود ، لکن اذهان پليد و مشوش ، به ديو گرويده و بر عليه آزادی شوريدند و نتيجه اين شورش بی کسی ملی شد و آن کشور هزار پاره ای که رضاخان از شر ديو رهانيده و بصورت يکپارچه به ما سپرده بود ، جاهلانه تسليم ديو کرديم و او کشور را به هزار تکه تقسيم کرد و هستند احمق هائی که در لباس مبارزه ، نيات ديو ها که تجزيه کشور است را هدف مبارزه قرار داده دامن می زنند ، غربت و اسارت در ميهن و کشتار نسل ها ! جوانان رشيدی که در دوره سلطنت آزادگان ، تربيت شده بودند و الحق هر يک ، از اين جوانان ، سروری داشتند بر همه مردم اقوام پليد و ستمگر تاريخ از « ارب و اروب » .
دنيا در برابر اين بزرگی سر تعظيم فرود آورده بود و در سراسر جهان نبود کسی که بتواند به اين مردم اهانت کند و جرات نمی کردند به ايرانی احترام ويژه نگذارند که ، ياور مردمی ، بر همه امور کشور و ملت بينا بود .
عجوزه ساحره آمد ، و به مدد اجداد حرام فعل و متجاوزش ، بار ديگر به سحر و جادو مردم سرزمين اهورائی را وادار به تمکين از سلطنت ضحاک زمان کرد و سال های سياه مرگ و تاريکی را جانشين آسمان روشن گذشته کرد ،مرگ بر خاک خيمه زد و ديو قهقهه .
قبرستان ها آباد شد و کشاورزی نابود ! جان آدميان از ارزش افتاد ، بزرگان ، خوار شدند ، بی خردان ارج يافته بر مسند قدرت لميدند ، در حالی که کشور و ملت را به پشيزی ارزش نمی گذاشتند .
در اين دوره آن چه بی ارزش بود جان بود ، عمر بود ، وقت بود و آرزوی بزرگ مردم ، مرگ ! مرگ در طلب فراغت از حکومت ابليس ! .
پيامبران بنی اسرائيل جاسوسانی بودند که هم چون موش به جاسوسی وارد سرزمين حق گذاران می شدند و موسی در روزگار فرار از تقاص قتل يکی از فبطيان هم چون موش آرام و بی صدا وارد سرزمين حق شد .
موشه شانزده سال نزد شعيب به مزدوری مشغول بود در ازای هر هشت سال ، يکی از دختران شعيب را مالک شد .
اين دوره شانزده ساله ، مدتی است که موسی در انبار عصاهای بر جای مانده از پيامبران گذشته گذراند و شعيب او را راهنمائی کرد که عصای آدم را با خودت ببر !
آيآ باور کردن اين حقيقت که عصای آدم ، دين آدم بوده است که هم چون خورشيد تاريکی ها را بلعيده ؟
تاريکی ها ، راه های تحريف شده ای بودند بر جای مانده از پيامبران بی نام و نشان و ديوانی که 124000 هزار بار ، ابليس را بر اريکه قدرت حاکم کردند و پيامبران را کشته دين شان را بر باد دادند .
. و اما حق گزاران که حق هر چيز و هر کس را به بزرگواری می پرداختند و هم چون ديوائيان از زنان و فرزندان بهره کشی نمی کرده اند ، تجاوز و غارت را حرام می دانسته اند و در حالت دفاع از ميهن ، جان ، مال و ناموس تسليم شوندگان را مراعات می کردند. آن ها خود را سرپرست و خادم خانواده و اجتماع می دانستند و مردمی بی نيآز بودند از نزول و ظهور پيامبر جديد ! با همه گستردگی سرزمينی و فراوانی جمعيت ، از رفاه و نوعدوستی بهره مند بوده اند و به هيچ يک از جانشينان خداوند بعد از انتخاب و غرس پيمان ، بی اعتنائی و بی احترامی نکردند و حق هر دارنده حقی را به قدر و اندازه پرداخت می کرده اند .
با برده داری بيگانه بوده اند و حق آزادی را برای همه مردم زمين به رسميت می شناخته اند و هرگز بر مدار تهاجم به نيت غارت به هم نپيوسته اند و برای غارت به هيچ سرزمينی وارد نشده اند .
در بين حق گزاران و پيروان مهر ، راه ها هميشه روشن و علوم شکوفا بوده اند . در آن روزگار دانش عمومی مردم زمين فراتر از علوم امروزی بوده است . علوم آن روزگار فاقد سازماندهی شخص محورانه بوده و علما در هم آهنگی با طبيعت و اجتماع قوانين را می نوشته اند . شاهنشاه نماد وحدت جامعه و مرشد کامل بوده . حق و عدالت از لوازم رهبری و خدمت اساس فرمانروائی بوده : « يکی برای همه ، همه برای يکی » فرمانروايانی که جز به داد و مهربانی حکومت نکردند و هيچ لکه ننگينی بر سينه تاريخ نسپرده نام نيکی از خود بر جای گذاشتند . مبلغان انگل واره مذاهب ابراهيمی ، سامی ، اسرائيلی ، عربی ، پيوسته در دفاع از حجاب ، ستر و کفر ، تابع ذهن پليد خويش بوده اند . امروز همه مردم در اين جهان پی به واقعيت ذهن ويرانگر انسانی برده اند ، لکن به روش پيشينيان شان ، خود را می پوشانند و در پس نقاب ظاهر می شوند در حاليکه قادر به حفظ و نگاه داری « ازهان » پليد و نگاه های هرزه شان از محارم نيز نيستند . انسان های ذليل ذهن و مردگان متحرکی که دختران را زنده بگور می کردند . دخترانشان را از ترس ريختن آبرو از وحشت تحريک شهوت جنسی در آغوش نمی گرفته اند . در ديدگاه پرستندگان ديو لذت جنسی منطبق بر ديدگاه حيوانی است و در تمتع و بهره وری از لذت های جنسی ، هم چون حيوانات تنها به خود می انديشند و برای همسران حقی قائل نيستند و آنان را کشتزار خويش میدانند که هر وقت ميل داشته باشند به ايشان رجوع می کنند . چنانچه همسران يا کنيزانشان در هم آغوشی به نقطه ارگاسم و ارضا برسند ، در نظر ايشان فاحشه و بدکاره جلوه میکنند . همسران را به جرم همراهی در بهره وری از لذت هم آغوشی ، به حبس و پرده نشينی محکوم می کرده و می کنند ، که « ذهن » را ، کار جز از قضاوت و داوری نيست . انسان های مظنون که ديگر لائق اطلاق نام انسان هم نيستند و صد البته ادعای آدميت را يدک می کشند ، لکن ايستائی و رکود در شريعت و بی خبری از طريقت و ناکامی از حقيقت ، ايشان را به خود ستائی و خودمحوری سوق می داده . به عبادات ريائی روی می آورند و « ذهن » بيمارشان ، واقف است که برای فريب مردم ، به زهد و عبادت پنهان می کرده اند نيات پليد را . واقعيت درون و نيآت از خلائق می پوشانند و در تعريف « ذهن و ابليس » هر چه گفته شود کم است و اميدوار بودم روزی بزرگان و دانايآن زمين گرد می آمدند و مجلسی مهيا می کردند و دانشکده دين شناسی تاسيس می کردند . تا کی بايد به نام دين ، برادر ، برادر را بکشد و به خواهر تجاوز کند و از کودکان مظلوم به جنايت در نگذرد . مکتبی که ادعای تکامل دين را کرد ، امتی را هفتادودو شقه کرد که هر شق ، خود را بر مدار حق می بيند و دين راکد و ايستای خود را ، راه خدا می خواند و تعصب می ورزد و اين جنايات که بعد از ظهور مجدد شيطان بر اريکه قدرت در بين مسلمين رواج يافته و در اشکالی بسيار زشت و منحوس انتشار می يابد ، به نوعی انتقام خدای اين اقوام است و در انتقام گرفتن خدای نابخشنده و نامهربان و پليد « ذهن » شدت در انتقام هر چه سخيف تر و شنيع تر ، ارزشمند تر !.3 در قرن بیست و يکم ديده می شود ، مسلمانان در جنگ های جهادی، دشمن اسير را عور و برهنه می کنند و در اکثر مواقع مورد تجاوز جنسی قرار می دهند و بر گسترش روابط منحوس اصرار می ورزند . آزاد انديشان و راه باوران موحد که درون از غير تزکيه کرده و به پاکی و تسلط بر ذهن رسيده و ذهن بيمار به اسارت گرفته ، در خدمت دارند و از احساسات لطيف و رقيق وی بهره و حظ می برند ، آنان که با سينه های ستبر و شانه های فراخ با گردنی راست و سری بر افراشته در حاليکه تواضع و فروتنی از رفتارشان نمايان است و بر رهگذران درود و تحيتی همراه تبسم هبه می کنند ، در حالی که از تماشای مردم و زيبائی های آفرينش لذت می برند و از قضاوت ذهن استادانه ممانعت می کنند و دايم به زبان با آفريده و آفريدگار هم نشين و هم آوازند . از حضور غايب نمی شوند ، بی نردبام بالا نمی روند و بی اذن داخل نمی شوند و بی اجازه و رضايت ، دخول نمی کنند ، حق گزارانی که به حق خويش دل خوشند و طمع در مال و ناموس غير نمی بندند و برای نيت ها و اعمال ، عقوبتی را فرض می کنند . دانايان راه حضرت آدم و گذشتگان و نيآکان قبل از پيدايش جماعتی به نام روحانيت ، پيش از موسی در سرزمين اهورامزدا و در حضور ميترای بزرگ ، به زيرکی دانش و ارثيه پدر بزرگوارمان آدم و تجربه مادر عزيز هوا را از ، فراموشی و غفلت و خيانت ، هبوط و توبه و رستگاری را برای فرزندان و آيندگان را حفظ کرده ، در کلام دوست و دشمن گنجاندند تا امروز ، در روزگار اوج فساد و تباهی و رواج مرگ و مردمی که مانند سيلی خروشان از کارگاه کون به مکان می آيند و از مکان به کون سرنگون می گردند و جسم و جانشان بواسطه پرهيز از انتخاب و عرضه راه ، بدليل کفر و پوشاندن خود در پس نقاب ، در آتش جاودان گرفتار می آيد ، در حالیکه هيچ فرياد رس و شفاعت کننده ای آن جا نباشد . آرام می گرفتند در هم آوائی با حيوانات جنگل ذهن بی قرار ، گوش به وسوسه های ابليس می سپاردند و در حيله بر خويش تنيده از حسرت ، در بخل و طمع گرفتار می شدند ، به حرض و آز در غلطيده و با محاسن و تسبيح به دريدن خلق قيام می کردند . از وسوسه ذهن در تجاوز به نزديکان و محارم در امان نبودند ، درحالی که داغ سو استفاده های جنسی در نزديکی و اعتماد به محارم را در « ذهن نبشت » خود محفوظ حمل می کنند وبا اين ذهنيت حق تجاوز و انتقام از ديگران را برای خود محفوظ می دارند . مسلمانان دختران را زنده بگور می کنند و راه های ارتباط معقول را مسدود می کنند تا زنان به گرستگی هرزه شوند و مردان از سر درماندگی و نياز به حرام افتند و راه را باز کنند تا پسران شان ، زحمت خواهران را به جسم بکشند و مورد تجاوز عمو و دائی و ديگر نزديکان و بستگان قرار گيرند تا گناهانشان شاهدی باشد بر وجدان تاريک و خودبین شان و اين احساس ايجاب کند لزوم حضور و وجود مبلغان مذهب و دلالان خداوندی را ! آمار گويای افزايش بی رويه فساد و تجاوزات خانگی است که نقش پدران در اين آمار از رشد فزاينده ای برخوردار بوده ، شايد هم در گوشه ای از رسالات شان نوشته باشد ، يکی از حقوق پدر ، اختيار در تجاوز به فرزند است ، نمی دانم ! اگر نوشته هم نشده باشد ، رواج دارد که به عوامل تشديد کننده نيازهای جنسی اشاره رفت و گردانندگان اين مجموعه روحانی ، از طرح « خانم ها اين ور ، آقايون اون ور » حجاب و طرح امنيت اجتماعی که طرحی چند منظوره است و با باز گذاشتن دست ماموران در سواستفاده از خانم هائی که به جرم زيبائی گرفتار می شوند در حالی که اسير ديوی از هيولاهای دهنی از قضاوت و داوری گرفتارند و از وحشت قضاوت اطرافيان تن به ننگ می دهند و رضا می دهند بر فعل حرام و جلب رضايـت گروهی غارتگران به اميد حفظ آبرو و گاه اين سواستفاده سال ها سايه منحوس خويش بر سر اين زنان فريب خورده و درمانده را مستدام می دارد . ياد دارم اواخر دهه شصت روزنامه هم شهری در صفحه حوادث نوشت ، : « رئيس کميته منطقه دوازده ( زنجان ) به همراه عکس اين نجيب زاده مسلمان که نامش را فراموش کرده ام ، اما کله کچل ، حجيم و مخوفش را بخاطر دارم و اين که اين شخص از بدو پيروزی انقلاب با اسلحه و بی سيم وارد منزل خانمی که به وی طمع کرده بود وارد شده و به شوهر اين زن اتهام ساواکی می زند و سه ماه مرد را در زيرزمين خانه محبوس کرده و زن از ترس تحويل همسرش به بی دادگاه های رژيم منحوس ، تن به خواسته کثيف اين « زن آقا نما » اين موجود پليد داده و بطور مداوم هر سال سه ماه اين حبس و تجاوز ادامه داشته است تا توسط مردم افشا و دستگير می شود ، در حاليکه متهم به وابستگی به ساواک در زير زمين محبوس بوده است . اين همه قتل های خانگی و ناموسی ، نتيجه پرستش و باور خدائی است که در « ذهن » به خدمت گرفته می شود . اين قتل های ناخواسته بواسطه عدم سلطه فرد بر « ذهن » است . . . گرچه پدر بيجه قاتل مخوف ، آن جوانی که کودکان معصوم را به کوره های آجر پزی در پاکدشت ورامین میبرد و وحشيانه در حال تجاوز آنان را می کشت ، از مجازات فرار کرد وقتی به اقرارخودش در دوران کودکی ، بيجه به پدر شکايت می برد که فلان و فلان با زور به من تجاوز کردند ، اين پدربه خيآل آن که فرزند دچار عقده نشود ،وی را مورد تجاوز قرار می دهد تا وانمود کند ، هر محفل دو نفری ، اجبارا در لذت هم آغوشی سپری می شود و اين روابط امری عادی در بين مردم مسلمان ايران است . محظوظان مظنون ، غارت شدگان غارتگر ! مسلمانان زنان خويش در پوشش های ضخيم گرفتار حرارت و شهوت می کنند تا درمانده ، به محفل روحانيون پناهنده شده در حريم مذهب از شر نيآز خلاصی يابند که روحانيون هم از حقوق ارشاد و راهنمائی برخوردارند و هم در حکم طبيب محرم مخفی و حاملان تجارب ارزنده ، در تحريک کردن و تحريک شدن ، حافظان قصه هائی از تجاوزات به محارم در اشکال فريبنده و طرح لذت بی کران کام گيری از حرام در شنونده ، انسان های زبونی که گاه به شکل غريبی التماس می کنند ، شايد از هنر روضه خوانی بهره می گيرند ، نمی دانم و تنها می دانم که زنان بی شماری در اين دام خزيده ، از خلوت کام جسته اند و تا روز مرگ آن طبيب محرم ، گرفتار شدند و چه بسا در جمعيت هائی از شياطين به ميهمانی خوانده شدند و در ارتباطات جنسی بصورت دسته جمعی مورد تحقير و توهين واقع شده و می شوند . تا زمانی که از راه ، شناختی حاصل نگردد و مردم زمين به ارزش انتخاب راه پی نبرند اين گرفتاری در بين پرستندگان ديوا در لباس الله و شيطان در تلبيس رواج دارد وپيروان اين مذاهب ، کرها و کورها و گنگانند . تجاوز بر فرزندان ذکور را زير سبيلی در کرده چشم پوشی می کنند ، در حالی که نگاه فرزند قربانی بدنبال انتقام پدر بر راه خيره مانده است ، ولی در مورد دخترانشان اين گذشت را ندارند و صد البته دختر در امان مانده در خانوارهای شیطان پرست مظنون هم غير قابل تصور است . وقتی روابط مورد ظن و قضاوت قرار می گيرد و جامعه از روابط آزاد منع می شود ازدواج ها به تاخير می افتد ، نگاه های هرزه امنيت را در جامعه تقليل می دهد ، حريص در تحريک ذهن به نزديکی با حرام دعوت می شود و راه های بسته ، مکر را و پوشش را و تزوير را ، حربه می کنند و به ترفند های بسيار کودکان معصوم از محارم و نزديکان را فريفته به خلوت و امن از پيش مهيا شده در حوزه زندگی و خانواده به ترفند های بی شمار « ذهن » اسير می شوند که احتياج خود از غريبه باز نشناسد . اين ها نمونه های کوچکی بود از اعتماد مجرمين و قربانيآن به اين حقير در نشست هائی که با ايشان داشته ام . اميد آن دارم که مقبول نظرهای بلند و عالی همراهان قرار گيرد و عامل تحريکی باشد برای حرکت در جهت شناخت دين و پاسخ به سئوالات بی شمار ذهن ولگرد بشر بشارت ناشناخته و بشارت ناپذير و ديری نخواهد گذشت که انگشت افسوس به دندان ها گزيده شود ، زمين تنگ و آسمان خالی از نعمت شود ، ابرها هم چون پاره های آتش زمين به حصر در آورده ، حلق بر ورود نفس تنگ شده ، زبان ها دراز گردد و قدم ها ناتوان ، تا مردمی که در بقای ظلم ، همراه شدند ديو را ، پوشيدند ابليس را و کردند آن چه ، نمی بايد را ! باور کنند نظم طبيعی و جريان زندگی را و توجه کنند آينده فرزندانی را که شکر خدا هنوز بدنيا نيامده اند . روزگاری ما نياکان محسوب خواهيم شد و فهم اين مسئوليت خطير که ميهن در خطر است . کشور در تهاجم غارتگرانه مزدوران و بندگان زخم عميق طبقاتی برداشته و هر روز ناسورتر می شود . مهاجمين ملت را به پشيزی نمی گيرند و بر جان و مال و ناموس مان از خودمان اولی ترند و اين اولويت ها را در قانون گنجانده و به امضای وکلای فرمايشی رسانده اند و برای رسيدن به خواسته بی نياز و معافند از قانون ! قوانين را به زبان سليس عربی نوشته اند و در آثار و ادعاهاشان هم بوضوح می گويند : زبان عرب زبان تفسير است و ميان عربان هيچ کلمه ای معنای ثابت و روشنی ندارد . منع نمی کنم از انتخاب راه ، دعوت نمی کنم به راه ! من تنها می خواهم جمعيتی از بزرگان جهان بنشينند تکليف بشر را با خدا و دين روشن کنند و کيستم من که بخواهم و اگر به خواست من بود ، ديگر هيچ انسانی در معرض فريب و تجاوز قرار نمی گرفت ، حريمی شکسته نمی شد و جنايتی شکل نمی گرفت . ايمان دارم که هر حامل رنج و نيشی ، به رنج و نيش خلقت گرفتار می شود و رنج افزايان لشکريان پليد ابليسند . ايران سرزمين شيران تنها و درمانده ايست که جهل مردم مانع حضور نور و روشنائی است بر سکان هدايت و مقصد و دريغ که هيچ مقصدی روشن نيست و هيچ يک از ايرانيان نمی دانند که قرار است ما به کجا برسيم ؟ فرزندان سرخورده از فريب و تجاوز ، نوجوانانی که از وحشت دريده شدن توسط گرگ های حکومتی ، به زوايای تاريک خانه ها دل سپرده اند ، بحران نوجوانی ، وقت های مردنی و بی خاصيت ، افق های تاريک و خاطرات تلخ و يادهای فراموش نشدنی از تجربه فريب و دغل بازی های اطرافيان از وا دادن های جنسی و تجاوز . از بی کاری ، تجربه ها را تجربه می کنيم ، کام يابی های جنسی ، روابط مرموز و دو سال بعد در جوانی ، صداها برگشته ، غرور بيدار می شود ، يادهای ننگين از روابط اجباری ، از شر گرگ های حکومتی در پستوخانه می شود ، تن به فراموشی می سپارد و با صدای پارس هر تنابنده ای را که قصد نزديک شدن به او را داشته باشد ، پشيمان می کند ، در دود و خيال تمرين سفر آخر می کند . در توهم وحشت از مرگ با کارد ضرباتی به گردن خود وارد می کند ، رگ دستش را می زند ! خدا را متهم می کند و جامعه را محکوم و بر روابط زشت فاميلی می شورد و در غروبی سرد و ابر آلود کارگران خاک بر جسدش می پاشند ، قاری قرآن می خواند ، مداح شفيع می آورد و از کيسه خليفه رحمت و آمرزش خرج می کند و همان جا رضايت حاضران را می گيرد و اشاره می کند که او ديگر دستش از دنيا کوتاه شده و چشم اميد به خيرات زندگان دارد ، بازماندگان با تماميه وجود می خواهند خوش حالی خود را از ديگران پنهان کنند ، اما زق زق خوش حالی از ژرفای وجودشان زبانه می کشد و هرگز به ياد نمی آورند که روزی معلم گفت :ابليس بر شانه او بوسه زد ، بر جای هر بوسه ، ماری سبز شد ، مارها از دوسو بر ضحاک حمله ور شدند ، بزرگان علاج تراشيدند ، در فهرست غذائی نوشتند ، هر بامدادان يک مخ از کله ای نوجوان برای هر مار ، که ايشان از مارهای سحر خيزند ، اسباب رنج خدايگان گردند ! و امروز بر هر کتف هزار بوسه و بر هر شانه ، هزار مار و چشم هائی کور و گوش هائی کر و زبانی الکن از حق
ياحق
 
== منابع ==