فرزندان هورین: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
MahdiBot (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۲:
|نوبت چاپ =
|محل انتشارات= [[تهران]]
|نخستین چاپ= ۱۶ آوریل ۲۰۰۷
|آخرین چاپ=
|تعداد جلد= یک جلد
|شمارگان=
|تعداد صفحات= ۳۲۰
|زبان اصلی= [[انگلیسی]]
|توضیح=
خط ۲۹:
== خلاصه داستان ==
 
داستان تورین تورامبار، حکایت اندوه باری است از فرزندان هورین. «هورین» پسر «گالدور» از خاندان «هادور»، سومین خاندان انسان ها بود و این سه خاندان از یاوران الف ها بودند که در جنگ علیه «مورگوت» در دوران اول شرکت می کردند. در نبرد عظیم و به راستی اشک بار «اشک های بی شمار»، هورین فرماندهی اداین را در طول جنگ عهده دار بود که پس از شکست سپاه و پس از رشادت های فراوان به اسارت مورگوت در می آید و او را به چالش می کشد. مورگوت نیز او و خاندانش را نفرین می کند و هورین را به بند می کشد طوریکه بتواند از بالای «تانگورودریم»، برج مخوف مورگوت سرنوشت شوم فرزندان خود را مشاهده کند. هورین به مدت ۲۸ سال زندانی بود و در این مدت ، تباهی همسر و فرزندان و زجر آن ها را با چشمان مورگوت دید و با گوش های او شنید. کتاب فرزندان هورین روایتی است از ماجراهای زندگی خانواده هورین با محوریت فرزند بزرگش، «تورین» معروف به «تورامبار» یا ارباب سرنوشت، که چگونه با تقدیر شوم خود دست و پنجه نرم می کنند.
هورین پسر گالدور از خاندان هادور، سومین خاندان اداین بود. سه خاندان اداین سه خویشیاوندانی بودند که دوست الفها بودند و در سرزمین میانه در اولین دوران جهان می‌زیستند. در طول این زمان مردان زیادی از این سه خاندان همراه الدار در جنگهایشان علیه مورگوت جنگیدند.
هادور لوریندول اولین رهبر سومین خاندان اداین بود که سرزمینهای دور_لومین به وسیله فینگولفین شاهنشاه نولدور به او بخشیده شد. او سه فرزند داشت: دو تن پسر بودند به نام‌های گالدور و گاندور و دیگری دختری بنام گلوردهل بود. هادور در داگور براگولاخ به همراه پسرش گاندور کشته شد. دو فرزند دیگرش گاندور و گلوردهل به ترتیب با هالت و هالدیر فرزندان هالمیر رهبر خاندان هالادین (دومین خاندان اداین) ازدواج کردند.
هالت برای گالدور دو پسر آورد: هورین و هور.
در مدت داگور براگولاخ هورین و هور به همراه خویشاوندان مادریشان یعنی خاندان هالادین در جنگل برتیل، که از جنگلهای دوریات است، ماندند. آنها برای مدتی در آنجا در امان بودند اما پس از مدتی اورکها به خود جرات دادند و به جنگل برتیل و دوریات حمله کردند. به همراه گروهی از الفها به رهبری بلگ کمانگیر، هورین و هور با دشمنانشان جنگیدند تا آنکه از همرزمانشان جدا افتادند و تا گدار بریتیاچ تعقیب شدند. در آنجا مه‌ای پایین آمد و آنها را در خود پنهان کرد تا عقابها آمدند و آن دو را به گوندولین شهر مخفی تارگون بردند. تورگان رویاها و پیام‌هایی از اولمو دریافت کرده بود بدین مضمون که می‌بایست به پسران خاندان هادور پناه دهد چه از آنان کمکی خواهد رسید روزی که تورگان بیش از پیش محتاج کمک است.
دو برادر به مدت یک سال در گوندولین باقی‌ماندند تا آنکه به این نتیجه رسیدند که زمان، زمان بازگشت با خانه و کاشانه است. آنها به میان مردمشان بازگشتند با این قول به تورگان که هیچگاه محل شهر او را آشکار نخواهند کرد. اما افرادی شروع به حدس زدن کردند، که برادران در طول این یک سال کجا بوده‌اند و خبر آن حتی به گوش مورگوت هم رسید، که مهمتر از هر چیزی برای او یافتن شهرهای مخفی گوندولین و نورگوتروند بود.
در زمان جنگ اشکهای بیشمار، هورین رهبر مردمانش در دورلومین بود و او و هور به عنوان گروهی از سپاهیان فینگون جنگیدند. در محل نبرد آنها گروه تورگان را دیدند و به آنها پیوستند. جنگ به نفع مورگوت شد و دو برادر که در کنار تورگان می‌جنگیدند، به شاه گوندولین گفتند که او باید مردمانش را جمع آوری کند و به شهرشان فرار کنند. در ابتدا تورگان نپذیرفت اما هورین به او گفت: «هنوز شاید گوندولین تا مدتی پا برجا بماند، پس از خاندان تو امید مردان و الفها خواهد آمد، این را من به تو می‌گویم، پادشاه، با چشمان مرگ؛ هرچند ما در اینجا برای همیشه از هم جدا می‌شویم و چشمان من دیگر هیچگاه دیوارهای سفید شهر تو را نخواهد دید، اما از [[تو و من]] ستاره‌ای بر می‌خیزد؛ به درود». تورگان این سخنان را شنید و هنگامی که هورین و هور عقبدار بودند به شهر خویش گریخت. آمده است: «…از تمام کارهایی که پدران مردان در حق‌الدار در جنگ انجام دادند، آخرین مرد ایستادهٔ دورلومین نامورتر و مشهورتر است».
دو برادر مردانشان را به دور خود جمع کردند و تا مرداب سرچ عقب نشینی کردند. اما یک به یک تمام مردانشان کشته شدند. هور نیز بر اثر زخم تیر سمی که به چشمانش نشسته بود درگذشت. در آخر تنها هورین ایستاد و تبر بزرگی در آورد و با قدرت بینظیری آن را چرخاند و دشمنان بسیاری را کشت. هر دفعه که اورکی را می‌کشت می‌گریست و می‌گفت: «آئوره انتولووه. روز بار دیگر خواهد آمد». پس از آنکه تعداد زیادی اورک را کشت اسیر شد و زنده به آنگ بند برده شد. هورین پیش شخص مورگوت برده شد و مورگوت از او دربارهٔ شهر مخفی گوندولین پرسید، اما هورین به تورگان خیانت نکرد، پس مورگوت غضبناک شد و او و همسرش مورون و تمام فرزندانش را نفرین کرد و نابودی وحشتناکی بر فراز آنها قرار داد. پس مورگوت او را بر تختی سنگی بر بالای تانگورودریم قرار داد جایی که با قدرت مورگوت هورین محدود بود. سپس خداوند تیره با او سخن گفت: «اکنون آنجا بنشین و به سرزمینهایی بنگر که بدی و ناامیدی بر آنهایی که بیشتر دوست داری سایه خواهد افکند. تو جرات می‌کنی مرا به خوار شمری و سوال ملکور، ارباب فرجام‌های آردا را. پس با چشمانم خواهی دید و با گوشهایم خواهی شنید و هیچگاه از این مکان تکان نخواهی خورد تا آنکه همه چیز به فرجام تلخش برسد».
هورین بر آن بلندی به مدت ۲۸ سال گرفتار بود و با چشمان مورگوت زجر و تباهی همسر و فرزندانش را می دید.
هورین بدقیافه و عبوس شده بود و موها و ریشش بلند و سفید و پشتش خم شده بود. در آخر مورگوت او را رها کرد تا با شمشیر و چوب دست سیاهی به راه خود برود. هورین زمان طولانی سرگردان شد و غالباً به کوههای کریسگریم می‌نگریست و به یاد گوندولین و تورگان می‌افتاد. مرد با ناامیدی سعی می‌کرد تا راهش را به آنجا بیابد در حالی که جاسوسان مورگوت اورا زیر نظر داشتند، هرچند که او بی خبر بود. او نتوانست راهی به شهر بیابد پس در کنار اکوریات ایستاد و گریست: «تورگان، تورگان مردابهای سرچ را به خاطر بیاور. آه تورگان آیا صدای مرا در تالارهای مخفی ات نمی‌شنوی؟». پس در اینجا بود که جاسوسان مورگوت دریافتند شهر مخفی گوندولین کجاست.
عقابها هورین را دیدند
که آنجا ایستاده پس به پیش تورگان رفتند و او را از وقایع آگاه ساختند اما تورگان با خود اندیشید حتی هورین از خاندان هادور تسلیم خواست مورگوت شده. بسیار دیر نظرش را تغییر داد و عقابها را فرستاد تا هورین را بیاورند اما هورین از آنجا رفته بود و و دیگر دیده نشد.
هورین خوابید و در رویایش دید که مورون او را از جنگل برتیل صدا می‌زند، او بیدار شد و به آن سمت رفت تا به جایی رسید که پسرش تورین پس از کشتن گلارنگ اژدها کشته شد. او در آنجا پیرزنی را دید که بر قبر تورین افتاده، او او پیر، خمیده و خسته بود اما هنگامی که به چشمانش نگریست فهمید که او مورون است. آنها مختصری صحبت کردند، اما حال که او شوهرش را دیده بود از زندگیش صرف نظر کرد و بامداد روز بعد مورون مرد.
هورین او را در کنار پسرشان به خاک سپرد.
خشمی در درون هورین رشد کرد و او به دنبال انتقام از کسانی بود که در دوران اسارتش خانواده‌اش را آزار داده بودند، زیرا او همه چیز را دیده بود و از کارهای آنان با خبر بود. پس اول به نورگوتروند رفت و در کنار دروازه‌ها میم دورف را یافت که به تورین خیانت کرده بود، پس او را کشت. بعد به شهر نابود شده رفت و مدتی در آنجا ماند تا سرانجام بیرون آمد و از تمام گنجینه‌های آنجا او تنها ناگلامیر را برداشت که سیلماریلی در آن نشانده بودند.
سپس به دوریات رفت و به پیش تینگول برده شد در آنجا ناگلامیر را به او نشان داد و آن را بر پاهایش انداخت و گفت: «حق‌الزحمهٔ خود را بگیر. زیرا که این ناگلامیر است همان که نامش در میان آدمیان و الفها بسیار آشناست و من این را برای تو از تاریکی نورگوتروند آورده‌ام جایی که فینرود خویشاوندت آن را جا نهاد هنگامی که با برن پسر باراهیر رهسپار شد تا فرمان تو را انجام دهد».
به این کلمات تینگول جوابی نداد زیرا دستخوش ترحم شده بود، اما همسرش ملیان به هورین گفت: «هورین تالیون. بدان که مورگوت تو را سحر کرده، زیرا که تو از چشمان مورگوت دیدی و خواسته یا ناخواسته وقایع در نظرت بدشکل نمودار شده. بدان که پسرت مدت زمانی طولانی در تالارهای منگروت احترامی چون احترام پسر پادشاه داشت و این خواستهٔ من یا پادشاه نبود که او هیچگاه به دوریات بازنگردد و علاوه بر آن همسر و دخترت با احترام در اینجا پناه داده شدند و ما هر کاری کردیم تا مورون را از رفتن به نورگوتروند بازداریم. با صدای مورگوت تو به نادرستی اکنون دوستانت را سرزنش می‌کنی».
با شنیدن حرفهای ملیان هورین به چشمانش نگاه کرد و حقیقت را دریافت پس منگروت را ترک کرد و سرزمین دوریات را ترک گفت و سرگردان شد تا سرانجام خود را در دریای غرب افکند و این چنین تواناترین مبارز مردان فانی درگذشت.
 
== منابع ==