رویکرد آدلری: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Anna-Freud (بحث | مشارکت‌ها)
برچسب: برخی خطوط با فاصله آغاز شده‌اند
Anna-Freud (بحث | مشارکت‌ها)
خط ۲:
==نظریهٔ آسیب شناسی==
با توجه به نظریه آسیب شناسی روانی [[درمان آدلری]] این گونه تعریف شده است. شخصیت بیمارگون آن هایی هستند که نتوانسته اند به شیوه ای که از لحاظ اجتماعی سازنده است، به برتری برسند. این شخصیت ها معمولا از خانواده هایی به وجود می آیند که رقابت، بی توجهی، سلطه گری، بهره کشی یا لوس کردن بر آن ها حکمفرماست و تمام اینها، از علاقه اجتماعی جلوگیری می کنند.فرزندان این خانواده هابا صدمه زدن به دیگران، برای زندگی کاملتر تلاش می کنند. دریکورز،1948<ref>Drikurs</ref>اعتقاد دارد که کودکانی که از علاقه اجتماعی منع شده اند، برای رسیدن به برترییکی از چهار هدف خودخواهانه را انتخاب می کنند: محبت خواهی، قدرت طلبی، انتقام جویی و اعتراف به نارسایی و شکست. اگر چه دریکورز، این اهداف خودخواهانه را تلاش های اولیه کودکانی می دانست که بدرفتاری می کنند و این اهداف می توانند تبدیل به صفاتی شوند که به سبک های بیمارگون بینجامد.{{سرخط}} آدلر، 1936 می گوید: سبک زندگی نازپرورده زمانی بوجود می اید که والدین شیفته فرزندانشان باشند، و تکالیفی که می توانند انجام دهند را این والدین به عهده می گیرندو پیامی که این فرزندان دریافت می کنند این است که قادر به انجام وظایف نیستند و احساس بی کفایتی می کنند. عقده حقارت در این کودکان با احساس حقارت پرورش می یابد و خودانگاره بی کفایتی را کسب می کنند. این شخصیت ها فاقد علاقه اجتماعی هستند و تلاش می کنند از طریق محبت خواهی مداوم، به جبران بپردازند. با وجودی که در جامعه مشارکتی ندارند از دنیا توقع دارند همواره از آن ها مراقبت کرده و به ان ها توجه کند. کودکانی که تحت سلطه والدین پرورش می یابند دچار عقده حقارت<ref>inferiority complex</ref> می شوندو عمیقاً احساس ناتوانی می کنند. این کودکان از تکالیف اساسی زندگی دوری می جویندو به اهداف ویرانگر روی می آورند. هدف کسانی که که همواره زیرسلطه بوده اند رسیدن به قدرتی است که دیگر مجبور نباشند حقارت شدید ناشی از زیر سلطه بودن را تحمل کنند. فرد قدرت طلب فعال ممکن است به فردی یاغی تبدیل شود که برای توجیه کردن اعمال قدرت بر دیگران، با مقامات جامعهاز درمخالفت درآید.آدم قدرت طلب نافعال امان دارد با لجبازی و بی میلی به سازش کردن، بر دیگران مسلط شود.{{سرخط}}آدلر، 1931 می گوید: یکی از رایج ترین سبک های روان رنجور که از سلطه والدین ناشی می شود سبک وسواسی است. سرزنش، نق نق،ریشخند و عیب جویی دائمی والدین سلطه گر، می تواند منجر به ایجاد عقده حقارتی شود که آدم وسواسی احساس می کند از حل کردن مشکلات زندگی عاجز است. وقتی این افراد احساس می کنند نمی توانند از عهده تکالیف خود برآیند با تردید به سمت اینده پیش می روند و نداشتن کنترل آینده خود، در این افراد دچار تردید، دودلی و تزلزل می شوند.بدین دلیل است که متوسل به تشریفات می شوند یعنی با تکرار مداوم یک عمل، احساس بی زمانی به فرد می دهد و عزت نفس شان را محافظت می کند.کودکانی که بهره کشی شده اند، کتک خورده اند و پایمال شده اند، به اختمال زیاد می خواهند به جای کمک به جامعه، از آن انتقام بگیرند. در نوجوانی و بزرگسالی، سبک زندگی پرخاشجویانه ای را پرورش می دهند که فعالانه با یورش بردن به جامعه ای که سرد و ظالم به نظر می رسد، برتری می یابند. افرادی که سبک زندگی منفعل-پرخاشگر را انتخاب می کنند به صورت انفعالی انتقام می گیرند و دیگران را آزار می دهند.{{سرخط}} افرادی که با بی توجهی و بی تفاوتی بزرگ شده اند، آمادگی دارند که شکست و باخت نشان دهند. و انتظار ندارند که موفق شوند.پیام این افراد این است که، برتر از آن هستند که به دیگران محتاج باشند.این افراد برای این که حس برتریی متزلزلشان را تقویت کنندمعمولا دیگران را تحقیر می کنند.{{سرخط}}شخصیت های بیمارگون با ارتکاب اشتباهات اساسی، هدف های ناسازگارانه می سازند.
== نظریهٔفرایندهاینظریهٔ فرایندهای درمانی ==
اغلب بیماران با توجه به سبک زندگی ای که در کودکی آفریده اند،مشغول دنبال کردن جزئیات نقشهٔشناختی خود می باشند تا از الگوهای سبک زندگی و هدف هایی که هدایت می شوند، آگاه شوند. اغلب درمانجویان نمی خواهند به این واقعیت فکر کنند که زندگی آشفته آن ها حاصل سبکزندگی است که خود افریده اند. ترجیح می دهند خود را قربانی شرایط بیرونی احساس کنند. در نتیجه در درمان باید سبک های زندگی شناختی بیماران بررسی شود تاآن ها آگاه شوند که چگونه زندگی خود را به سمت هدف های ویرانگر هدایت می کنند.