قریش: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
Mehdifallah (بحث | مشارکتها) |
Mehdifallah (بحث | مشارکتها) |
||
خط ۴۸:
پس از اینکه [[عبد مناف]] از دنیا رفت و دوران فرزندان عبد مناف یعنى [[هاشم]] و [[عبد شمس]] فرا رسید،اینان تصمیم گرفتند منصبهایى را که در دست فرزندان [[عبد الدار]] بود از آنها بازستانند چون خود را سزاوارتر به آن منصبها مىدانستند،و همین سبب شد تا در میان قریش اختلاف پدید آید و قبایل مختلف قریش به دو دسته تقسیم شوندجمعى مانند: بنی [[اسد بن عبد العزى]]، بنی [[زهرة بن کلاب]] و بنی [[تمیم بن مرة]] به طرفدارى فرزندان عبد مناف و گروه دیگرى مانند [[بنی مخزوم]]، بنی [[سهم بن عمرو]] و بنی [[عدى بن کعب]] به پشتیبانى فرزندان عبد الدار برخاستند.
هر دو دسته به کنار خانه کعبه آمده و سوگندها خوردند که تا آخرین قطره خونشان همدیگر را یارى کنند.و به دنبال آن به صف آرایى لشکریان خود برخاستند،در این میان جمعى از بزرگان قریش وساطت کرده و هر دو طرف را حاضر به مصالحه نمودند،بدین ترتیب که منصب سقایت حاجیان و اطعام آنها به فرزندان عبد مناف واگذار گردد و باقى
در میان فرزندان [[عبد مناف]] نیز با اینکه [[عبد شمس]] از آنجا که بیشتر اوقات در مسافرت
نام اصلی هاشم، عمرو بود و لقبش علاء. او نیای دوم پیامبر اسلام بود و محبوب مردم. هاشم و
هاشم مرد دوستداشتنی آشنا و غریبه سرزمین خود بود و زمامداریاش به نفع همگان بود زیرا در قدرت بخشی به بازرگانی مکیان و کاهش رنج قحطیهایشان کوشا بود. او برای افزایش تبادلات بازرگانی با امیر غسّان پیمان و قرارداد بست. هر بار که قحطی میشد دست و دل بازی فراوانش رنج سختی روزهای خالی از خوراک را از دل مردم برمیچید. البته برادران در برابر این نیکی فراوان بیکار ننشستند. عبد شمس با امیر حبشه و مطلب و نوفل، با امیر یمن و شاه ایران معاهده بستند تا کالاهای بازرگانی دو طرف، با کمال آزادی و اطمینان به کشور یکدیگر صادر شود.
نیکیهای هاشم به بازرگانی و بخشش در قحطیها محدود نبود، حتی مناجاتش نیز زیبا بود. هر بار که هلال ذی الحجه را میدید؛ بامدادان به سوی کعبه میآمد و به دیوار کعبه تکیه میکرد و این چنین خطبه میخواند: «گروه قریش! شما عاقلترین و شریفترین گروه عرب هستید. نژاد شما بهترین نژادهاست.»
روزگار میگذشت و بر نیکیهای [[هاشم]] افزوده میگشت تا [[امیه]] فرزند [[عبد شمس]] بزرگ شد و هر روز بیش از پیش به بزرگی و اعتبار عموی خود، هاشم پی میبرد، و به او حسادت می ورزید. لذا دست به مقابله زد. اما تلاشهای او و بدگوییها و کارشکنیهایش همگی بر اعتبار هاشم میافزود. تا آنجا که روزی نزد هاشم رفت و گفت: نزد دانایان عرب (کاهن) رویم تا ببینیم کدام یک از ما را تحسین میکنند. هر که تحسین شد، زمام امور بر عهده او باشد.
عظمت هاشم مانع از نزاع با برادرزاده خود بود ولی اصرار امیه منجر به این دیدار شد آن هم با دو شرط. نخست آن که محکومشونده در این بازی باید صد شتر سیاهچشم در روزهای حج قربانی کند و دیگر آن که شخص محکوم باید ده سال از مکه بیرون برود. هاشم و امیه نزد دانای عرب، [[کاهن عسفان]] رفتند.
[[کاهن]] تا هاشم را دید زبان به مدح او گشود. مدح همانا و موظف شدن امیه بر اجرای شرطهای پیش از دیدار، همان. [[امیه]] از [[مکه]] رفت و ده سال در [[شام]] اقامت گزید. همین اقامت طولانی مدت موجب شد بعدها فضا برای امویان در [[شام]] مساعد شود و البته ریشه دشمنی دیرینه نهادینه گردد. <ref>
===کلید داری کعبه===
|