|death_place=Saratov, Imperial Russia
}}
'''نیکلای گاوریلوویچ چرنیشفسکی''' (۱۸۲۸ –۱۸۸۹) دموکرات انقلابی، فیلسوفمادهگرا، منتقد٬ یک جامعهگرا (سوسیالیست) و البته در نظر بسیاری از افراد سوسیالیست ایدهآلگرا در سده ۱۹ میلادی [[روسیه]] بود. در دهه ۱۹۶۰٬ رهبری جنبش دموکراتیک انقلابی را بر عهده داشت. او تاثیریعمده به روی افرادی چون ولادمیر لنین ٬ آنا گلدمن٬ و سیاسینویس و دموکرات اهل صربستان٬ سوتوزار مارکوویچ (Svetozar Marković)٬ گذاشت.
'''نیکلای گاوریلوویچ چرنیشفسکی''' (۱۸۲۸ –۱۸۸۹) [[اقتصاددان]]، [[تاریخ]]دان، [[فیلسوف]]، [[منتقد ادبی]]، [[نویسنده]]، [[منتقد هنری]] و از متفکران پیشرو و انقلابی سده ۱۹ میلادی در [[روسیه]] بود.
چرنیشفسکی به خاطر عقاید [[انقلاب]]ی و ضد[[تزار]]ی، ۲۱ سال در زندان بود. [[رمان]] فلسفی [[چه باید کرد؟ (چرنیشفسکی)]] از آثار اوست. افرادی همچون [[ولادیمیر لنین]] و [[اما گلدمن]] متاثر از او بودند. [[کارل مارکس]] که متاثر از اندیشهٔ وی بود، دربارهٔ چرنیشفسکی با طعن میگفت «چرنیشفسکی را به «پاداش» آثار علمی گرانبها و ارجمندش زندانی و تبعید کردهاند!»<ref>{{یادکرد کتاب |نام خانوادگی= صمد|نام=ولی |کتاب=شاهنامهٔ فردوسی و چرنیشفسکی | ناشر= نشر شهریاران|سال=}}</ref>
چرنیشفسکی در عقاید خود به شدت تحت نفوذ افکار الکساندر هارزن (Alexander Herzen)٬ ویساریون بلینسکی (Vissarion Belinsky) و لودویک فویرباخ (Ludwig Feuerbach) بود.
چرنیشفسکی در پهنهی زندگی ادبیاش، همواره در پی همنوا کردن ادبیات روسی با ادبیات خاوری (:شرقی) بوده و از آن میان شاهنامهی فردوسی در شکل بخشیدن به اندیشههای فلسفی، تاریخی و انقلابی او، جایگاهی بسزا داشت. این رویکرد نوین در چشم بلندپایگان روسیه تزاری ناخوشایند آمد و از وجودش و گفتارش بیمناک شدند و بدینگونه او از آموزش باز ماند. بهدنبال برکنار شدن، وی از نوشتن دست برنداشت و در نوشتههایش بر نمایان کردن ارزشهای برتر سرودههای خاوری بهویژه شاهنامه پای میفشرد و الگوهای انقلابی خود را از میان پهلوانان استورهای ایران برمیگزیند. دادگران دولتی! در پی این زیادهرویها او را به سیبری فرستادند.
چرنیشفسکی از خردسالی به آموختن زبان فارسی و شاهنامه پای فشرده و تنها [[الکساندر گریبایدوف]] در فراگیری زبان فارسی همپایهی او بوده است. چرنیشفسکی هنگام ورود به دانشگاه پترزبورگ 4 زبان بنیادی خاوری فارسی، عربی، ترکی و یهودی باستان را نیک آموخت و البته [[ساراتوف]] (زادگاه وی) و گسترهی فرهنگی و خانوادگی وی در این فراگیری کارگر بود. در کنار آموزش زبان فارسی، نخستینبار یک بازرگان پرتقالفروش ایرانی، او را با شاهنامه آشنا کرد. او برای هر واژهی فارسی یک سروده از شاهنامه را هم میآموخت. چرنیشفسکی هنگام آموزش در دانشسرای ساراتوف، کتاب '''منتخب فارسی''' بالدیروف را که در آن بخشهایی از گلستان، چند غزل حافظ و نیز بخشی از منظومهی یوسف و زلیخای جامی، نکوهشنامه (:هجونامه) محمود به فردوسی، پندنامهی عطار و پندنامهی سهیلی چاپ شده بود را خواند. مادرش همواره آرزو داشت که پسرش در دنیای ادب فارسی به شکوفایی برسد و به همسرش یادآور میشد: «نیکلای نباید زبان ترکی - تاتاری بیاموزد؛ زیرا در این زبان دانشی پیدا نیست.»
بازرگانان ایرانی در ساراتوف، رفتوآمد بسیار داشتند و بر همین پایه بود که مادر نیکلای -گالوبیوا- در سال 1835 میلادی برای پسر هشت سالهاش، استاد زبان فارسی میجوید. چرنیشفسکی در دانشسرای ساراتوف، دانش فراتری آموخت. وی با خاورشناس '''گاردیه سابلوکوف'''، دوست پدرش برخورد کرد و از او پایههای دانش زبان فارسی را آموخت و نیز آموزش زبان عربی را نیز از سابلوکوف آغاز کرد. در این میان چنان که خود یادآور شده است: زبان فارسی برای وی کشش بیشتری داشت. ادبشناس روس '''پ.بالتین''' با درد و اندوه چنین نوشته: دریغا که دستنویسهای فارسی چرنیشفسکی هنوز بررسی شایستهای نشده است. چرنیشفسکی پس از پایان دانشسرا، به دانشگاه پترزبورگ رفت. او نخست به بخش سخنشناسی رشتهی فلسفه رفت که بخش خاورشناسی نیز، پیوند با همین رشته بود. چرنیشفسکی در سال 1851 میلادی در جایگاه استاد دبیرستان ساراتوف، برگزیده شد.
او در نخستین آموزههای خویش، دست به نوپردازی میزند و با خرمن دانش و شیوههای آموزش تازه، شاگردان را دلبستهی خود میکند. '''م.وارانوف''' از شاگردان او در اینباره مینویسد: «او شنوندگان خردسال خود را به شور میآورد و انگیزهی سرودن را در آنها بیدار میکرد. یادمان است که چون او داستان رستم و سهراب را با هنری شکوهمند میخواند، همه اشک از دیده میریختیم.» شاگرد دیگر او '''ی.والیسکی'''، مینویسد: «چرنیشفسکی همزمان با سرایش شاهنامه، گویی به کالبد پهلوانان فردوسی درمیآمد و در پیوند با هریک از این چهرههای ماندگار، نوا و آهنگ سرودن، دگرگونی درونی و نیز شگرد گام برداشتنش هماهنگ بود...» شوربختانه دیری نپایید که پیغامبران بومی به پایگاههای بالا گزارشهایی بیمناک رساندند؛ با این گفتار که او در دبیرستان با باورهای آسیبرسان، بنیاد آموزش را بر باد میدهد. سرانجام سرپرست دبیرستان به او چنین گوشزد میکند: «دبیرستان را ترک کنید!»
چرنیشفسکی در ماه مه 1853 میلادی رهسپار پترزبورگ شد! نخستین کار وی در آنجا نوشتن سنجشی بر کتاب '''برگردانهای ن.بیرگ''' بود که سال 1854 میلادی در مسکو با نام '''سرودههای تیرههای گوناگون''' چاپ شده بود. او چنین نوشت: «... داستانهای [[هومر]] و همهی ترانههای یونانیاش در برابر سرودهی ورجاوند [[فردوسی]]، چندان پرنمود نیست. در [[شاهنامه فردوسی|شاهنامه]]، درونمایههای فراوانی هست که مانندشان را حتا در [[ایلیاد]] و [[ادیسه]] هم نمیتوان یافت. برای روشنگری مردم روس، تنها داستان [[رستم و سهراب]] را نمونه آوردن بسنه است. انسان راستگو داوری خواهد کرد که این داستان شگفت برای اروپای امروز، از داستانهای یونانی یهتر و گویاتر است. به دل ما نزدیکتر، با روان ما سازگارتر و مردم دوستانهتر است... سهراب از اخیلوس گیراتر و دوستداشتنیتر مینماید. تنها در یکجا و در یک پهنه [[هکتور]] اندکی مانند سهراب و اندکی نزدیک به او نمایان شده است. [[گردآفرید]] از نوزیک زیباتر و شادابتر است.»
شگفتآورتر اینکه چرنیشفسکی آنگاه که درگیر اندیشههای انقلابی شد و دربارهی برابری، دادخواهی، خوشبختی و آرمانهای انسانی، میاندیشید، الگوهایش را از شاهنامهی فردوسی میگرفت. نوشتههایش در ماهنامهی همعصر، پایههای حکومت تزاری را به لرزه انداخت و سرانجام دولت، در بامداد 7 ژوئیه 1862 میلادی او را در 34 سالگی به کنج تاریک زندان انداخت. او 2 سال در پترزبورگ زندانی شد و بزرگترین نوشتهاش '''چه باید کرد''' و داستان '''الفیریُف''' و چند داستان و دانشنامه را در زندان نوشت. '''اِما گُلدمن''' از زنان انقلابی و پُرکار روسی، از نوشتار چه باید کرد او نکتههای بسیاری آموخت. چرنیشفسکی از 17 سپتامبر تا 30 دسامبر 1863 میلادی در همین گوشهی تیره، نوشتاری با نام '''قصه اندر قصه''' را به یاری داستانهای ادب پارسی نوشت و در پیشگفتار آن، یادآور شد که: قصه اندر قصه از مهر بیاندازهی من به افسانههای دلربای هزار و یک شب سرچشمه گرفته است. او برای خوانندهی روس، یک دستور راهنما فراهم میکند تا همگان از برگهای درخشان و سرورانگیز ادب و استورههای ایرانی بهرهبرداری نمایند. پهلوانان فردوسی، همه برای چرنیشفسکی الگوهای راستین (ریالیستی) و همزمان، شورمند (رمانتیک) و خیال برانگیز بودند. آرمانها و رویدادهای زمان بیداری و انقلابی مردمان روس به چنین چهرههای تاریخی نیاز داشت. برپایهی گفتههای چرنیشفسکی، گردآفرید بسیار نیرومند، تندرست و بیآلایش بود و از میان لشگر تورانی، تنها سهراب میتوانست با او نبرد کند... وی نخستین پشتیبان بیهمتای ایران است. حتا [[شکسپیر]] نیز چنین گزینههای دلربایی را ندارد. '''دزدمونا''' و همچنین خود '''ژولیت''' با وجود دلربایی شگفتانگیزشان، به گَردِ پای '''گردآفرید''' هم نمیرسند.
چرنیشفسکی پس از دو سال زندان به خواست انجمن تزاری در فوریه 1864 میلادی به وحشتکدهی '''ویلیوسک''' سیبری روسیه فرستاده شد: «به شوند اندیشههای پنهان برای دگرگونی سامانهی کشور، برهم زدن آرامش همگانی، پدید آوردن تنش با فراخوانهای آشوبگرانه از دهگانان، اشرافزادگان روس و چاپ نوشتههایی در اینباره، از همهی دادههای شهروندی، بیبهره و به کار در معدن برای 14 سال و پس از آن برای همیشه و زیر نگاه دولت، به سیبری فرستاده میشود.»
چرنیشفسکی در سوم مه 1875 میلادی به پسرخالهاش فرهنگسالار روس '''ا.پیپین''' نوشته است که: در دل و یادش انگیزهی آفرینش یک مثنوی بلند با درونمایهی ایران باستان را دارد. در 4 سپتامبر 1881 میلادی به پسرانش ساشا و میشا مینویسد: «در دل و اندیشهام، نوشتن یک مثنوی از افسانههای کهن و تاریخی فارسی پیدا شده که مرا آرام نمیگذارد.» پس از چندی، چهارچوب آغازین داستان را میفرستد و از پسرانش درخواست میکند که آنرا به سامان برسانند. پس از 17 ماه، وی نگارش نخستین داستان و سروده نخست را برای همسرش میفرستد. پس از چندی بخش آماده شدهی داستان را به چاپگر و سردبیر ماهنامهی اندیشهی روسی '''ولادیمرلاروف''' نیز میفرستد به امید آنکه در ماهنامه به چاپ برسد. این پارهی داستان به گزینش چرنیشفسکی در چهارم مارس 1883 میلادی در دفتر یادداشتهایش مینویسد: در نخستین گاهی که بیابم، به آموختن دبیرهی (خط) میخی میپردازم. به گفته ی او در روزگار [[ساسانیان]]، همه ی نمودهای هنر زیبا، از سازه های تاریخی تا خنیاگری، به بلندای شکوه خود رسیده بود.
در نیمه ی دوم روز 24 اوت 1883 (پس از 22 سال) چزنیشفسکی را آزاد و در زیر نگاه خشن پلیس، از ویلیوسک (سردترین جای روسیه) به اشترخان (گرم ترین جای روسیه) روانه کردند؛ با این گمان که این مرد بسیار زود فرتوت و پژمرده شود و از دگرگونی ناگهانی آب و هوا بمیرد. چرنیشفسکی پس از 2 ماه رنج، بسیار تندست به اشترخان رسید.
همسرش آلگاساکراتونا و پسرانش ساشا و میشا پس از 22 سال رنج و اندوه پیش او آمدند. [[انگلس]] درین باره می نویسد: مرگ خرده خرده ی نیکولا گوریلوویچ چرنیشفسکی سالیانی دراز در میان مردم بی نوا، چون لکه ی ننگی بر دامن شاه [[الکساندر دوم روسیه|الکساندر دوم]] نامور به آزادی بخش خواهد ماند. چرنیشفسکی در 17 اکتبر 1889 در ساراتوف بدرود زندگی گفت.
== منابع ==
* با تکیه بر ویکیپدیای انگلیسی.
* کاویانی، اناهیتا. «''چرنیشفسکی و پیوندش با تاریخ و استورههای پارسی''». [[امرداد (هفتهنامه)|هفتهنامهی امرداد]]، شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۱، سال سیزدهم، شمارهی ۲۹۰، ص ۶.
{{پانویس}}
{{مستند کردن}}
{{افراد-خرد}}
|