با قطعی شدن جنگ، پادشاه اشکانی فرماندهی ارتش را به سردار دلاوری به نام [[سورنا]] واگذار کرد و خود به [[ارمنستان]] رفت تا از فرستادن نیروهای کمکی توسط پادشاه آن سرزمین به روم جلوگیری کند. هنگامی که کراسوس با سپاه ۴۲هزار نفری از [[لژیونر|لژیونرهای رومی]] وارد مرز [[حران]] (شهری در جنوب [[ترکیه]] امروزی و مرز سابق ایران و روم) شد، در مقابل خود سپاه کوچکی از اشکانیان را مشاهده کرد. کراسوس، سپاه روم را به شکل مستطیل سازماندهی کرده، سپس یک جناح را به کاسیوس دیگری را به پابلیوس کراسوس داد و قلب سپاه را خود در اختیار گرفت. پارتها با آواز فلوت و شیپور و بوق حرکت نمیکردند بلکه طبلهایی عظیم داشتند که در گِرد آن زنگولههایی بسته بودند تا از چند محل صدا کند. مجموعهٔ این صداها مانند غُرش حیواناتجانوران سَبَعدرنده یا رعد و برقآذرخش بسیار وحشت آور بود و از مسافاتمسافت دور گوش را ناراحت میکرد و روحبسیار راشورانگیز تهییج مینمودبود و مرد سپاهی را از حالت عادی خارج میساخت. سورنا که میدانست سپاه مجهز رومی را نمیتوان به آسانی شکست داد، دست به یک حیله جنگی زد. او به همراه ۱۰۰۰سرباز در برابر ارتش روم ظاهر شد و ۹۰۰۰ کماندار را در پشت تپهها پنهان کرد. با حمله لژیونرها، سورِنا دستور عقبنشینی صادر کرد تا سربازان رومی در تعقیب آنها وارد محوطه اشکانیان شوند. در این هنگام کمانداران از پشت تپهها بیرون آمدند و به سوی رومیها حملهور شدند. سواران اشکانی با حرکت زیگزاگی، چنان با مهارت تیرها را به سوی لژیونرهای پیادهنظام پرتاب میکردند که به قول [[پلوتارک]] پای سربازان رومی را به زمین میدوختند.
در این هنگام [[پابلیوس]] (پسر کراسوس)، به همراه ۱۳۰۰ سوار سنگین اسلحه که هزار نفر آن سواران سرزمین گلگول (فرانسه) از طرف [[ژولیوس سزار]] بودند، به یاری لژیونرها شتافت اما آنها هم کاری از پیش نبردند و عاقبتسرانجام همگی اسیردربند یا کشته شدند. کراسوس سعی میکردکوشید با سازماندهی ارتش باقیمانده، حمله دیگری را ترتیب دهد، اما ناگهان با سر بریده پسرش که روی نیزه ایرانیان بود، مواجه شد. مرگ پابلیوس، روحیه سرداران رومی را درهم شکست، به طوری که دیگر نتوانستند در برابر حمله سربازان اشکانی مقاومتایستادگی کنند و در نهایتپایان جنگ بهبا پیروزی سودقطعی اشکانیان پایان پذیرفت.<ref>{{پک|پلوتارک|1387|ک=حیات مردان نامی|ص=88-98}}</ref>