عروسک‌ها (بهرام بیضایی): تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
جزبدون خلاصۀ ویرایش
تجدید ساختمان‌بندی به پیروی از مقالات برگزیده نمایشنامه در ویکی انگلیسی
خط ۱۶:
}}
'''''عروسکها''''' [[خیمه‌شب‌بازی]]‌ای است نوشتهٔ [[بهرام بیضایی]] به سال ۱۳۴۱. این نمایشنامه همراه دو نمایشنامهٔ عروسکی دیگر به نام «[[غروب در دیاری غریب]]» (۱۳۴۱) و «[[قصّه ماه پنهان]]» (۱۳۴۲) [[سه‌گانه]] [[عروسک]]ی نویسنده را تشکیل می‌دهد.
 
== داستان ==
مرشد می‌خواهد با نمایش خیمه‌شب‌بازی تماشاکنان را سرگرم کند. او نوید می‌دهد که امروز روز جنگ پهلوان با دیو است؛ ولی پهلوان دیگر سرِ جنگ ندارد و خسته از هزار سال جنگ بیهوده و بی‌پایان با دیوهاست. پهلوان عاشق است، و برای خاطر این عشق دست به نبردی زده که پایان ندارد: نبرد با خود. از سویی خبر می‌رسد که دیوی بر دروازهٔ شهر است. از این رو، سه کس از مردم شهر، که بازرگان و آقا و شاعر باشند، برای راضی کردن پهلوان به جنگ با دیو نزد او می‌آیند و از او درمی‌خواهند که سوگندش را بشکند. پهلوان امّا زیرِ بار نمی‌رود و حاضر به درآویختن با دیو نیست. تا اینکه دختری طالع‌بین پیدا می‌شود و به پهلوان خبرِ مرگِ محتوم می‌دهد. پهلوان که در این دختر عشق و اندوه کهنه‌اش را بازیافته به شنیدن حرف‌های او به جنگ دیو و براستی به پیشواز مرگ می‌رود. پهلوان دیو را می‌کُشد، اما خود نیز از زخمی که برداشته شمشیر می‌اندازد و می‌رود و می‌میرد. اینک شمشیر بر زمین مانده و کسی باید که آن را بردارد. آقا و بازرگان از این کار تن می‌زنند و شاعر تصمیم می‌گیرد که شمشیر را بردارد، امّا برایش بسیار سنگین است و آن را می‌اندازد و می‌رود. سیاه، یارِ دیرین پهلوان، دیگر حاضر نیست گوش به حرف‌های مرشد بسپارد و دیگر حوصلهٔ [[سیاه‌بازی]] و خنداندن ندارد. هیچ‌کدام از عروسک‌ها حاضر نیستند تماشاکنان را سرگرم کنند.
 
== متن ==
سطر ۲۲ ⟵ ۲۵:
[[بهرام بیضایی|بیضایی]] در مقاله‌ای نوشته است که تابستان ۱۳۲۹ یا ۱۳۳۰ در روزهای دانش‌آموزی در کوی دوره‌گردی با جامهٔ محلّی و با جعبه‌ای حمایل دیده است که بر بامش دو عروسک زن و مردِ رنگینِ اسب‌سوار بوده. وی گوید که ریشهٔ عروسک‌های نمایشنامه‌های عروسکی و غیرعروسکیش باید در این دیدار کودکانه بوده باشد.<ref>بیضایی، بهرام. «دو بند از پی‌گفتارِ ''جانا و بلادور'': سایه‌بازی نمرده است!» مجلّه آزما. شماره ۱۰۲. خرداد ۱۳۹۳. صفحهٔ ۲۴.</ref>
 
== در چشمِ دیگران ==
== داستان ==
«عروسکها» را - با این که در نخستین سال‌های نگارش همراه «[[غروب در دیاری غریب]]» و «[[قصه ماه پنهان]]» در فستیوال تئاتر ملل در فرانسه به نمایش درنیامد - بسیار ستوده‌اند. گاه آن را «شاهکاری ناشناخته در نمایشنامه‌نویسی قرن بیستم»<ref>http://www.poetrysalzburg.com/marionettes.htm</ref> گفته‌اند و گاه با افسانه‌های باستان یا با نمایشنامهٔ «سیاه» [[علی نصیریان]] سنجیده‌اند. [[اکبر رادی]] سال ۱۳۴۱ در مقاله‌ای نوشت:<ref>{{پک|رادی|۱۳۴۲|ف=دربارهٔ مترسکها درشب و عروسکها|ص=۱۲۲}}</ref> {{نقل قول|. . . «عروسک‌ها» یک ضربان فلسفی خفیف است در مایه‌های [[تمثیل (ادبیات)|تمثیل]]. یک «پرسپکتیو» انتزاعی است به درون لحظه‌های گمشده. قهرمان قرن‌های دور، از جست‌وجوی جایگاه مفقود، پای آبله و سرگردان بازگشته و در یک فضای خالی و باز و در یک «چهارچوبه» اتّفاقی، از اعماق ویران خود حدیث نفس می‌کند. زمان او زمان [[افراسیاب]] و [[اگمنت]] و دیار او دیار اساطیر و سرود او حماسه نیست. این زمان حماسه شکسته است. این زمان قهرمان مرده است. اگرچه [[واقع‌گرایی (هنر)|رئالیسم]] در «عروسک‌ها» اجرا نمی‌شود، بر فضای آن حکومت می‌کند. در فضای تب‌آلود «عروسک‌ها»، واقعیت مجروح، از پشت منشور رنگینی به ما خیره شده است.}}
مرشد می‌خواهد با نمایش خیمه‌شب‌بازی تماشاکنان را سرگرم کند. او نوید می‌دهد که امروز روز جنگ پهلوان با دیو است؛ ولی پهلوان دیگر سرِ جنگ ندارد و خسته از هزار سال جنگ بیهوده و بی‌پایان با دیوهاست. پهلوان عاشق است، و برای خاطر این عشق دست به نبردی زده که پایان ندارد: نبرد با خود. از سویی خبر می‌رسد که دیوی بر دروازهٔ شهر است. از این رو، سه کس از مردم شهر، که بازرگان و آقا و شاعر باشند، برای راضی کردن پهلوان به جنگ با دیو نزد او می‌آیند و از او درمی‌خواهند که سوگندش را بشکند. پهلوان امّا زیرِ بار نمی‌رود و حاضر به درآویختن با دیو نیست. تا اینکه دختری طالع‌بین پیدا می‌شود و به پهلوان خبرِ مرگِ محتوم می‌دهد. پهلوان که در این دختر عشق و اندوه کهنه‌اش را بازیافته به شنیدن حرف‌های او به جنگ دیو و براستی به پیشواز مرگ می‌رود. پهلوان دیو را می‌کُشد، اما خود نیز از زخمی که برداشته شمشیر می‌اندازد و می‌رود و می‌میرد. اینک شمشیر بر زمین مانده و کسی باید که آن را بردارد. آقا و بازرگان از این کار تن می‌زنند و شاعر تصمیم می‌گیرد که شمشیر را بردارد، امّا برایش بسیار سنگین است و آن را می‌اندازد و می‌رود. سیاه، یارِ دیرین پهلوان، دیگر حاضر نیست گوش به حرف‌های مرشد بسپارد و دیگر حوصلهٔ [[سیاه‌بازی]] و خنداندن ندارد. هیچ‌کدام از عروسک‌ها حاضر نیستند تماشاکنان را سرگرم کنند.
 
== نمایش ==
سطر ۳۵ ⟵ ۳۸:
* Beyza'i, Bahrām. ''The Marionettes''. Edited by Jodi-Anne George, Parvin Loloi & Glyn Pursglove. Salzburg: Poetry Salzburg. October 2005. ISBN 978-3-901993-23-7
{{پایان چپ‌چین}}
 
== در چشمِ دیگران ==
«عروسکها» را - با این که در نخستین سال‌های نگارش همراه «[[غروب در دیاری غریب]]» و «[[قصه ماه پنهان]]» در فستیوال تئاتر ملل در فرانسه به نمایش درنیامد - بسیار ستوده‌اند. گاه آن را «شاهکاری ناشناخته در نمایشنامه‌نویسی قرن بیستم»<ref>http://www.poetrysalzburg.com/marionettes.htm</ref> گفته‌اند و گاه با افسانه‌های باستان یا با نمایشنامهٔ «سیاه» [[علی نصیریان]] سنجیده‌اند. [[اکبر رادی]] سال ۱۳۴۱ در مقاله‌ای نوشت:<ref>{{پک|رادی|۱۳۴۲|ف=دربارهٔ مترسکها درشب و عروسکها|ص=۱۲۲}}</ref> {{نقل قول|. . . «عروسک‌ها» یک ضربان فلسفی خفیف است در مایه‌های [[تمثیل (ادبیات)|تمثیل]]. یک «پرسپکتیو» انتزاعی است به درون لحظه‌های گمشده. قهرمان قرن‌های دور، از جست‌وجوی جایگاه مفقود، پای آبله و سرگردان بازگشته و در یک فضای خالی و باز و در یک «چهارچوبه» اتّفاقی، از اعماق ویران خود حدیث نفس می‌کند. زمان او زمان [[افراسیاب]] و [[اگمنت]] و دیار او دیار اساطیر و سرود او حماسه نیست. این زمان حماسه شکسته است. این زمان قهرمان مرده است. اگرچه [[واقع‌گرایی (هنر)|رئالیسم]] در «عروسک‌ها» اجرا نمی‌شود، بر فضای آن حکومت می‌کند. در فضای تب‌آلود «عروسک‌ها»، واقعیت مجروح، از پشت منشور رنگینی به ما خیره شده است.}}
 
== جستارهای وابسته ==