* [[یک سطر واقعیت]] (به کارگردانی [[علی وزیریان]])<ref>[http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13911123000413 گزارش فارس از فصل تازه اکران سینماها]</ref>
=== نمونه ای از اشعار ===
الهی به چای و به قلیان قسم{{سخ}}
به این حلقه و بزم رندان قسم{{سخ}}
به این قهوهخانه که جای صفاست{{سخ}}
حسابش ز دیگر مکانها جداست{{سخ}}
به خاگینه، املت به دیزی قسم{{سخ}}
به انواع و اقسام تیزی قسم{{سخ}}
به انگشتری با نگین درشت{{سخ}}
که گویی به انگشت رفته است مشت{{سخ}}
به آن چای پر رنگ و اعلا قسم{{سخ}}
به کشکول درویش مولا قسم{{سخ}}
به اُمبه نشستن روی صندلی{{سخ}}
بفرما و هو گفتن و یاعلی{{سخ}}
به قلیان خوانسار و کاشان و قسم{{سخ}}
به مردان کار و صفاشان قسم{{سخ}}
به گچکار و لولهکش و جوشکار{{سخ}}
به صبحانه خوردن به جای ناهار{{سخ}}
به نان و پنیر و مربا قسم{{سخ}}
به غمهای آن مرد بنا قسم{{سخ}}
به سوزی که او بر جگر داردش{{سخ}}
همانی که قلیان به سر داردش{{سخ}}
به مه دود خیلی غلیظ فضا{{سخ}}
به بوی پیاز و به بوی غذا{{سخ}}
به آن عکس مرحوم تختی قسم{{سخ}}
به آن ناشناس در آن عکس هم{{سخ}}
به آن عکسهایی که صاحب دکان{{سخ}}
همیشه جوان است در قابشان{{سخ}}
{{سخ}}
به ابیات سست و خطهای بد
پر از عیب وزن و غلطهای بد{{سخ}}
به آن عکس حین علامتکشی{{سخ}}
به قاب طلسم پر از خطکشی{{سخ}}
به حرف قوافی که بردم به کار{{سخ}}
یکی نقطهدار و یکی دستهدار{{سخ}}
به انواع تسبیح و چاقو قسم{{سخ}}
به معتاد چرک و دماغو قسم{{سخ}}
به آن جعبه آینه رنگ رنگ{{سخ}}
به سرخی چشم از بخارات بنگ{{سخ}}
به آرامش نشئه پیرمرد{{سخ}}
که گویا زده پنج شش بسته گرد{{سخ}}
به این چرت مرغوب و حالات او{{سخ}}
به اعماق فهم و کمالات او{{سخ}}
به چای پیاپی به قند زیاد{{سخ}}
به جاساز و مامور کشف مواد{{سخ}}
به آن پیرمردی که از ره رسید{{سخ}}
به در خورد چون شیشهاش را ندید{{سخ}}
به ساز عجیبی که در مشت اوست{{سخ}}
به قوز نجیبی که بر پشت اوست{{سخ}}
به آن ساز ناساز و یک تار او{{سخ}}
به شان و اهمیت کار او{{سخ}}
به مضراب سنگین سازش قسم{{سخ}}
که وزنش بود یکصد و ده گرم{{سخ}}
اگر قافیه عیب و ایراد داشت{{سخ}}
به سرعت شده شعر من یادداشت{{سخ}}
بله عرض کردم به آن پیرمرد{{سخ}}
که یک عمر با ساز خود کار کرد{{سخ}}
به آن ساز کج معوج غیر صاف{{سخ}}
زده پنبه صدهزاران لحاف{{سخ}}
به آن قهوهچی و صفای دلش{{سخ}}
به آن لنگ روی شانه ولش{{سخ}}
به لنگی که پاره ز صد جا شده{{سخ}}
همانند قلب زلیخا شده{{سخ}}
به دستان تردست این کاردان{{سخ}}
که در دست دارد چهل استکان{{سخ}}
به عمق نگاه پر اندیشهاش{{سخ}}
به آن دقت و دست بر تیشهاش{{سخ}}
که انگار فرهاد از بیستون{{سخ}}
رسیده است در قهوهخانه کنون{{سخ}}
بدان تیشهای که بدان کوه کند{{سخ}}
به سرعت شکست شش کله قند{{سخ}}
در این بیت بالا و الفاظ آن{{سخ}}
تامل نما و بعد حیران بمان{{سخ}}
که من در کمال فصاحت چسان{{سخ}}
بدان را دو دفعه نوشتم بدان{{سخ}}
به آن پیر ساده دل گیوهای{{سخ}}
به قلیان بیهوده میوهای{{سخ}}
که این روزها بیخودی مد شده{{سخ}}
که مد در همه شهر بیخود شده{{سخ}}
الهی به اینها که گفتم قسم{{سخ}}
به این طرفه درها که سفتم قسم{{سخ}}
مددکن که این رند بی دست و پا{{سخ}}
نگردد اقلا به تهران گدا{{سخ}}
مدد کن اقلا یکی مشتری{{سخ}}
که دارد عزیز دلی بستری{{سخ}}
بیاید پی مشکلش پیش من{{سخ}}
غنی سازد این جیب درویش من{{سخ}}
مرا با بسی ناز و عزت برد{{سخ}}
یکی از دو کلیهام را خرد{{سخ}}
مرا مشکلی هست و حلش محال{{سخ}}
پس آن به که اینجا کنم عشق و حال{{سخ}}
بده قهوهچی چای با حال را{{سخ}}
که کوتاه سازم بدان قال را{{سخ}}
بده چای دفع ملالی کنیم{{سخ}}
که با دوستان عشق و حالی کنیم{{سخ}}
بده چای تا ساز گردد سخن{{سخ}}
بده چای پررنگ لطفا به من{{سخ}}
بده چای حالی اساسی کنیم{{سخ}}
فیالفور بحث سیاسی کنیم{{سخ}}
بده چای عالم شده کاسه لیس{{سخ}}
به روباه پیر جهان انگلیس{{سخ}}
بده چای، از دست کاخ سفید{{سخ}}
جهان لحظهای رنگ راحت ندید{{سخ}}
بده چای با سطل امشب که من{{سخ}}
اسیر غم و دردم ای هموطن{{سخ}}
نده چای دیگر که خونم مباح{{سخ}}
شد از بس که رفتم ...{{سخ}}
== پانویس ==
|