نی سحرآمیز: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
بدون خلاصۀ ویرایش برچسب: حذف منبع |
اصلاح نویسههای عربی برچسب: دارای ادبیات عامیانه |
||
خط ۱:
{{جعبه اطلاعات کتاب
| عنوان = نی
| عنوان اصلی =
| برگرداننده = [[پرویز دوایی]]
خط ۲۶:
در مقدمهٔ کتاب به نقل از [[میلان کوندرا]] آمده است:<br />
{{نقل قول|''روح آثار هرابال و طنز و فانتزی نهفته در آن در تضاد کامل و مطلق با طرز فکری بود که در آن زمان در سرزمینمان سلطه داشت و میخواست هر نوع طرز فکر دیگری را خفه کند... دنیایی که بتوان در آن آثار هرابال را خواند به کلی سوای دنیایی است که در آن نشود صدای او را شنید... یک اثر هرابال به تنهایی به آزادی روحی انسانها بیشتر کمک و خدمت میکرد تا تمامی اعلامیههای اعتراضآمیز ما در مخالفت با رژیم!''}} <ref> http://www.agahbookshop.com/p-26201--.aspx1</ref><br />
در داستان کوتاه «نی سحرآمیز» که از مجموعهی ''توفان ماه نوامبر'' انتخاب شده است هرابال به روایت تجربهی مشاهدهگرانهي خود بهعنوان یک نویسنده و روشنفکر از حادثه شورش دانشجویی و برخورد پلیس و بهطور کلی فضای حاکم بر آن دوران مینویسد. نویسنده تلاش میکند فضای مایوسکنندهی موجود را بهشکل ضربهزننده و پتکواری به خواننده عرضه کند. داستان با این جمله آغاز میشود: «خدایان این سرزمین را ترک گفتهاند و قهرمانان افسانهای ما را به دست فراموشی سپردهاند. » سپس به شرح آنچه گذشت میپردازد. در خلال شرح رویدادها از یأس پنهان خود نیز پرده برمیدارد: «و من در آن غروب یکشنبهای حس میکردم دیگر به منتهای تنهایی پرهیاهویم، به اوج تهی رسیدهام. به نهایت آن بیقراری دست یافتهام که کییرگکور و نیچه به آن رسیدند. چند بار خواستهام خود را از پنجره طبقه پنجم خانهام به پایین پرت کنم...» اما این روایت تنها یک مشاهدهگری صرف نیست چرا که مدام با انتقاد به خود به عنوان نویسنده و روشنفکر یک جامعه تحت سیطرهی دیکتاتوری همراه است و بهنوعی در خلال روایت صرف از حادثه وظیفهی تعهد به امر کنشمندی در زندگی را به خویش و دیگران یادآور میشود. «ولی چه آسان است و پیش پاافتاده، استاد هرابال، گفتن اینکه بهقول هایدگر خدایان این جهان را ترک کردهاند و قهرمانان افسانهای هرکول و پرومته نیز به هزیمت رفتهاند. حرفهای قشنگ برای مخاطبها. ولی این حرفها خرواریاش دو قروش است چون که آن دانشجوی جوان ادبیات به جناب هایدگر نشان داد که باید جوری قصاص پس بدهد که شاید ونسان ونگوگ با بریدن گوشش پس داد. ونگوگ که به اسطوره نیازی نداشت و با وجود این با آثارش این جهان را شفافتر ساخت. » و این گونه است که نویسنده با روایت جهانی که تجربه کرده است آن را از تیرگی به در آورده و شفاف میکند. و با این شفافسازی طنین دیگرسان و متفاوتی به جهان چرکین میدهد. او در پایان این داستان کوتاه این طنین را به گوش ما از طریق نوای نی سحرآمیزی میرساند که شاید در کالسکه نهفته کودکی پنهان بوده است. <ref> http://etemadnewspaper.ir/Modules/News/PrintVer.aspx?News_Id=33243&V_News_Id=&Src=Main2</ref>
==منابع==
|