احمد احمدی (پزشک): تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Fatemibot (بحث | مشارکت‌ها)
جز ربات ردهٔ همسنگ (۳۰) +نشانی+املا+مرتب (۱۴.۹ core): + رده:آدم‌کش‌های زنجیره‌ای اهل ایران
Hamid Hassani (بحث | مشارکت‌ها)
خط ۱:
{{بهبود منبع|تاریخ=اکتبر ۲۰۱۲}}
 
'''احمد احمدی'''، معروف به '''پزشک احمدی''' یکی از شخصیت‌های بحث‌انگیز دورهٔ رضاشاه پهلوی بود. وی در دوران رضا شاه پرستار یا پزشک زندان بود و پس از تبعید وی به اتهام دست داشتن در قتل چند زندانی سیاسی محاکمه و اعدام شد.<ref>https://books.google.com/books?id=KU0GUtt510sC&lpg=PA404&dq=Ahmad%20Ahmadi%20+%20REZA%20SHAH&pg=PA405#v=onepage&q=Ahmad%20Ahmadi%20+%20REZA%20SHAH&f=false</ref>
 
== زندگی ==
خط ۸:
او با مشاهده اعمال [[پزشک]]ان تلاش کرد به‌طور تجربی امور پزشکی را فرا گیرد. پس از فراگیری تجربی، در بسیاری از سخت‌ترین عمل‌ها حاضر شد.
 
همچنین احمدی در مشهد [[داروخانه‌داروخانه]]ای دایر کرده بود. او در داروسازی نیز به‌شکل تجربی مهارت داشت. پس از آن، به تهران آمد و در یکی از بیمارستان‌های مهم مرکز کار مشغول به کار شد.
 
== شغل حکومتی ==
او که در مشهد داروفروش بود، در سال [[۱۳۱۰]] وارد یکی از مهم‌ترین ادارات مرکز شد. البته معلوم نیست به چه علت و معرفی چه کسی. به ظاهر می‌گفتند طبیب مخصوص [[شهربانی]] است و تنها رئیس کل آن اداره و شاید چند نفر مأمور عالی‌رتبه، از کارهای او خبر داشتند و اشخاص دیگری سر از کار او در نمی‌آوردنددرنمی‌آوردند. شایع بود که وی در دل شب سر کار حاضر می‌شد و با آمپول‌های مخصوص خود (آمپول آب داغ، آمپول هوا و...و…) بیماران را می‌کشت.
 
او با عنوان پزشک مجاز احمدی، با همراهی [[دکتر هاشمی]] مدتی نیز در [[زندان قصر]] فعالیت می‌کرد. زندانیان کمونیست (بعدها جذب در حزب توده) به وی لقب «موش» داده بودند و معتقد بودند که او ابله بوده و زود فریفته می‌شود.<ref>یادداشتهای زندان (ا. آهن) احسان طبری. صص 23 و 24</ref>
خط ۲۱:
پس از چندی در حالی که آمرین اصلی به نوعی [[تبرئه]] شدند، وی به حکم دادگاه اعدام شد. [[احمد کسروی]] وکیل تسخیری پزشک احمدی و [[سرپاس مختاری]] بود و در دادگاه از او دفاع کرد. کسروی با استناد به مدارک و ارائهٔ آن‌ها به دادگاه، خواستار تبرئهٔ احمدی شد. متن دفاعیات احمد کسروی از سرپاس مختاری و پزشک احمدی<ref>دفاعیات احمد کسروی از سرپاس مختاری و پزشک احمدی؛ انتشارات خاوران: پاریس، پاییز 1383 - 2004</ref> نخست در نشریهٔ پرچم (۱۳۲۱–۱۳۲۲) و در دورهٔ معاصر، در کتابی مستقل منتشر شد. در بارهٔ مرگ فرخی یزدی، کسروی در همین کتاب مشخصاً ذکر می‌کند:{{سخ}}
«''تعجب می‌کنم که فرخی، به حکایت پرونده، چند مرض مهلکی از نفریت و مالاریای مزمن و مانند اینها داشته و چون مرده، طبیب قانونی مرگ او را عادی دانسته و جواز دفن صادر کرده، با این حال اصرار می‌کنند که او را کشته‌شده با دست احمدی وانمایند و به تکلفات باورنکردنی می‌پردازند''!» (ص ۱۲۱){{سخ}}
کسروی در جایی دیگر از همین کتاب در بارهٔ مرگ سردار اسعد خاطرنشان می‌کند:{{سخ}}
 
[[ارسلان خلعتبری]] (وکیل خانوادهٔ [[سردار اسعد]] در محاکمهٔ پزشک احمدی) به دلایل کسروی پاسخ داد.<ref>ماجرای قتل سردار اسعد بختیاری، تدوین: حمید رضا دالوند، ص ۱۸۹ به بعد، ۹۱۲ و ۰۱۲–۰۵۲</ref>
 
سرانجام دادگاه دیوان عالی جنایی، در ۳۰ بهمن ۱۳۲۲پزشک احمدی را قاتل عمدی «فرخی یزدی» و «سردار اسعد» شناخت و به اعدام محکوم نمود که این حکم در مورد نامبرده اجرا گردید. پیکر نامبرده در میدان توپخانه بر بالای دار رفت.<ref>{{یادکرد وب |نویسنده = |نشانی=http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1619965 |عنوان=سقوط رضا شاه و پايانپایان كارکار پزشكپزشک قاتل | ناشر =[[روزنامه کیهان]] |تاریخ =244 اردیبهشت 1387 |تاریخ بازبینی= ۱۵ آبان ۱۳۹۵}}</ref>
 
== روز اعدام ==
غلامحسین بقیعی در کتاب خاطراتش می نویسدمی‌نویسد:
<blockquote>یکی از مسایل مهم روز که پیوسته در مطبوعات منعکس می شد،می‌شد، محاکمه پزشک احمدی بود. یک روز روزنامه فروش هافروش‌ها داد میزدندمی‌زدند: فوق العاده فوق‌العاده! به دار زدن پزشک احمدی! فردا در میدان توپخانه ! فوق العادهفوق‌العاده!
اذان صبح خود را به آنجا رساندم. غوغای غریبی بر پا بود. یک تیر چوبی بسیار بلند با قرقره و طناب مخصوص در ضلع غربی میدان به چشم می خوردمی‌خورد. نماینده دادستان حکمش را قرائت نمود و قاضی عسکر گفت: استغفار و توبه کند و از مأمورین تقاضا نمود که اجازه دهند محکوم دو رکعت نماز بخواند. پس از نماز روی چهارپایه زیر چوبه دار ایستاد و فریاد زد:
 
«ای مردم من قاتل نیستم ! یگانه گناهم اینه که دستور مافوقم را اجرا کرده‌ام ! و حالا چون از همه ضعیف ترم، همه چیز به گردن من افتاده! قاتل اصلی [[رکن‌الدین مختاری|سرتیپ مختار]] و خود رضا شاهه! »
 
پاسبان هاپاسبان‌ها بیش از این مهلت ندادند. حلقه طناب را به گردنش انداختند و به سرعت بالا کشیدند.<ref>غلامحسین بقیعی، انگیزه: خاطراتی از دوران فعالیت حزب توده، تهران، خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۷۳، برگ‌های ۲۵۱ و ۲۵۲ </ref><ref>ناهید فرهادنیا؛ مجله: پیام بهارستان - زمستان ۱۳۹۱، دوره دوم، سال پنجم - شماره ۱۸ - صفحهصفحهٔ ۵۳۲</ref>
</blockquote>
 
== منابع ==
{{پانویس}}
{{شکنجه دولتی در ایران}}
{{فرخی یزدی}}