مفتون همدانی: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
وگ به دلیل نقض کپی رایت http://www.satsat3.com/archive/index.php/t-202715.html
خط ۳:
'''مفتون همدانی''' از شاعران [[قرن چهاردهم]] است. وی متولد ۱۲۶۸ [[هجری قمری]]‌ در [[همدان]] و متوفی به سال ۱۳۳۰ هجری قمری است.
 
M.FIR== آثار ==
دیوان شعر
{{افراد-خرد}}
 
[[رده:اهالی همدان|مفتون همدانی]]
 
 
پهلوان مفتون همداني شاعر آزاده و پهلوان
 
 
 
 
به گواهي تاريخ غرب ايران ، جايگاه خيزش دلاوران و پايگاه رستاخيز مردان تاريخي بسيار بوده است اين خطه بزرگ شامل كردستان، كرمانشاه ، همدان ، لرستان از قديم الايام مركز گردهمائي و پرورش علما، فضلا، ادبا ، شعرا و پهلوانان نامدار بود . كه هر يك در ايران و جهان منزلتي خاص و مرتبتي والا دارا هستند در اين ميان همدان به سبب مركزيت تاريخي و قدمت آن في الواقع شهر علم و ادب و تقوي مي باشد و از جمله علماء و ادبا و شعرا آن سامان حكيم، شاعر، طبيب و فيلسوف آن سامان بزرگ بوعلي سينا و مرقد شاعر شوريده حال و عارف نيكو خصال بابا طاهر همداني است كه مورد علاقه و احترام خاص پهلوان نيز بوده است.
به حكايت بستان السياحه و درياي كبيري موطن اصلي پدر حافظ نيز تويسر كان همدان است« خواجه حافظ هو شمس الدين محمد قدس اله سره پدر آنجناب از اهل تويسركان همدان بود به شيراز آمده متوطن گرديد».
استاد سعيد نفيسي در مقدمه ديوان مفتون همداني در توصيف وي و شهر همدان چنين مي نويسند« همدن مانند شيراز از اين نيك بختي برخوردار است كه شعرا و گويندگان معني آفرين در آن جايگزين شده اند علاوه بر شاعر بلند اوازه غبار همداني من اين نيك بختي را داشته ام كه با چند تن از اين برزگان آشنا بوده ام غمام، آزاد ، موسي نثري ، و مفتون كبريائي همداني كه ميتوان او را از سخنوران زبردست و چيره گفتار اين روزگار دانست ، من ديوان مفتون را پيش از انتشار خوانده ام و در هر صحيفه آفرين بسيار گفته ام يقين دارم كه گوهريان سخن شناس چون من كام جان از آن شيرين خواهند كرد . اين خلاصه اظهار نظر استاد نفيسي است »
به نوشته مورخان و اديبان پدر مفتون سيد آقا كبريائي (سيد شمس الدين) ملقب به شمس العرفا از پيروان و عاشقان حضرت خاتم الانبياء (ص) و سيد الاوصيا علي مرتضي (ع) در خرم آباد لرستان مفتون است ميرآقا (مفتون كبريائي همداني) فرزند شمس العرفا در همدان ديده به جهان گشود و به جهت شخصيت عارفانه پدر به علم و عرفان و سپس شعر و پهلواني روي آورد. تحصيلات خود را در مدرسه زنگنه همدان آغاز و هيئت و نجوم را در محضر منجم مشهور حاج عبدالحسين بالا كوچه اي و تاريخ و ادبيات و شعر را نزد شاعر توانما مظهر همداني آموخت ابتدا نام شضعري خود را كبريائي ، سپس به مفتون تخلص مي نمود چونان پدر بزرگوار و عارف خود همواره به مولا و مقتداي خويش عشق مي ورزيد.
 
به دو عالم نبود عقده گشائي مفتون
جز علي ابن ابيطالب و فرزندانش
مفتون آداب و آئين پهلواني را در كنارعلم و فضل و شعر آموخت و با ديگر پهلوانان و نامداران زورخانه همانند پهلوان علي ميرزا و پهلوان احمد كوهكن پيش كسوتان آنزمان زورخانه هاي همدان مانوس و مشهور بود عشق و علاقه مفتون به ورزش باستاني و كشتي پهلواني آنچنان بود كه در جوار خانه خود و همسايگي آرامگاه بوعلي سينا زوخانه اي احداث نمود كه ساليان دراز هم خود در آن ورزش مي كرد و هم ورزشكاران و نوچه ها و نوخاسته را تربيت مي نمود از آنجا كه پهلوانان و نامداران گود زورخانه همواره در جامعه محبوبيت داشته اند و مشروعيت مردم دارا بوده اند انجمن ادبي همدان كه در جوار آرامگاه بوعلي يا مرقد بابا طاهر تشكيل مي شد شاعر و پهلوان آزاده را پذيرا شد . مفتون در آغاز جنگ جهاني دوم باتهام همكاري با آلمانها مدتي از همدان تبعيد شد .پهلوان مفتون از آزاديخواهان زمان خويش است و در اثر اين روحيه آزاديخواهانه و شهرت و مقبوليت اجتماعي مفتون كه راه و رسم همه پهلوانان پيشين بوده است مدتي به رياست اتحاديه اصناف كه يكي از تشكيلات مهم سياسي آنزمانهاست انتخاب گرديد و در اين سمت براي احقاق حق مردم و بويژه طبقات محروم رنج بسيار كشيد و كوشش بي پايان داشت محبوبيت پهلوان بقدري بود كه از طرف مردم و با راي واقعي مردم زماني چند به عضويت انجمن شهر انتخاب گرديد خوشنامي و عدالتخواهي مفتون و پهلواني و زور و شعر و دانش وي در خدمت مردم بود. اين چنين است آئين پهلواني و كردار پهلوانان و نامداران زورخانه ها و تجسم شخصيت هاي مردمي و زندگاني پر از تقوي و پرهيزكاري و رفتار پر جاذبه و صادقانه آنان كه مكوجب شهرت درستكاري خود و ديگر نامداران زورخانه ها بوده اند ، بنابراين زورخانه جايگاه علم و تقوي و فضيلت و ادب و شعر و شور و مبارزه و حماسه است و براي ناپاكان و نابخردان و نااهلان در اين مكان مقدس جائي نيست و بايستي يا خود بيرون شوند يا بيرونشان سازند.
پهلوان مفتون از عاشقان مولاي متقيان و از ارادتمندان ادبا و شعراي زمان خود و همدان بوده است مورخان نوشته اند كه اغلب شبهاي جمعه تا پاسي از شب در مقبره پير سوخته دل و شاعر آزاده و قلندر دلداده به عشق و عرفان يعني بابطاهر عريان كه از بزرگترين ترانه سريان ايران است بسر ميبرده و در توصيف حال خود و ارادت به باباطاهر نوشته است.
باده حب علي در ساغــر مينـــاي ماست
بقعه بابا قلنـــدر منزل و مـــاواي مـــاست.
در جوار تربت بابا مـــقام ماســت چون
ما چو طفلانيــم و ايــنجا خانه باباي ماست
اين مكان لامكان سيري كه ما بگزيده ايم
منزل ما ، محفل ما ، باغ ما ، صحراي ماست
 
مفتون آغاز نوجواني ونوپهلواني خود را و تعليم ورزش باستاني را در زورخانه كولانج نزد پهلوانان و نامداران زورخانه هاي آنزمان آموخت و در ايام پهلواني و كسوت در زورخانه خود بورزش مي پرداخت و آداب و آئين پهلواني و راه و رسم دلاوري و فنون و رموز كشتي را تعليم مي داد. به انگيزه اعتقاد و عشق خود به مولاي متقيان در اكثر اشعار و بويژه اشعار حماسي و پهلواني خود كلام خويش را با نام مولاي مقتداي خود علي (ع) آغازذ مي كرد و با اسم و نام اين امام بزرگوار پايان مي بخشد از اين شاعر بزرگ دو كتاب گرانبها يكي ديوان اشععار و ديگري مثنوي انسان كامل به يادگار باي است كه موجب سربلندي و سرافرازي همه پهلوانان و دلاوران زورخانه و مباهات همشهريان و هموطنان اين شاعر و پهلوان نامدار است يادش گرامي و روانش شاد.اكنون باز مي گرديم به سالهاي دور و از لاي بلاي خاطرات كور غبار گرفته روزگاران رفته و ايام بگذشته خاطرات را زنده مي كنيم تا پهلوان را بهتر بشناسيم و با فرهنگ زورخانه بيشتر آشنا شويم .....
صداي ضرب و زنگ مرشد سيد احمد كوهكن از پهلوانان و مرشدان معروف همدان در زمستاني سرد و يخ زده زير سقف و گنبد زورخانه كولانج از زورخانه هاي قديمي همدان گوش فلك را كر مي كند. دلاوران گود يك به يك با آداب و آيين پهلواني و زورخانه وارد گود مي شوند و هر يك در جاي خود مي ايستند و مرشد آداب و آئن هر يك را فراخور منزلت و مرتبت ورزش و پهلواني بجاي مي آورد عطر و دود اسپند كه از منقل آتش مرشد سيد احمد كوهكن در جلو مردم فضاي گود زورخانه را معطر ساخته است . سيد ميرآقا كبريائي متخلص به مفتون وارد مي شود ، زنگ مرشد وصلوات حاضران او را خوشامد مي گويند.
پهلوان علي ميرزاي همداني پيش كسوت سرشناس و دلاور بزرگ با ان بر و بازوهاي ستبر و يال و كوپال پهلواني مياندار امشب زورخانه است ورزش هنوز آغاز نشد ، نوچه ها و نوخاسته ها هر يك در جاي خود ايستاده اند مرشد با اشعاري زيبا و حماسي قطعاتي از رزم رستم و اسفندار و شاهنامه حكيم طوس را مي خواند پهلوان علي ميرزا از پهلوان مفتون تقاضا مي كند كه چكامه زيباي خود را بخوانند كه ما بجهت جلوگيري از اطاله كلام قسمت هائي از اين چكامه زيبا را كه در آن علاوه بر توصيف آداب زورخانه و توجه خاص مولاي متقيان بزرگ پهلوان جهان ورزش باستاني به فنون كشتي پهلواني و بدل كاريهاي آن با ظرافت شاعرانه و با فنون آن پهلوانان و كشتي گيران را بكار آيد و فلسفه و فرهنگ زورخانه را آْنچنان كه بايد باشد دريابند پهلوان مفتون با رخصت از مرشد و پيش كسوتان با صداي بم و گرفته اما پر طنين و پهلواني چنين مي خوانند ...
 
ايدل ز ورزشي كه بود رست باستــان سر وامزن كه باب دل و جان ماسـت آن
روراست گويمت طلبي گر ره صـــلاح ايــــن راه را بـــرو كه بود را راستــان
بشنو ز من كه ورزش پـر ارزش قديـم خود دفع لرزش است كه آرم به داستـان
كاري كه پوريـــاي ولي پيـــر آن بود ايــن شعر را بخوان و بنه سر به آستان
كاي لنگر زمين و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو يا علي مدد
اول به زورخانه چو رفتي زمين ببــوس آري زمين بنام جهــان آفــرين ببـــوس
از پهلوان و مرشد و از پيش كسوتـــان سر نه بر آستــان و پس آستـان ببــوس
خواهي كه نور چشم شوي پيش اين آن پيشــاني و جبيـن و رخ آن و اين ببـوس
دست خداي را به حقيقت به دست گــير اين شعر بخـوان و زمين را چنين ببـوس
كاي لنگر زمين و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو يا علي مدد
ايـن كــار رستــم زال اســت اي پسـر نــه كــار بچه بازي و حال است اي پسر
اينـــكار كار شير و پلنگ است و ببرهاست مي كار روبه است و شغال است اي پسر
مردانه رو اگر پـــي اين كــار ميــروي بي پيــرو اوســتا محال است اي پـــسر
اين شعر را ز صدق بــبانگ بلند خوان جز اين تمام خواب و خيال است اي پسر
كاي لنگر زمين و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو يا علي مدد
اول برهنه چونكه شدي زيـر ســنگ رو اما نه خستـه چابك و چست و زرنگ رو
از پيش كسوتان همه دم احــترام كـــن تو شق گمــان مباش ظريف و زرنگ رو
جاسنگ را ببوس و بخواه از علــي مدد با يــاري علــي به ميـــان دو سنـگ رو
در بحر عشق غوطه زن و ختم كن كلام ايــن جمــله را بگــو و به كـام نهنگ رو
كاي لنگر زمين و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو يا علي مدد
اول ميان گود چــو رفتــي زمين ببوس يعنــي زميــن بنام جهــان آفرين ببوس
هر جا كه جاي تست فروتر از آن بپـاي بشناس جاي خويش و بـدستت نگين ببوس
بـــازوشان و سينــه كــار آزمـودگان از بــهر احتـــرام به آداب ديــن ببـوس
اين شعر را بخوان و ببر بر علـــي پناه تا چنــد گويـمت كه چنان و چنين ببوس
كاي لنگر زمين و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو يا علي مدد
چون در ميان چرخ ميانــكوب ميزنـــي اي نازنين بچرخ و بـــزن خــوب ميزني
اندر (چهار پا) و (سه پا) در ميان چــرخ بردار خوش(شيرجه) كه مرغوب ميـزني
قد ميكشي چو سرو و عجب راست ميكشي خم چون شوي به خصم دغل چوب مي زني
(شش چرخ) تو بهفت فلك سرهمي كشد از دل بكش خروش چــو (لاروب) ميزني
كاي لنگر زمين و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو يا علي مدد
خواهيم مــا مدد ز تو يا مرتضـــي علي چون جان بتن رود ز تو يا مرتضي علي
بر هر كه هر چه مي رسد اي شه تو ميدهي هر كار مي شود ز تو يا مرتـضي عــلي
هر كس پنــــاه بر تو برد هــر كجا رود از رنج مي دهد ز تو يا مرتــضي عـــلي
اين شعر را هر آنكه بخـــواند بــراي او امــداد مي رســد ز تو يا مــرتضي علي
كاي لنگر زمين و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو يا علي مدد
 
 
چون كوفتي فرو پي كشتي به آب و تاب نام خدا ببــــر به زبان بهر فتـــــح باب
سرشاخ چون شدي بنما(قوس)خصم را (قوسش)چنان بكن كه شود خاك را نــقاب
از (تــوي شاخ) دست بيانداز (پيش قـبض) دست دگــر ببـر ز ميان دست وي بتاب
(دسترشكن ) اسير تو گـرديد غم مخور زن بر زمين و نعره برآر از دل خــراب
كاي لنگر زمين و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو يا علي مدد
سرشاخ چون شدي نشدت (قوس)دگر حريف (افلاك ) را بــه فكر نمـا بهــر او رديــف
سينه چو راست كرد (ســـربندپي) بــزن ورنه (درخت كن) بكنش زود اي حريــف
آنرا نخورد (اقل چپ و راستش) بزن تـو زود يا ميكنش تو(شير شكن) چابك و ظريـف
يا با (ركيــبي سرپـــا) كــار وي بســاز پس نعره زن اگر كه شدي خسته و ضعيــف
كاي لنگر زمين و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو يا علي مدد
چون زلف يار كشتي پر پيچ و خم و خوش است كج كردن دوران و (شكم در شكم)خوش اسـت
گر راست شد (پلنگ شكن) كن حريـــف را ور خاك شد مخالف (پا در علم)خوش است
(حمال بند) شيـوه خاك است و هم (سيك) يا (قفل قيصري) بزنش ليك كـم خوش است
با پــــا به دست خصم (ركيبي) توان زدن كن ورد خويش اين سخن ونعره هم خوش است
كاي لنگر زمين و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو يا علي مدد
(حمال بند)را تو به (خاك) ار زني بيـجاست يا كه دو رويه (سيك خاك ) زنـــي رواســت
(كنده) اگر كشي تو در آنجا نكـوتر است در نه تو (پاتو) ار بزنــي مطلبت رواسـت
(انـداز گوسفنــد) در آنـجا نــكو شــود چون (كار روي كار)بهـروضع خوش نماست
انداختي چو بـــا اين كارهــــا حريــف ايــن نكتــه را ادا بـكنـي نغز و دلرباست
كاي لنگر زمين و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو يا علي مدد
يك دست زير چانه و يك دست پشت سر كن (گـاوتـاب)خصـم دغل را چو شير نـر
يا كـــه (ركيـبي سـرپا)زن بـه چابكي آنــگونه كـه حـريف نــگردد از آن خـبـر
(قصــاب وار)شـانه او را همـي شكن از هــر طـرف شـده بـه حريـفت مده مفر
برخصم گر ز(شير شكن) فايـق آمدي زن برزمين چو شير و بكش نعره از جگر
كاي لنگر زمين و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو يا علي مدد
 
 
دست فتد چو زير شكم كار نو بــزن يك پاي پشت پا فكن و پس (درو) بـــزن
(دست در مخالف تو) چو قال حريف كند از او عقـــب ميفت و چو مردان جلو بزن
گر كه حرف خواست كشد (كنده) ترا (زالانه) پور زال صفت ( تو به تو) بـــزن
خواهي به آتشت نكشد گر حريف تو زين لــعل آتشيــن جــگرش را الـو بزن
كاي لنگر زمين و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو يا علي مدد
از زير گر حريف ترا قبضـه كرد ران بــردن ز پشت دست بزير شـكم تــو آن
(خيمه) بزن به گرده او يا به چابــكي از (كـــله در كفش) كــه بود چاره تو آن
يا تاخت گر بزير(كف گرگيش)بــزن يا كه ( النــگ ياخته اش ) كــن عقب نمان
گر رفت پشت سر تو ز تو (لنگه اش)بكش بر پشت چو فتاد بــرويش همــي بخوان
كاي لنگر زمين و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو يا علي مدد
(نجاربند) هيچ بـود پيــش (يزدي بنـد) چــون پهلوان يـزد تـو از ايـن عمل بخند
بر (بـرمه تاب) گوش و (كلاته) بــكار بند بنمــا از ايــن دو كـار به گشتاسب ريشخند
از( لنگ خاكي) در(شتر غلـط) كن حذر هستنــد ايـن دو كـار به يكرشته دلپسند
(رو دست و پا)ز زير كن و رو به پشت خصم بــر خوان تــو ايــن چكامه به آوازه بلند
كاي لنگر زمين و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو يا علي مدد
در روبرو حريف از او (دست تو)بكش كن ضبط بند دست وي و دست او بكش
ور پشت تــو رود مچ پاي ورا بگيـــر خم شـــو بگيــر پـــاي ورا و فروبكش
اما بــهوش بــطاش مبادا (درو) شوي ايــن انتظــار را همــه جـــا موبموبكش
دركن تو(سر زير بغل)كن (درخت كن) زن بر زمين و و به فلك آر و هو بكــش
كاي لنگر زمين و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو يا علي مدد
اي دل به چابـكي (فته پـا) را بكـار زن (تـو شـاخ) را پس از (فته پا) بر چنار زن
از (لنگ پيش رو) به حذرباش اي جوان (لنــگ كمـر) بــه مــردم نــااستـوار زن
از (تخم بنـد) و از( فلـكه بند) سر مپيچ (چانـه بنـد)(پـــلنـگ شكـن)شيــروار زن
(مهتاب و آفتاب) بسي خوب و دل كشند ايــن كـارها بــزن بـه حريف و هوار زن
كاي لنگر زمين و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو يا علي مدد
 
 
چون خصم تو (پلنگ شكن)ميزند تـرا او را (كلـوم دك) بكني هست بس به جا
ياكه دودست حريف خود گذران صاف از سرت بنشين كه دست خصم درآيد ز سر ترا
گر كه حريف قصد تو فهميد زود و چست پشــت ار به خصـم شود دست او رها
كار حريف چونكه بدل شدبه لطف حق اين شعر را بلند بخـــوان فاش و برملا
كاي لنگر زمين و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو يا علي مدد
خصم تو گر بخاك فكنده سده صداع (مقراضك) تو هست ترا بهتــرين دفاع
هر ران تو گرفت به عكسش به خاك رو (مقراضك) ار براي بدل گشتـه اختراع
(مقراضك) ار نشد مچ پاي او را بگير شــور است تــا كه كنـد از كار امتناع
گردد سر كلافه به او گم از ايـن عمل اين شعر كن تو نقش جبين باخط رقاع
كاي لنگر زمين و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو يا علي مدد
اين شعر و اين فنون كه ز مفتون شنفته شد فهرست وار بهر تو في الجمله گفته شد
ايـــام پهلــوانيش افســوس گشت طي زيرش از اين جهان پرآشوب رفتـه شد
دوران شعر و ورزش و عمرش بسر رسيد صد همچو وي چو گنج بويرانه خفتــه شد
ايـــن دلنشين چكامه او در ميـان گود هر كس كه خواند چون گل مولا شكفته شد
كاي لنگر زمين و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو يا علي مدد
در بدرقه شعر زيباي پهلوان مفتون صداي صلوات جمعي پهلوانان و حضار فضاي زورخانه را عطرآگين نمود و مرشد با صداي پر طنين خود ورزشكاران را به ورزش فرا مي خواند و ما در خيال زورخانه كولانج را ترك مي كنيم با سپاس از جناب مفتون فرزند برومند پهلوان مفتون همداني كه مرا در تهيه و پژوهش اين يادنامه ياري كرده اند . خدا يار و ياور پهلوانان باد.