رابعه بلخی: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
جز ویرایش 79.77.49.65 (بحث) به آخرین تغییری که LetsDoItBot انجام داده بود واگردانده شد
خط ۱۷:
|سبک= [[خراسانی]]
}}
'''رابعه دختر کعب قُزداری''' که به '''رابعه بلخی''' هم شناخته شده‌است، [[شاعر]] پارسی‌گوی نیمه نخست [[سده ۴|سده چهارم]] هجری ([[۹۱۴ (میلادی)|۹۱۴]]-[[۹۴۳ (میلادی)|۹۴۳میلادی]]) است.<ref>[http://persianacademy.ir/userfiles/file/gozaresh02/daneshname02.pdf گزارش فرهنگستان زبان و ادب فارسی. ص ۶۳]</ref> پدرش [[کعب قزداری]]، از [[عرب]]های کوچیده به [[خراسان]] و فرمانروای [[بلخ]] و [[سیستان]] و [[قندهار]] و [[بست]] بود. از تاریخ ولادت و مرگ رابعه اطلاعات درستی در دست نیست. آنچه قطعیست آن است که او همدوره با [[سامانیان]] و [[رودکی]] بوده و به استناد گفتار [[عطار نیشابوری]] با رودکی دیدار و مشاعره داشته استداشته‌است. زمان مرگ رابعه به احتمال [[قریب به یقین]] پیش از مرگ رودکی بوده است،بوده‌است، بنابراین تاریخ مرگ او را می‌توان پیش از سال ۳۲۹ [[هجری قمری]] در نظر گرفت.
 
== زندگی رابعه ==
=== کودکی و نوجوانی ===
از تولد و [[دوران کودکی]] و نوجوانی رابعه اطلاعی در دست نیست. تنها مدرک مستند از زندگی رابعه، روایتی‌ست که [[عطار نیشابوری]] در حکایت بیست و یکم کتابِ [[الهی‌نامه]] خویش در بحر هَزج مسدّس محذوف، در چهارصد و اندی بیت آورده استآورده‌است. آنچه از این روایت برمی‌آید آنست که رابعه دختر '''کعب قزداری'''، والی [[بلخ]] بوده و برادری بنام '''حارث''' داشته. کعب علاقه خاصی به رابعه داشته و در پرورش و تعلیم او کوشا بوده و به جهت توانایی‌های بی‌نظیر او در هنر و فنون، اورا با لقب [[زین‌العرب]] (زینت قوم [[عرب]]) خطاب می‌کرد. رابعه به استناد گفتار عطار، در سرودن '''شعر''' و هنر '''نقاشی''' به‌غایت توانمند و در '''شمشیرزنی''' و '''سوارکاری''' بسیار ماهر بوده استبوده‌است.
 
=== دیدار با بکتاش ===
پس از مرگ کعب، '''حارث''' بر تخت پدر می‌نشیند و در یکی از بزم‌های شاهانه او، رابعه با [[بکتاش]]، از کارگزاران نزدیک حارث دیدار می‌کند. عطار جایگاه بکتاش در دربار را '''کلیددار خزانه''' عنوان کرده استکرده‌است. رابعه بی‌درنگ دل به بکتاش می‌بازد و در نهایت دایهٔ رابعه که از علاقه رابعه به بکتاش آگاه می‌شود، میان آن دو واسطه می‌شود. رابعه خطاب به بکتاش نامه‌ای می‌نویسد و تصویری از خویش ترسیم کرده و پیوست آن نامه می‌کند و بدست دایه می‌سپارد تا بدو رساند. چون بکتاش نامه رابعه را می‌خواند و تصویر اورا می‌بیند بدو دل می‌بازد و نامه‌اش را پاسخ می‌دهد. این نامه‌نگاری‌های پنهانی ادامه پیدا می‌کند و رابعه اشعار فراوانی خطاب به بکتاش ضمیمه نامه‌ها کرده و برای او می‌فرستد. ظاهراً روزی بکتاش رابعه را در دهلیزی می‌بیند و آستین اورا می‌گیرد که ''«چرا مرا چنین عاشق و شیدا کردی اما با من بیگانگی می‌کنی؟»'' رابعه از او آستین می‌افشاند که ''«عشق من به تو بهانه‌ایست بر عشقی عظیم‌تر»'' و اورا بخاطرافتادن در دام شهوت نکوهش می‌کند.
 
=== رابعه در میدان نبرد ===
خط ۴۳:
{{پایان شعر}}
 
رودکی پس از آن راهی بخارا می‌شود و در بزمی در دربار امیر [[سامانیان|سامانی]] شعری که از رابعه به یادداشت بازگو می‌کند که بسیار مورد پسند امیر می‌افتد و چون از آن سؤال می‌کنند، رودکی داستان آشنایی‌اش با رابعه و عشق او به بکتاش را برای شاه بازگو می‌کند، غافل از اینکه حارث نیز در آن بزم حاضر است و از آن داستان باخبر می‌شود. حارث بسیار خشمگین می‌شود، به بلخ بازمی‌گردد و پس از یافتن صندوقی حاوی اشعار رابعه در اتاق بکتاش، به گمان ارتباط نامشروع آنان، فرمان می‌دهد بکتاش را در زندان افکنده و رابعه را به گرمابه برده و رگِ دستان او را بگشاید و درِ گرمابه را به سنگ و گچ مسدود کنند. روز بعد چون در گرمابه را می‌گشایند، پیکر بیجان رابعه را مشاهده می‌کنند که با خون خویش اشعاری را خطاب به بکتاش با انگشت بر دیوارهٔ گرمابه نگاشته استنگاشته‌است. بکتاش پس از آن، به نحوی از زندان می‌گریزد و شبانه سر از تن حارث جدا می‌کند، سپس بر مزار رابعه رفته و جان خویش را می‌گیرد.
 
== رابعه در منابع ادب پارسی ==
خط ۵۵:
 
نقل شده چون [[ابوسعید ابوالخیر]] [[داستان زندگی]] اورا شنید فرمود:
<blockquote>''من این جانب رسیدم و از حال دختر کعب پرسیدم که عارف بوده استبوده‌است یا عاشق؟ جواب دادند اشعاری که بر زبان او جاری بوده دلیل این است که در عشق مجازی، ایجاد اینقدر سوز و گداز ممکن نیست، در شعر او هزل اصلاً وجود ندارد بلکه در همه جا او ذات قدیم (جلَّ شأنهُ) را خطاب کرده استکرده‌است. ''<ref>شعر فارسی در بلوچستان، صفحهٔ ۴</ref>
</blockquote>
 
[[عطار نیشابوری]] نیز داستان زندگی رابعه را در [[الهی نامه]] خویش در چهارصد و اندی بیت به نظم آورده و [[نقل قول]] [[ابوسعید ابوالخیر]] دربارهٔ رابعه بلخی و عرفان وی را چنین بازگو می‌کند:
{{شعر}}
{{ب| ز لفـظلفظ بوسعـیدبوسعید مهنه دیدم | که او گفتـستگفتست: من آنجا رسیدم}}
{{ب| بپرسیدم زحال دختـردختر کعب | که عارف بود او یا عاشقی صعب؟}}
{{ب| چنین گفت او که معلومم چنان شد | که آن شعری که بر لفظش روان شد،}}
{{ب| ز سوزِ عشـقِعشقِ معـشوقِمعشوقِ مجـازیمجازی | بنگشاید چنین شعری به بازی}}
{{ب| نداشت آن شعر با مخلوق کاری | که او را بود با حق روزگاری}}
{{ب| کمالی بود در معنی تمامش | بهانه بود در راه آن غلامش}}
خط ۶۹:
عطار توانایی رابعه در سرودن شعر را چنین توصیف می‌کند:
{{شعر}}
{{ب| بلطـفِبلطفِ طبعِ او مردم نبودی | که هر چیزی که از مردم شنودی،}}
{{ب| همـههمه در نظـمنظم آوردی به یک دم | بپیوستی چو مروارید در هم}}
{{ب| چنان در شعر گفتن خوش زبان بود | که گوئی از لبش طعمی در آن بود}}
{{پایان شعر}}
 
خاتم الشعرا، شیخ [[عبدالرحمن جامی]]، در تذکرهٔ [[نفحات الانس]] از رابعه در بخش زنان صوفی نام می‌برد و باز با استناد به گفتار شیخ [[ابوسعید ابوالخیر]] می‌گوید:
<blockquote>''شیخ ابوسعید ابوالخیر قدّس اللّه تعالی سرّه گفته استگفته‌است که: «دختر کعب عاشق بود بر آن غلام، اما پیران همه اتفاق کردند که این سخن که او می‌گوید نه آن سخن باشد که بر مخلوق توان گفت. او را جای دیگر کار افتاده بود.» روزی آن غلام آن دختر را ناگاه دریافت، سرِ آستین وی گرفت. دختر بانگ بر غلام زد گفت: «ترا این بس نیست که من با خداوندم و آنجا مبتلایم، بر تو بیرون دادم که طمع می‌کنی؟» شیخ ابوسعید گفت: «سخنی که او گفته استگفته‌است نه چنان است که کسی را در مخلوق افتاده باشد»''<ref>نفحات الانس، عبدالرحمن جامی، به همّت توحیدی، انتشارات کتاب فروشی محمودی بی‌تا، صفحهٔ ۶۲۹</ref>
</blockquote>
 
[[رضاقلی‌خان هدایت]]، داستان رابعه را تحت عنوان [[بکتاش‌نامه]] در کتاب مثنوی [[گلستان ارم]] خویش در دوهزار و ششصد و اندی بیت به نظم درآورده. مبنای داستانی که رضاقلی‌خان نقل می‌کند، همان شعر عطار است که تصرفاتی در داستان کرده و قصه پردازی نموده استنموده‌است و بخش‌هایی از ذوق خویش بدان افزوده. وی در [[مجمع الفصحاء]] دربارهٔ رابعه بلخی چنین می‌گوید:
<blockquote>''رابعهٔ مذکوره، در حسن جمال و فضل و کمال و معرفت و حال، وحیدهٔ روزگار و فریدهٔ هر ادوار، صاحب عشق حقیقی و مجازی و فارِسِ میدان تازی و فارسی بوده استبوده‌است. احوالش در نفحات الانس مولانا جامی در ضمن نسوان عارفان مسطور است و در یکی از مثنویات شیخ عطار، جمعی از حالاتش نظما مذکور. اورا میلی به بکتاش غلامی از غلامان برادر مفرد به هم رسیده و انجامش به عشق حقیقی کشیده، بالاخره به بدگمانی، برادر او را کشته و حکایت اورا فقیر نظم کرده و نام آن را گلستان ارم نهاده، معاصر آل‌سامان و رودکی بوده و اشعار نیکو می‌فرموده.<ref>مجمع الفصحاء، رضا قلی‌خان هدایت، مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۹، جلد دوم صفحهٔ ۶۵۴</ref>
</blockquote>
 
== اشعار رابعه ==
از رابعه جز هفت (به روایتی یازده) غزل و قطعه در دست نیست. ظاهراً تمامی اشعار وی بدست برادرش '''حارث''' معدوم گردیده و الباقی در گذر زمان از بین رفته استرفته‌است. اما قلیل اشعار بازمانده از وی بیانگر ذوق سرشار وی و تسلط او بر سرایش شعر است. رابعه را '''مادر شعر پارسی''' خوانده‌اند. او بحور و اوزانی را وارد شعر پارسی نموده که تا پیش از آن کسی در آن اوزان شعر نمی‌سروده استنمی‌سروده‌است. بعنوان مثال [[شمس قیس رازی]] در کتاب [[المعجم فی معاییر اشعار العجم]] عقیده دارد که دختر کعب در بیت زیر بحری بر بحور پارسی افزوده استافزوده‌است (بحر مسدّس مخنّق):<ref>المعجم فی معاییر اشعار العجم، شمس قیس رازی، تصحیح مدرس رضوی، تهران، صفحهٔ ۱۳۳</ref>
{{شعر}}
{{ب|ترک از درم درآمد، خندانک |آن خوبروی چابک، مهمانک}}
خط ۱۲۰:
 
== عرفان رابعه ==
در عارف بودن رابعه دیدگاه‌ها متفاوت است. تمام منابعی که به عرفان رابعه اشاره کرده‌اند، به گفتار شیخ [[ابوسعید ابوالخیر]] استناد کرده‌اند، که این جایاین‌جای تأمل دارد.
 
دکتر [[رضا اشرف‌زاده]] در کتاب خود '''حکایت رابعه''' بر اساس بازمانده اشعار او و گفتار ابوسعید، چنین استدلال می‌کند که ''«ذوق تیز و لطیف ابوسعید، اصولاً هر بیتی و شعری را می‌تواند تاویل عرفانی نماید»'' و داستان شنیدن بیتی از [[عماره مروزی]] و رفتن ابوسعید به زیارت قبر او را گواهی بر این مدعا می‌داند.<ref>حکایت رابعه، دکتر رضا اشرف زاده، چاپ اساطیر، صفحهٔ ۲۳</ref> و نتیجه می‌گیرد که گفتار شیخ لزوماً به معنی عرفان رابعه نیست. او همچنین در همین کتاب عنوان می‌کند که آمدن داستان رابعه در الهی‌نامه و ''«... حکایت و جانبازی دختر در راه این عشق عُذری، اورا به موجودی پاک و باصفا تبدیل می‌کند که با پاکی عشق و دامانی پاک در خون می‌غلتد و جان می‌بازد و [...] توهم عشق عارفانه را در سر و ذهن ما می‌اندازد». ''<ref>حکایت رابعه، دکتر رضا اشرف زاده، چاپ اساطیر، صفحهٔ ۲۶</ref> او هم‌نامی رابعهٔ بلخی با [[رابعه عدویه]] و [[رابعه شامیه]] - که هر دو از زنان عارف بوده‌اند – را نیز یکی از دلایل ایجاد شائبهٔ عرفان رابعه عنوان کرده استکرده‌است.
 
[[سلیمان راوش]] نیز در مقاله خویش '''رابعه بلخی یا حمامه‌ای در حمام خون ذؤیان خرد''' معتقد است که عرفایی چون عطار و ابوسعید ابوالخیر، در حقیقت بجهت حفظ نام و آثار رابعه از گزند کوته‌فکران، به وی نسبت تصوف و عرفان داده‌اند:
<blockquote>''حضرت عطار، عارفانه، [...] جهت غفلت کافران عشق و منکران انسان شمردن زن و حفظ آبروی رابعه، به نوعی عشق انسانی او را مطابق شریعت منکران عاطفه‌های انسانی، عمداً پیوند واژگونه به جایی دیگر می‌دهد [...] حضرت عطار نیشابوری چنان‌که ابوسعید ابوالخیر، در حق رابعه الطاف نمود و با بهانهٔ اینکه رابعه نه عاشق بکتاش، بل عاشق الله بوده [...] جسد و مرقد مبارک رابعه را از شر تکفیر و تازیانه نوازی و ویرانی کافران و منکران نجات داد [...] ذکرِ خیر رابعه از سوی عارف بزرگ و نامی ابوسعید ابوالخیر هم در نهایت، عارفانه و هشیارانه، برای به سکوت واداشتن کافران عشق و منکران ارزش‌های انسانی زنان به عمل آمده استآمده‌است. ''<ref>http://www.zendagi.com/new_page_210.htm رابعه بلخی یا حمامهٔ در حمام خون ذؤیان خرد</ref>
</blockquote>
 
[[لیلی رشیتا]]، نویسنده افغان نیز معتقد است:
<blockquote>''«برعکس آنچه که عرفاً عشق او را به بکتاش، حقیقی نه بل مجازی می‌پنداشته‌اند، اشعارش محض بازگوی احساس‌اش نسبت به بکتاش بوده استبوده‌است. از هفت قطعه شعر رابعه که بجا مانده است،مانده‌است، پنج تای آن در وصف عشق ناسوتی و دو تای آن در وصف زیبایی طبیعت سروده شده استشده‌است.»''<ref>فصلنامه آسمایی، شماره سوم، سال چهارم ۱۳۷۹</ref>
</blockquote>