[[پرونده:H.H.Holmes.gif|بندانگشتی|قاتل زنجیرهای آمریکایی اهل [[شیکاگو]] اچ.اچ. هلمز که به ۲۷ قتل اعتراف کرد.]]
'''آدمکشی زنجیرهای''' یا '''قتلهای سریالی''' به گونهای [[قتل]] گفته میشود که در آن فرد قاتل عمدتاً به دلیل بیماریهای روانی اقدام به کشتن عمدی بیش از یک نفر در زمانها و شرایط مختلف میکند. قاتل زنجیرهای معمولاً افراد مورد نظر خود را تعقیب میکند و در فرصت مناسب آنها را به قتل میرساند. الگو و نحوه ارتکاب قتلها مشابه یکدیگر و قربانیان معمولاً دارای نقاط مشترک مانند شغل، نژاد، ویژگیهای ظاهری، جنسیت و یا گروه سنی خاص میباشند. در نحوه انجام این نوع قتلها غالباً مسایل و تمایلات جنسی خودنمایی میکنند.
== قاتل زنجیرهای ==
قاتل زنجیرهای یا سریالی فردی است که به تنهایی سه و یا بیشتر از سه نفر را در طی یک دوره زمانی (بیشتر از یک ماه) با فواصل زمانی و تحت تاثیر انگیزههای روانی به قتل برساند. بعضی از منابع این بخش از تعریف «سه و یا بیشتر از سه نفر» را قبول ندارند و تعریف دیگری ارائه میکنند: تعداد دو و یا بیشتر از دو قتل که معمولاً و نه همیشه توسط یک نفر به تنهایی و به صورت مجزا واقع شده باشند.
مفهوم و اصطلاح قاتل سریالی در دهه ۱۹۷۰ توسط یکی از ماموران ویژه پلیس فدرال امریکا به نام رابرت رسلر به کار گرفته میشد و رواج پیدا کرد. قاتلان سریالی را نباید با آدمکشهایی که افراد زیادی را به صورت دسته جمعی در یک مکان از بین میبرند و یا آنهایی که در یک زمان محدود و کوتاه در دو یا چند مکان مختلف دست به قتل میزنند اشتباه گرفت.
پلیس فدرال آمریکا انگیزه قاتلان سریالی را خشونت، هیجان و برانگیختگی، مسایل مالی وجلب توجه دیگران میداند.
== کودکی و دوران رشد ==
افراد در دوران کودکی و در سنین رشد تعاملات و رفتارهای اجتماعی را در خانواده میآموزند. در این زمان اگر کودک در محیط خانواده و از سوی افراد خانواده مورد بی مهری و بی اعتنایی قرار گیرد و یا طرد شود این روند اجتماعی شدن دچار اختلال میگردد. در مطالعهای که در سال ۱۹۹۰ توسط دو محقق به نامهای ویلسون و سیمن صورت گرفت مشخص شد تقریباً تمامی قاتلان سریالی مورد مطالعه در دوران کودکی خود با نوعی از مشکلات محیطی نظیر خانوادههای فروپاشیده و و فاقد انسجام روبرو بودهاند. بر طبق این تحقیقات همه این افراد در خانوادههایی بزرگ شده بودند که طلاق، جدایی و یا فقدان یکی از والدین در آنها اتفاق افتاده بود. در این خانوادهها کودک از کانون توجه خارج میگردد. در نتیجه کودک اعتماد به نفس خود را از دست میدهد و خود را ناتوان از تغییر شرایط میبیند، پس دنیایی خیالی برای خود میسازد و بدان پناه میبرد. این دنیای خیالی همان آرمان شهری است که کودک در واقعیت بدان احتیاج داشته و کم کم جای دنیای واقعی را میگیرد. او در این دنیا هر چه میخواهد میکند، هدف فقط برآوردن و ارضای امیال اوست و دیگران در این دنیا ارزش و جایگاهی ندارند. بر طبق نظر گاریسون (۱۹۹۶)احساسات و خوی اجتماعی در این دنیای وهمی و خیالی فرد-محور رشد مییابد و سیر طبیعی نهادینه شدن و شکل گیری مفاهیمی مانند خوب و بد و نوع دوستی دچار نقصان میشوند و این آغاز شکل گیری شخصیت جامعه ستیز و ضداجتماعی فرد است. در نهایت مرزهای دنیای واقعی و خیالی کم کم از بین رفته و احساساتی مانند سلطه گری، زورگویی، برتری جویی جنسی و خشونت تقویت میگردد، که در آینده زمینههای ارتکاب جرم و جنایت توسط فرد را مهیا میسازد.