سرنوشت سه دختر ایلامی در فیلم به تصویر کشیده شده است: ''مدینه'' که قالیباف است و به دست برادر و دوست برادرش کشته میشود به جرم این که با سربازی که سفارش دهنده فرش به او بوده در شهر دیده شده است.
دومین دختر نسیم نام دارد. او در رشتهیرشتهٔ پزشکی قبول شده اما پدر مخالف تحصیلاش است. علیرغم مخالفت پدر نسیم سرکلاس میرود، و وقتی پدر میفهمد به دانشگاه میرود و او را به شدن کتک میزند و از سر کلاس به خانه میبرد نسیم خودسوزی میکند ولی با درصد سوختگی بالا زنده میماند.
سومین دختر بمانی است. پدرش کارگر سادهیسادهٔ شهرداری است و چند تن فرزند دارد. صاحبخانه که پیرمردی ۶۵ ساله است با صرف نظر کردن از کرایههای عقب افتاده میخواهد با بمانی ازدواج کند. پدر موافقت میکند و بمانی به اجبار ازدواج میکند. بمانی در خانهیخانهٔ شوهر فقط خدمتکار است و پس از چندی به خانهیخانهٔ پدر میرود و خودسوزی میکند اما زنده میماند و به خانهیخانهٔ شوهر برگردانده میشود اما شوهرش دیگر او را نمیپذیرد و طلاق میدهد. بمانی فرار میکند و به قبرستانی میرود و با پیشنهاد مرد مرده شور شمع و گلاب میفروشد و آن دو تصمیم میگیرند که همانجا زندگی کنند.