{{گفتاورد|انجمن آرای هر انجمن و چمن پیرای هر چمن بزرگ نام یزدان یکتاست که انجمنها به پرتو آن روشن و چمنها به گونه آن گلشن است.{{شعر}}{{ب|یک باد چمنده در هزاران چمن است|یک ماه دمنده در هزار انجمن است}}
{{ب|این انجمن آن انجمن آرا آراست|کش انجمن آرای هزاران چو من است}}{{سخپایان شعر}}▼
هر نیستی بدو هست و هر بلندی از او پست. هستی سزای همه هستی پذیرفتگان و بخشایش افزای همه بیداران و خفتگان است. هیچ
یک باد چمنده در هزاران چمن است{{سخ}}
چیز بدو نماند و او به هیچ نیز یک است نه بک شماری پنهان است با فر و زه آشکاری هرگز نبمیرد و نیستی نپذیرد.
هر چه خواست کرد و هر چه خواهد کند. به هیچ درنماند و جز در آفریدن چون خودی زیرا که ایزد را نه سزاست انبازی ایزدی.
کش انجمن آرای هزاران چو من است
یکتای بی همتاست بیآلایش جان و تن زندهاست نه به روان و تن که به خویشتن داناست بی اندیشه و نکاشته و هرگز نادانی به دانش او ره نداشته نزدیکان از دانش بی چونی او دورند و بینایان از بینش چگونگی او کور.
هر نیستی بدو هست و هر بلندی از او پست. هستی سزای همه هستی پذیرفتگان و بخشایش افزای همه بیداران و خفتگان است. هیچ چیز بدو نماند و او به هیچ نیز یک است نه بک شماری پنهان است با فر و زه آشکاری هرگز نبمیرد (= نمیرد) و نیستی نپذیرد. هر که را خواست زد و هر که را خواهد زند. هر چه خواست کرد و هر چه خواهد کند. به هیچ در نماند و جز در آفریدن چون خودی زیرا که ایزد را نه سزاست انبازی ایزدی. یکتای بی همتاست بیآلایش جان و تن زندهاست نه به روان و تن که به خویشتن داناست بی اندیشه و نکاشته و هرگز نادانی به دانش او ره نداشته نزدیکان از دانش بی چونی او دورند و بینایان از بینش چگونگی او کور. اگر او هست پس جز او هیچ نیست و اگر او نیست پس این همه هستی چیست. نیکو سخنی است بی خم و پیچ که با او همه هیچند و بی او هم هیچ. اوست آورنده دشمن و دوست و پرورنده مغز و پوست و اگر نغزتر سخن نپوشی اینها سخن است و همه اوست. دانشمندان مر او را پروردگار همگان دانند و خرد پیوندان وی را مایه پدید آمدگان خوانند. ویژه درونان یگانه همه او را انگارند و یکی شدگان او را همه شمارند. چه از بسیاری آشکاری از دیده پنهان است در دیده مپنندگان پیداست...پیداست…}}