تصوف: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
Saeedalijani (بحث | مشارکتها) |
FreshmanBot (بحث | مشارکتها) جز اصلاح فاصله مجازی + اصلاح نویسه/ ویرایش نیمه خودکار با استفاده از AWB |
||
خط ۳۴:
* [[عبد الرفیع حقیقت]] پژوهشگر و شاعر ایرانی تأسیس تصوف را از طریق جعفر صادق پیشوای ششم شیعیان میداند<ref>کتاب بایزید بسطامی (عارف بزرگ قرن دوم و سوم هجری)، تألیف: عبد الرفیع حقیقت (رفیع)، صفحهٔ ۸۲</ref>
* [[احمد کسروی]] خاستگاه «صوفی گری» را فلسفه یونان و بنیادگذار آن را [[فلوطین|پلوتینوس]] میدانسته<ref name=":0">{{یادکرد کتاب|عنوان=صوفی گری|نام خانوادگی=کسروی|نام=احمد|ناشر=|سال=1322|شابک=|مکان=|صفحات=11}}</ref> و باور میداشته که صوفیان معنی راستین سخنان پلوتینوس را دگرگون کرده و پندارهایی بر آن افزودهاند.<ref name=":1">{{یادکرد کتاب|عنوان=صوفی گری|نام خانوادگی=کسروی|نام=احمد|ناشر=|سال=1322|شابک=|مکان=|صفحات=12}}</ref>
<blockquote>سپس در صدههای نخست اسلام که دانشهای یونانیان و همچنان فلسفه یونانی بمیان مسلمانان آمد، این نیز همراه آنها رو بشرق آورد و در اینجا در میان مسلمانان رواجش بسیار بیشتر شده تکان بزرگی در سراسر کشورهای اسلامی پدیدآورد. چون هنگامی میبود که خردها رو به پستی میداشت، کسان بسیاری گفتههای فیلسوف رومی را پذیرفته آنرا دنبال کردند. این به بسیاری خوش میافتاد که میشنیدند آدمی با خدا یکیست. خوش میافتاد که خود را خدا شناسند و زبان بلاف «انا الله» بگشایند. این بود شوری در میان سبکمغزان پدیدمیآورد. <ref name=":1" /></blockquote><blockquote>در زمان کمی دستهها پدید آمد و خانقاهها برپا گردید. پلوتینوس چنانکه از سخنش پیداست، تنها از آدمیان گفتگو میداشت و تنها روان آدمی را میگفت که از خدا جدا شده؛ ولی در اینجا میدان بزرگتری برای «وحدت وجود» (یا یکی بودن هستی) باز کرده دامنه آنرا به چهارپایان و دَدان و بلکه به همه چیز رسانیدند: «لیس فی الدار غیره یار».</blockquote><blockquote>از آنسو پارسایی یا روگردانی از خوشیهای جهان که پلوتینوس گفته بود در اینجا آنرا به بیکار زیستن و زن نگرفتن و به
=== تصوف در کلام بزرگان عرفاً و صوفیه ===
خط ۵۳:
== تصوف در نگاه اسلام و تشیع ==
تصوف در نگاه روایات در منابع مختلف، روایاتی از ائمه گردآوری شدهاست که در اینجا به برخی از
در این باره احادیث فراوانی وارد شدهاست؛ تا آنجا که [[شیخ حر عاملی]] (متوفای ۱۱۰۴ هـ ق) صاحب کتاب [[وسائلالشیعه|وسائل الشیعه]] در کتابی به نام [[الاثنی عشریه]]، روایاتی در انکار و نکوهش آنان نقل کردهاست. وی مینویسد: «جمیع الشیعة انکروهم (أی الصوفیة) و نقلوا عن ائمتهم احادیث کثیرة فی مذمتهم و صنف علماء الشیعة کتباً کثیرة فی ردّهم و کفرهم منها کتاب الشیخ المفید فی الرّد علی اصحاب الحلاج و ذکر فیه أن الصوفیة فی الاصل فرقتان حلولیة و اتحادیة» (الاثنی عشریه ص۵۳) «تمام [[شیعه|شیعیان]]، فرقههای [[صوفیه]] را انکار نمودهاند و از امامان خویش احادیث بسیاری در نکوهش آنان نقل کردهاند و علمای شیعه کتابهای بسیاری را در ردّ این فرقه و اثبات کفر آنان تألیف نمودهاند که از آن جمله کتاب [[شیخ مفید]] در ردّ اصحاب [[حسین منصور حلاج|حلاج]] است که در آن آمدهاست: صوفیه در اصل دو فرقه: حلولیه و اتحادیه میباشند.» در اینجا یک مورد از معتبرترین احادیث را از کتب معتبر که مورد اعتماد تمام علمای شیعه است، نقل میکنیم:
۱. [[محمد]]<nowiki/>در روایتی از پدید آمدن این گروه خبر داده و فرموده: «لاتقوم الساعة علی امتی حتی یقوم قوم من امتی اسمهم الصوفیه لیسوا منی و انهم یحلقون للذکر و یرفعون أصواتهم یظنون انهم علی طریقتی بل هم اضل من الکفار و هم اهل النار…» «روز قیامت بر امتم بر پا نشود تا آنکه قومی از امّت من به نام (صوفیه) برخیزند.
([[سفینةالبحار|سفینة البحار]] [[محدث قمی]]/ ج۲ / ص۵۸ چاپ انتشارات فراهانی تهران و در چاپ جدید اسوه قم ج ۵ ص ۲۰)
خط ۸۸:
دوره اولیه تصوف و عرفان که شکلگیری و تدوین آن از آغاز تا پایان قرن پنجم در سه مرحله است.
;شکلگیری تصوف
مرحله شکلگیری در آغاز و بخصوص قرن دوم قمری با توجه به ساحت باطنی شریعت تصوف
;پختگی
خط ۱۱۳:
مرحله دوم این دوره (ربع آخر قرن ششم تا پایان قرن هفتم) با عارفان نامور و تأثیر گذاری مانند: [[عطار نیشابوری]] (م۶۱۸)، مولوی (م ۶۷۲)، روزبهان بقلی (م۶۰۶)، [[شهاب الدین سهروردی]] (م۶۸۸) و ابن فارض (م ۶۳۲) عصر طلایی عرفان را ببار نشست. در این دوره عرفان ادبی با مولوی و عراقی و عرفان نظری با محی الدین و شاگردانش به اوج رسید به گونهای که دورههای بعدی عرفان بسیار متأثر از فرزانگان این مرحله است.
قرن هفتم، تصوف و عرفان شاهد تلفیق عرفان و حکمت اشراق و تدوین مکتب عرفانی (عرفان نظری) توسط ابن عربی است. خانقاهها رواج بیشتر یافت و طریقه کبراویه و اندیشه اشراقی در
از بزرگان صوفیه قرن ششم و هفتم: احمد غزالی، عین القضات همدانی، شیخ احمد جام، سنایی غزنوی، عبدالقادر گیلانی، [[شهاب الدین یحیی سهروردی]] (شیخ اشراق)، روزبهان بقلی، شیخ نجم الدین کبری، شیخ عطار، [[شهاب الدین عمر سهروردی]]، اوحدالدین کرمانی، ابن عربی، صدرالدین قونوی، مولوی، سعدی، نجم الدین رازی، عزیزالدین نسفی، باباافضل، عبدالسلام کامویی و بهاءالدین مولتانی در هندوستان و ابوالحسن مغربی الشاذلی در [[شمال آفریقا]] را میتوان نام برد.<ref>{{پک|سید ضیاءالدین سجادی|۱۳۷۲|ک=مقدمهای بر مبانی عرفان و تصوف|ص=108}}</ref>
خط ۱۲۱:
مرحله سوم این دوره (قرن هشتم و نهم) عارفانی مثل: [[اوحدی مراغهای]] (م۷۳۶)، علاء الدین سمنانی (م ۷۳۶)، [[شاه نعمتالله ولی]] (م ۸۳۴)، [[سید حیدر آملی]] (متوفای اواخر قرن هشتم) و جامی (م ۸۹۸) که با کوشش عارفانی همچون سید حیدر آملی و …، عرفان به تشیع نزدیک شد.
قرن هشتم، تصوف علمی و مدون مورد توجه قرار گرفت و تصوف به تشیع نزدیک و با تصوف اهل سنت متمایز شد، از صوفیه شیعه، شیخیه جوریه در خراسان (پیروان شیخ خلیفه) و [[سادات مرعشی]] در آمل (پیروان میرقوام الدین مرعشی) و صوفیه قزلباش و صفویه (پروان [[شیخ صفی الدین]] اردبیلی) از آن جملهاند. عرفان ذوقی و شاعرانه بدست حافظ به کمال رسید. تصوف مورد توجه [[ایلخانان مغول]] و وزرایشان واقع شد از جمله به کم
از عارفان شاعر قرن هشتم: خواجوی کرمانی، اوحدی مراغهای، کمال خجندی، شیرین مغربی، عبدالرزاق کاشانی، [[علاءالدوله سمنانی]] و سید علی همدانی میباشند.<ref>{{پک|سید ضیاءالدین سجادی|۱۳۷۲|ک=مقدمهای بر مبانی عرفان و تصوف|ص=159}}</ref>
خط ۱۵۱:
== آداب طریقت ==
طریقت و سلوک نزد صوفیه کوشش در زهد و عزلت است که برای آن آدابی در نظر گرفته شدهاست.
آداب، در اصطلاح صوفیه مجموعه قواعد و رسوم و وظایفی است که رعایت
== مستحسنات متصوفه ==
مستحسنات صوفیه یا آداب ظاهری طریقت، امور و رسوم و اعمالی است که صوفیان پسندیده و
=== خرقه پوشی ===
خط ۱۶۳:
خانقاه معرب خانگاه (زاویه یا رباط) محل اجتماع خاص و گذران و پذیرایی صوفیان مسافر یا مقیم است. گفتهاند نخستین خانقاه در رمله شام توسط امیری انصاری (مسیحی) برای صوفیان ساخته شد. بنای خانقاه را از قرن ۴ و بعضی قرن ۶ قمری میدانند.
هرچند تاریخ دقیق پیدایش خانقاهها مشخص نیست، ولی به نقلی{{چه کسی؟}} هسته اولیه
=== چلّه نشینی ===
خط ۱۹۰:
ناشر= حوزه
}}</ref>
و در مقابل اقطاب و مشایخ و دراویش عمدتاً طریق خود را '''سلسله''' مینامند. البته این موضوع مطلق نبوده و حتی برخی از مخالفین تصوف نیز در نوشتار و گفتار خویش مرز دقیق این دو را مشخص نکردهاند و گاهی اوقات از این طرق با عنوان '''فرقه''' و گاهی با عنوان '''سلسله''' یاد کردهاند. عرفاً و متصوفه هر چند یک انشعاب مذهبی در اسلام تلقی نمیشوند و خود نیز مدعی چنین انشعابی نیستند و در همه فرق و [[مذاهب اسلامی]] حضور دارند، در عین حال یک گروه وابسته و به هم پیوسته اجتماعی هستند. یک '''سلسله''' افکار و اندیشهها و حتی آداب مخصوص در معاشرتها و لباس پوشیدنها و احیاناً آرایش سر و صورت و سکونت در خانقاهها و غیره، به
|نشانی=http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EDDA4.htm
ناشر= حوزه
خط ۲۰۵:
* [[قادریه|سلسله قادریه]]: منسوب به [[عبدالقادر گیلانی]] (متوفی ۵۶۲ ه) ملقب به قطب الاعظم. پیروان این مکتب [[وحدت وجود|وحدت وجودی]] هستند؛ و به محبت و خدمت شهرت دارند. اگرچه در اصل از بین [[حنبلی]]ها برخاستهاند، اما تا حدود زیادی اهل تسامح و مسامحه بودند. در این طریقت به حفظ سنت و شعائر تأکید میشود و این طریقت در سراسر بلاد اسلامی منتشر شدهاست.
* سلسله رفاعیه: منسوب به [[ابوالعباس سیدی احمد رفاعی بصری]] (متوفی ۵۷۸) است که سلسله شیوخ آن به [[معروف کرخی]] میرسد. پیروان این طریقت جهانگرد و خانه به دوش و در کار ریاضت و تربیت و ترتیب ذکر، تندروتر از قادریهاند.
* سلسله بدویه: منسوب است به سیدی [[احمد البدوی]] (متوفی ۶۷۵) که آنان را احمدیه نیز مینامند. سلسله بدوی در [[مصر]] انتشار زیادی پیدا کرد. در یکی از [[جنگهای صلیبی]] که [[سن لوئی]] به مصر حمله کرد پیروان این سلسله مسلمین را به جنگ با مسیحیان تشویق میکردند. اما بیبند و باری و میگساری
* [[سهروردیه|سلسله سهروردیه]]: منسوب به [[شهاب الدین عمر بن عبدالله سهروردی]] (متوفی ۶۳۲ ه) است که در تصوف طریقهای معتدل داشت. وی عمل به فرایض دین را مقدمه وصول به حقیقت میشمرد. سلسلههای جلالیه، جمالیه، زینبیه، خلوتیه و شعبههای متعدد و مختلف آن در آسیای صغیر، روشنیه در افغانستان از طریق سهروردیه نشات یافتهاند. [[زکریای مولتانی]]، این طریقت را در هند رواج داد و پیروانی یافت.
* سلسله شاذلیه: منسوب به [[ابو الحسن شاذلی]] (متوفی ۶۵۶ ه) است. رعایت پنج اصل خوف ظاهری و باطنی، پیروی از سنت، عدم اعتنا به خلق، تسلیم و رضا، توکل در شادی و محنت، پایه اعتقادی این طریقت است. این سلسله در مصر و [[مغرب]] و بلاد [[عثمانی]] قدیم اعتبار تمام را کسب کردهاست. سلسلههای: جوهریه، وفائیه، مکیه، هاشمیه، عفیفیه، و قاسمیه، خواتریه در مصر و سلسلههایی مثل شیخیه، ناصریه، حبیبیه، و یوسفیه در مغرب، از آن منشعب شدهاند.
خط ۲۱۳:
* سلسله شطاریه: منسوب به [[عبدالله شطار]] [[:en:Muhammad Ghawth]] (متوفی بین ۸۱۸ و ۸۳۲ ه) است سخنان او یادآور سخنان [[بایزید بسطامی]] و [[منصور حلاج]] است. این طریقه در [[سوماترا]] و [[جاوه]] نیز پیروانی دارد.
* [[مولویه|سلسله مولویه]] منسوب به [[جلال الدین محمد بلخی رومی]] معروف به مولوی (متوفی ۶۷۲) که دو فرقه پوستنشینان و ارشادیه از آن برخاستهاند. پیروان این طریقت، معتقد به [[وحدت وجود]] هستند و توجه به [[وجد]] و [[سماع]]، قول و ترانه از مختصات این طریقت است. مولویه در عهد دولت عثمانیها کسب نفوذ کردند و بعد از روی کار آمدن [[جمهوری ترکیه]] نفوذ خود را از دست دادند و اکنون فقط در حلب و بعضی بلاد کوچک باقیماندند.
* سلسله بکتاشیه: منسوب به [[حاجی بکتاش ولی]] (متوفی ۷۳۸ ه) این طریقت در حدود قرن هشتم هجری پیدا شد و در ترکیه در روزگار سلاطین عثمانی رواج یافت. در آداب و عقاید این فرقه، هم صبغه تشیع است و هم نوعی گرایش به تاویل و مسامحه. بعضی آداب و رسوم هم از تأثیر و تقلید نصارا در بین
* سلسله [[سلسله نعمتاللهی|نعمت اللهیه]]: پیروان شاه [[نعمتالله ولی]] (متوفّی ۸۳۵. ق) را گویند که از سلاسل شیعهٔ دوازده امامی هستند. برخی به اشتباه شاه [[نعمتالله ولی]] را مؤسّس [[سلسله نعمتاللهی]] میدانند در صورتی که وی قطب شانزدهم [[سلسله نعمتاللهی]] بعد از غیبت امام دوازدهم است و پیش از وی پانزده تن از عرفا قطبیت این سلسله را یداً به ید به دست داشتهاند. امّا وجه تسمیهٔ این سلسله به نعمتاللهی به دلیل عظمت جنبهٔ معنوی شاه [[نعمتالله ولی]] و دستورهایی است که از طرف وی صادر شدهاست.
* [[ذهبیه|سلسله ذهبیه]] منسوب به شیخ [[نجم الدین کبری]] است و مانند سلسله نعمت اللهیه به تشیع منسوب است.
خط ۲۲۶:
پیروان این مکتب معتقدند که راه به سوی کمال انسانی و دستیابی بر حقائق معارف منحصر در این است که آدمی به طریقت روی آورد، و طریقت (در مقابل شریعت) عبارت است از نوعی ریاضت کشیدن در تحمل شریعت که اگر کسی از این راه سیر کند، به حقیقت دست مییابد، و بزرگان این مکتب چه شیعیان و چه سنیان سند طریقت را منسوب کردهاند به علی بن ابی طالب.
و چون این طائفه ادعای کرامتها میکردند، و دربارهٔ اموری سخن میگفتند که با ظواهر دین ضدیت داشت، و عقل هم
این طائفه در اول پیدایش مکتبشان در مقام استدلال و اثبات طریقه خود بر نیامدند، و تنها به ادعاهای لفظی اکتفا میکردند ولی بعد از قرن سوم هجری بتدریج با تألیف کتابها و رساله هائی مرام خود را در دلها جا دادند، و آنقدر هوادار برای خود درست کردند که توانستند آرای خود را دربارهٔ حقیقت و طریقت علناً مطرح سازند و از ناحیه آنان انشاآتی در نظم و نثر در اقطار زمین منتشر گردید.
خط ۲۳۷:
'''ثانیاً''': جماعتی از مشایخ صوفیه در کلمات خود این اشتباه را کردند که طریقه معرفت نفس هر چند که طریقهای است نو ظهور، و شرع مقدس اسلام آن را در شریعت خود نیاورده، الا اینکه این طریقه مرضی خدای سبحان است، و خلاصه این اشتباه این بود که من درآوردی خود را به خدای تعالی نسبت دادند، و دین تراشیدن و سپس آنرا به خدا نسبت دادن را فتح باب کردند، همان کاری را کردند که رهبانان مسیحیت در قرنها قبل کرده و روشهایی را از پیش خود تراشیده آنرا به خدا نسبت دادند، همچنانکه خدای تعالی ماجرای آنان را نقل کرده و میفرماید: (و رهبانیة ابتدعوها ما کتبناها علیهم الا ابتغاء رضوان الله فما رعوها حق رعایتها).
اکثریت متصوفه این بدعت را پذیرفتند و همین معنا به
|نشانی=http://www.ghadir.ca/multimedia/e-books/almizan/data/Almizan05/html/almiza22.htm#link278
|عنوان = ترجمه تفسیر المیزان - جلد ۵ صفحهٔ ۲۸۲
خط ۲۷۰:
<blockquote>بایستی پرسید: شما اینرا از کجا میگویید؟!.. چه دلیلی برایش میدارید؟ !.. همچنین، گفتههای دیگر او بیدلیلست.<ref name=":0" /></blockquote><blockquote>میگوید: «هرکسی باید از این جهان و از خوشیهایش گریزان باشد». بایستی پرسید: «پس این خوشیها بهر که بوده؟ !»</blockquote><blockquote>میگوید: «اگر کسی از خود بیخود گردد به خدا تواند پیوست». بایستی پرسید: «بیخودی از خود چگونه تواند بود؟! چنین چیزی جز سمرد[خیال، وهم]ی نتواند بود. آنگاه اگر کسی از خداست، از خداست. دیگر به بیخودی چه نیاز است؟!»<ref name=":0" /></blockquote>
* بر وحدت وجود خرده میگیرد و به آنان که خدا را با آدمیان یکی میدانند میگوید:
<blockquote>این بدان میماند که ما در بیابانی درختهایی را میبینیم در یک رده پهلوی هم ایستادهاند و یک جوی آبی از زیر پای
== زنان و تصوف ==
خط ۲۷۶:
گرچه از نظر برخی دیگر مرد به معنای جنسیتی آن در پیشگاه خدا مطرح نیست عطار در تذکره اولیاء هنگامیکه به زندگی رابعه (بزرگ زن صوفی) میپردازد میگوید<ref>عطار نیشابوری. فریدالدین محمد، ''گزیده تذکرةالاولیاء'' به کوشش محمد استعلامی. انتشارات امیر کبیر چاپ سوم ۱۳۷۰ صفحهٔ ۶۱</ref> {{نقل قول|اگر کسی گوید ذکر او در صف رجال چرا کردهای گویم که خواجه انبیا علیهم السلام میفرماید :ان الله لاینظر الی صورکم الحدیث. کار به صورت نیست به نیت است. کما قال علیه السلام یحشر الناس علی نیاتهم … چون زن در راه خدای مرد بود او را زن نتوان گفت. چنانکه عباسه طوسی گفت :چون فردا در عرصات قیامت آواز دهند که یا رجال! نخست کسی که پای در صف رجال نهد، مریم بود علیها السلام.
کسی که اگر در مجلس حسن حاضر نبودی ترک مجلس کرد ی، وصف او در میان رجال توان کرد. بل معنی حقیقت آن است که اطنجا که این قوم هستند همه نیست
همچنین برخی از صوفیان زندگی زناشویی را جایگزین آتش جهنم میدانستند و صبر دربارهٔ این بلا را مایه رستگاری میشمردند.<ref>{{یادکرد وب
|نشانی =http://www.wrc.ir/?action=Scholar.View&Group=1&ID=1018
|