دیوید هیوم: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
جزبدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایشگر دیداری ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
FreshmanBot (بحث | مشارکت‌ها)
جز اصلاح فاصله مجازی + اصلاح نویسه با استفاده از AWB
خط ۴۸:
در کتاب [[تاریخ تمدن]] اثر [[ویل دورانت]] دربارهٔ مرگ هیوم آمده‌است:
{{نقل قول|
در آستانهٔ مرگش، بازول با سماجت پرسید که آیا اکنون به زندگی دیگر اعتقاد دارد؟ هیوم پاسخ داد: اندیشه‌ای نابخردانه‌تر از ابدیت انسان نمی‌شناسم. بازول مداومت کرد و بازپرسید که آیا اعتقاد به زندگی اخروی دلخوش کنندهدلخوش‌کننده نیست؟ هیوم پاسخ داد: ابداً، بسیار اندوه بار است. این بار زنش نزد او آمد و خواهش کرد به خدا معتقد شود او را به شوخی از سر باز کرد. بارها این کار تکرار شد و هیوم امتناع کرد؛ چند لحظه بعد درگذشت.<ref>{{یادکرد
|فصل=دین و فلسفه |کتاب=تاریخ تمدن-عصر ولتر |نویسنده=ویل و آریل دورانت |ترجمه=سهیل آذری |ناشر=سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی |چاپ=دوم |شهر=تهران |ویرایش= حسن انوشه |صفحه=ص ۱۸۱ |سال=۱۳۶۹ |شابک= |زبان=fa}}</ref>}}
 
خط ۶۵:
printed in London</ref>
 
در کتاب مقدس تناقضات زیادی وجود داشته‌است. یکی از دلایل آن تجزیهٔ آن پس از مرگ مسیح و بازنویسی آن توسط تعداد زیادی از انسانهاانسان‌ها (حواریون) است. اما مسئله اصلی این نیست؛ وقتی یک حس قوی برای انسان وجود دارد، انسان آن را رها نمی‌کند و دنبال حس ضعیف تر مثلاً آثار باستانی و تاریخی نمی‌رود یا کتب مقدس که سرشار از تعارض و تناقض هم هستند؛ لذا توقع مذاهب از من برای پیروی از آنها، بسیار خودخواهانه و غیر محترمانه است و من تنها راه را برای رستگاری ام «آموزش بر مبنای خرد و شواهد» می‌دانم تا به واسطهٔ آن سلطهٔ خرافات را از زندگی ام برای همیشه برچینم و خاتمه دهم.{{نیازمند منبع}}
 
اگر به تاریخ بشر بنگریم «قانون» چیزی متغیر بوده‌است. هرچند ترم‌های ثابت هم در آن وجود داشته که آن را کنترل کرده‌است. اما اوضاع وخیم تجاری، جنگ یا مذاهب متغیر در کشورها، آب و هوا و مخصوصاً اخلاق حاکم بر اکثریت مردم، همه و همه باعث تغییر قوانین شده‌اند.{{نیازمند منبع}}
خط ۸۰:
سؤال: اما هنوز نفهمیدم متافیزیک دقیقاً چه معنایی دارد؟
 
جواب: در این اثر [[ارسطو]] به علمی (فیلسوفان مدرن متافیزیک را به عنوان علم نپذیرفته‌اند زیرا علم وابسته به تجربه و محاسبات است) می‌پرداخت که فراتر از موجودات طبیعی یا فیزیکی اندفیزیکی‌اند. به طوربه‌طور خلاصه ارسطو می‌گفت این‌ها اصولی هستند که بر شناخت ما از جهان طبیعی حاکم اند و هر چه در طبیعت رخ می‌دهد ریشه اش به متافیزیک بر می‌گردد. مثلاً مفهومی چون خدا یا واجب الوجود، چیزی فراطبیعی است که بر طبیعت و هر آنچه که وجود دارد را اداره می‌کند و تمام مفهوم‌های وجودی، از او منشأ می‌گیرند. به همین خاطر اختیارها و توصیفاتی که از خدا در ذهن داریم، بر طبیعت حاکم هستند. این مثال از خدا فقط گوشه از جهان متافیزیک یا فراطبیعی هستند که به نظر بسیاری از فلاسفه اصول فلسفی یا دینی [[متافیزیک]] بر جهان طبیعی حاکم هستند بدین گونه که آن را اداره می‌کنند، چگونگی جهان طبیعت را تعیین می‌کنند که مثلاً قوانین طبیعت این‌گونه باشند و البته بسیاری از موضوعات دیگر را هم شامل می‌شود که به لحاظ حجم و تنوع بسیار زیادند. تمام مسائل بالا اصولی واضح هستند که مورد قبول تمام فلاسفه متافیزیکی چه دینی و چه غیر دینی است. به عنوان مثال فلاسفه مسلمان همه رویدادهای طبیعی را که براساس [[علت و معلول]] کار می‌کردند را به جوهر یا [[واجب الوجود]] مربوط می‌دانستند به ویژه [[فارابی]] و [[ابن سینا]]. مسئله این جاست که وقتی می‌گوییم متافیزیک یا فرا طبیعی، باید تعریف و ذهنیتی از طبیعت داشته باشیم که بگویم دقیقاً متافیزیک چیست. در تاریخ فلسفه و علم، اول فیلسوفان درک کلی فلسفی ای از طبیعت داشته‌اند که بعدش به تفکر در باب فراطبیعی دست زده‌اند. اما سؤال آن است که طبیعت چیست؟ در این‌جا اختلاف نظر بین فلاسفه به وجود می‌آید ولی ساده‌ترین و خلاصه‌ترین تعریفی که از طبیعت وجود دارد و در بین تمامی فلاسفه مشترک است و همه با آن موافق اند، طبیعت در بر گیرنده وجودیت است یا به عبارتی دیگر هر آنچه که وجود دارد جزیی از جهان یا طبیعت است. تمام آنچه که ما می‌فهمیم و در ذهن داریم ریشه در طبیعت دارد زیرا انسان از بدو تولد چیزی در ذهن ندارد و به مرور زمان از طریق تجربیات خود مانند تجربیات ساده چون دیدن تا تجربیات پیچیده‌ای چون ریاضیات و فلسفه، شناختش شکل می‌گیرد و از طرفی انسان چیزی که وجود دارد را می‌فهمد نه چیزی که وجود ندارد. شناختی که ما از جهان داریم و تمامی مسائلی که از جهان می‌فهمیم، نظام‌های فلسفی که در هر جا و در هر زمان می‌سازیم ریشه در تجربه ما دارد. ما ذاتاً اطلاعاتی نداریم. مثلاً بشر علت و معلول را از طبیعت استنتاج می‌کند یا مسائلی دیگر را هم به همین‌طور. در اصل ذهن انسان از طریق حواس پنج‌گانه آرای ساده و پیچیده را دریافت می‌کند تا در ذهن خود دانش تولید کند. هیوم همانند فیلسوف تجربه گرای بزرگ ،[[جان لاک]] گفته ارسطو را تأیید می‌کرد که هر آنچه در ذهن است ابتدا در حواس بوده پس اول تجربه باید به عنوان ریشه تمام شناخت علمی و فلسفی در نظر گرفته شود؛ و تمامی تجربیات ما ریشه در طبیعت دارد زیرا طبیعت دربرگیرنده وجودیت است و انسان نمی‌تواند چیزی ورای وجودیت را تجربه و درک کند چه برسد به آن که تصور کند مانند انسان کوری که جهان را از اول ندیده پس نمی‌تواند ذهنیتی از رنگ‌ها در ذهن خود داشته باشد.
 
پس تا کنونتاکنون دو مطلب مفصل توضیح داده شد:
# به عبارت دیگر متافیزیک به فرای جهان فیزیکی که ما تجربه می‌کنیم می‌پردازد.
# انسان نمی‌تواند چیزی ورای وجودیت را تجربه کند و درک کند چه برسد به آن که تصور کند.
سؤال: اما چگونه می‌دانیم که چیزی که ورا جهان طبیعی که تجربه کرده‌ایم وجود دارد؟
 
جواب: نمی‌دانیم به همین خاطر فیلسوفان مدرن متافیزیک را نپذیرفته‌اند و باور دارند که متافیزیک یک سوءتفاهم است.<ref>آشنایی با کانت(kant in 90 minutes) ترجمه شهرام حمزه‌ای نویسنده:پل استراترن (از استادان ریاضی یکی از دانشگاه بریتانیا)، چاپ علامه حلی، چاپ1390</ref> متافیزیک شامل متافیزیک‌های آلمانی همانند کانت، [[گئورگ ویلهلم فریدریش هگل|هگل]]، [[فریدریش نیچه|نیچه]] و [[آرتور شوپنهاور|شوپنهاور]] و [[اسپینوزا]] تا [[ادیان ابراهیمی]] و سنتی [[مصر باستان]] و… می‌شوند که همه غلط اندغلط‌اند. در اصل این‌ها به توضیح مواردی پرداختند که توانایی بررسی آن را نداشتند. دلیل تفاوت ادیان در تقاط مختلف جهان همین است. در خاور میانه بنا بر استدلال‌های درست کرده خوشان به اسلام می‌رسند و در هند به خدای شش دست آبی رنگ، این تفکرات اصلاً مبنا ندارند.
 
هیوم در این باره می‌گوید:
خط ۹۵:
از طرفی هم مفهوم [[خدا]] در نظر فلاسفه و افراد خاص که متفکر هستند مثل فلاسفه [[اسلام]]ی، [[یهود]]ی ،[[مسیح]]ی، یونانی، ایرانی و… در تاریخ نیز، وجود واقعی ندارد و درباه آن مفصل توضیح داده شد. . مثلاً جوهر یا خدا در نزد فلاسفه اسلامی، قائم بذات است و چون قائم بذات است، قائم به تصور هم است پس کسی نمی‌تواند جوهر را تصور کند و به همین دلیل است فلاسفه اسلامی معتقد اند کسی نمی‌تواند خدا را بشناسد حتی پیامبر اسلام زیرا با وجود مقام بالا، بازهم انسان است.<ref>اخلاق نوشته باروخ اسپینوزا ترجمه محسن جهان گیری، نشر دانشگاهی، فصل اول، ص2</ref> ولی از منظر فلسفه هیوم با فرض قبول نظر فلاسفه اسلامی، اگر کسی نمی‌تواند خدا را تصور کند پس از کجا بفهمیم وجود دارد، به عبارتی دیگر تعریف جوهر، دقیقاً تعریف چیزی است که وجود ندارد! ممکن است فلاسفه اسلامی بگویند درست است که ما جوهر را تجربه نکرده یم ولی به لحاظ منطقی به آن رسیده‌ایم ولی پاسخ فیلسوفان غربی همان است که [[جان لاک]] گفته:
 
هر آنچه در ذهن است ابتدا در حواس بوده. بنابر این به کار بردن واژه‌هایی چون خدا، جوهر، ابدیت در واقع سوءاستفاده از عقل است زیرا این‌ها را در تجربه در نیافته‌ایم. اگر این‌طور باشد می‌شود نظام‌های خوش ساخته فلسفی ساخت که در ظاهر هوشمندانه‌اند ولی در واقع خیال پردازی و توهم اندتوهم‌اند.<ref>https://www.youtube.com/watch?v=uzEj3uRHux0</ref>
 
=== نفی وجود واجب ===
# هیچ چیزی اثبات نمی‌شود مگر آنکه نقیض آن مستلزم تناقض باشد.
# هیچ چیز قابل تصور به طوربه‌طور متمایز، مستلزم تناقض نیست.
# تصور هر شئ موجود به صورت ناموجود، مستلزم امتناع منطقی نیست.
# پس موجودی نیست که عدم وجود آن مستلزم تناقض باشد.<ref>ibid.page 32</ref> {{مدرک}}
در کتاب گفت‌ها در باب دین طبیعی هیوم از زبان کلیانتس انتقادات خود را به واجب‌الوجود این چنین بیان می‌کند:<blockquote>کلیانتس گفت: برای دمیا نشان دادن ضعف این دلیل آوری مابعدالطبیعی را به فیلو نخواهم سپرد. این دلیل آوری به چشم من چنان آشکارا کژبنیاد است و در عین حال برای دین و پارسایی راستین پیامدی چنان اندک دربردارد که خود جسارت خواهم ورزید تا مغلطه‌اش را نشان دهم. </blockquote><blockquote>با اظهار این نکته شروع خواهم کرد که یاوگی پیدایی هست در ادعای مبرهن ساختن شک‌زدایانهٔ یک امر واقع توسط حجتی پیشینی (گزاره‌های غیر تجربی). هیچ چیزی را نمی‌توان شک‌زدایانه مبرهن ساخت مگر آنچه خلافش متضمن تناقضی باشد. هیچ چیزی که به گونهٔ متمایز تصورپذیر باشد متضمن تناقض نیست. هر آنچه چونان موجود تصورش می‌کنیم، می‌توانیم چنان معدوم هم تصور کنیم اش. بنابراین هیچ هستی نیست که عدم‌اش متضمن تناقض باشد در نتیجه هیچ هستی نیست که وجودش را بتوان شک زدایانه مبرهن ساخت. مدعی‌اند که ایزد یک هستی ضرورتاً موجود است و می‌کوشند این ضرورت وجودش را با مسلم کردن این نکته تبیین کنند که اگر ما کل ذات یا طبیعتش را بشناسیم حتماً عدم او را آنقدر ناممکن می‌یابیم که دو ضرب در دو چهار نشود لیکن پیداست تا وقتی که قوه‌های ما همین‌ها که اکنون هستند باقی مانند این هرگز نمی‌تواند روی دهد برای ما همچنان ممکن خواهد بود که در هر زمان عدم چیزی را تصور کنیم که پیشتر موجود تصورش کرده‌ایم ذهن هم نمی‌تواند تحت ضرورتی باشد برای فرض بقای هموارهٔ یک شئ در هستی به همانگونه که تحت ضرورتی هستیم تا همواره دو ضرب در دو را چهار چهار تصور کنیم بنا بر این عبارت وجود ضروری هیچ معنایی ندارد یا به دیگر سخن هیچ معنایی ندارد که سزاوار باشد<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=مکالمات در باب دین طبیعی|نام خانوادگی=اسکندری|نام=حمید|ناشر=|سال=|شابک=|مکان=|صفحات=}}</ref></blockquote>از نظر هیوم ادعایی غیرقابل شک است که دارای اجزای تجربی نباشد یا برای صدق آن گزاره نیاز نداشه باشیم به تجربه رجوع کنیم مانند گزاره‌های ریاضی.
 
البته در نقد هیوم گفته شده تصور شئ موجود به صورت شئ ناموجود ممکن نیست بله می‌توان گفت شئی در عالم اعتبار و ذهن معدوم شده استشده‌است اما هیچگاه در حقیقت و خارج شئ موجود نمی‌تواند معدوم شود چرا که در خارج دو گونه است یا وجودش وابسته به وجود خود اوست یا وجودش وابسته به غیر است اگر وجودش وابسته به ذات خودش باشد مانند واجب که محال است ذاتی شئ از آن جدا شود پس همیشه وجود دارد و اگر وجودش وابسته به دیگری (که همان وجود واجب است) است یعنی ممکن‌الوجود است تا وقتی که واجب یعنی علت وجود دارد معلول یا همان شئ ممکن وجود دارد و گفته شد وجود واجب از میان نمی‌رود پس ممکن نیز از بین نمی‌رود.
 
و در اینجا هیوم بین عالم مفاهیم و عالم واقع اشتباه کرده استکرده‌است چرا که بحث از موجودی که عدم وجود آن مستلزم تناقض شود مشخصاً مربوط به عالم واقع است نه تصور و در عالم تصور هم شئ موجود را نمی‌توان ناموجود تصور کرد چرا که در هنگام تصور شئ موجود به صورت ناموجود وجود ذهنی برای آن قائل شده‌ایم (علامه صفائی).
 
=== نقد برهان نظم ===
خط ۱۱۵:
هیوم می‌گوید که تمثیل به کاررفته در تقریر [[ویلیام پیلی|پیلی]] از برهان نظم، بسیار سست و ضعیف است؛ و تمثیل تجربی، تنها میان دو پدیدهٔ تجربی اعتبار دارد، نه میان یک پدیدهٔ تجربی و یک پدیدهٔ غیر تجربی؛ ما با تجربه آموخته‌ایم که مصنوعات انسان نتیجهٔ طرح و تدبیرند، اما چنین تجربه‌ای از مجموعه‌های طبیعی نداریم.<ref name="الفبای فلسفه">الفبای فلسفه</ref>
 
به عبارت ساده‌تر، این برهان فرض را بر آن می‌گذارد که میان اشیای طبیعی (مثل چشم) و اشیای مصنوعی (مثل ساعت)، شباهت حائز اهمیت و معناداری هست و این در حالیست که مشخص نیست که چشم آدمی از هر وجه مهمی شبیه ساعت باشد. در حالی که اساس استدلال تمثیلی بر این فرض است که میان طرفین تمثیل شباهت چشمگیری هست. اگر این شباهت کمرنگ یا ضعیف باشد، نتایجی هم که بر بنیاد این مقایسه گرفته می‌شود، به همان نسبت سست و ضعیف خواهد بود. بر این اساس برای مثال [[ساعت مچی]] و ساعت جیبی آن اندازه به هم شباهت دارند که مجاز باشیم باور کنیم هر دوی آنهاآن‌ها را ساعت‌سازان پدید آورنده‌اند، ولی با این که میان ساعت و چشم شباهت‌هایی هست (هر دو پیچیده‌اند و کارهای خاص خودشان را انجام می‌دهند)؛ این شباهت ناچیز است و به همان نسبت هر قسم نتیجه‌ای که بر بنیاد این تمثیل گرفته شود، به تبع آن ناچیز خواهد بود.<ref name="الفبای فلسفه"/>
 
هیوم نشان داد که [[برهان نظم]] در بهترین حالت می‌تواند ثابت کند که پدیده‌های جهان ساختهٔ دست کسی یا چیزی یا کسانی یا چیزهایی است. یعنی حتی در اثبات [[توحید]] هم ناتوان است. خلاف ممکنات نیست که گروهی خدایان فروپایه‌تر با همکاری هم، طرح این جهان را ریخته باشند.<ref>Hume, David, ''Dialogues Concerning Natural Religion''(1779).</ref> به خصوص اگر از تمثیل استفاده کنیم، با توجه به آن که مصنوعات پیچیدهٔ بشر مانند [[آسمانخراش|آسمان‌خراش]]‌ها و موشک‌های فضایی و نظایر آن، حاصل کار گروه‌هایی از افراد است؛ نمی‌توانیم توحید را نتیجه بگیریم.
خط ۱۳۷:
# ''نسبت علت و معلولی'' {{به انگلیسی|Cause and Effect}}
 
در هر سه کیفیت یاد شده این ویژگی وجود دارد که تصور آنهاآن‌ها به واسطه نیروی طبیعیِ تداعی و پیوستگی، به دیگری می‌انجامد؛ و براساس طبیعت یا عادت، تصور یکی تصور دیگری را در ذهن ایجاد می‌کند. هیوم بر آن است که پیوند طبیعی یادشده در میان تصورات باید به جهان ذهن و ادراکات محدود شود و نباید آن را به جهان خارج نسبت داده و بگوییم همین روابط میان موجودات خارجی نیز وجود دارد.
 
هیوم «نسبت‌های فلسفی» را به هفت گروه تقسیم می‌کند:
خط ۱۷۰:
 
=== زیباشناسی ===
هیوم ایدهٔ «ذوق» را که برآمده از تفکرِ غالبِ قرنِ هجدهم در مورد هنر بود توسعه داد. متفکران این دوره با بحث در مورد ذوق، و نه در باب زیبایی یا تناسبِ اُبژه، تمرکزِ اندیشه در باب هنر را از کیفیت اثر به تجربهٔ بیننده، شنونده یا خواننده تغییر دادند و راه را برای بحث در مورد «تجربهٔ زیبایی شناختی»، و همچنین بعدها «خواص زیبایی شناسی» گشودند. دیوید هیوم درمقالهٔ «دربارهٔ ملاک ذوق»، تلاشی را جهتِ آشتی دادنِ دو مفهومِ ظاهراً متناقض پی می‌گیرد. از یک سو، تفاوتِ ذوق‌ها بدیهی به نظر می‌رسد. «آنچه که شما واقعاً فوق‌العاده می‌پندارید ممکن است برای من وحشتناک یا حتی منزجر کنندهمنزجرکننده باشد!» این موضوع برای هنر نیز صادق است اگرچه برای [چیزی مانندِ] بستنی نیز به همین گونه است. ذوق، مسئله‌ای ناشی از عواطف است، ناشی از این که من چگونه چیزها را حس می‌کنم.
هیوم بین دو موضعِ متفاوت با بیانِ اینکه در واقع، ملاک‌هایی برای ذوق وجود دارد آشتی برقرار می‌کند. این ملاک‌ها یک توافق عامِ حاصل از تجربه را در موردِ «احساساتِ مشترک بشری» نشان می‌دهند. دلیلِ نفیِ ذوقِ هر شخص به تنهایی، از همین ملاک‌ها پیروی می‌کند؛ به قول هیوم «این عواطفِ پالایندهٔ ذهن، از یک سرشتِ بسیار حساس و لطیف سرچشمه می‌گیرند، و نیاز به اجماعی از شرایطِ بسیار مساعد جهتِ طرح‌ریزی بازی شان [منظور به‌کارگیری تخیل است] توسط استعداد ذاتی، بر اساسِ اصول کلی و بنا نهاده‌شان دارند که همچون یک ماشین، کمترین ممانعت بیرونی برای فنرهای کوچکش، یا کمترین بی نظمیِ درونی، حرکت شان را از بین می‌برد، و عملکردِ کل دستگاه را به هم می‌ریزد». بنابراین اگر چه تا حدی درست می‌نماید که «زیبایی در چشم ناظر وجود دارد» اما علی‌رغم آن هیوم معتقد است که «طبیعت، یک زیباییِ جامع و مشترک را همچون پیوندی، میان فرم و احساسات برقرار کرده‌است». هیوم دو آزمون را جهت تشخیص [[اثر هنری]] پیشنهاد می‌دهد. اولین آزمون، آزمون زمان است، که خیلی برای آثار جدید مناسب به نظر نمی‌رسد؛ این آزمون معتقد است آنچه که توسط نسل‌های بسیاری از برآوردکنندگانِ هنر به عنوان اثر هنری فاخر شناخته شده‌است باید بزرگ دانسته شود، زیرا احساسات مشترک بشری آن را تأیید می‌کنند. آزمون دوم هیوم، در واقع یک آزمون نیست، بلکه بیشتر روشی توصیه شده برای منتقدان و برآوردکنندگانِ هنر است که در اینجا، به اجمال، این اصول را که وی برای درک و نقدِ هنر وضع کرده‌است فهرست می‌کنیم:
# آغاز با ابزار مناسب: برای تشخیص «احساس زیبایی» به طوربه‌طور مطمئن، نیاز به «تخیل حساس» است.
# تکرار [تمرین گونه]، تکامل می‌بخشد: تجربهٔ بیشتر در مشاهدهٔ آثار هنری، منجر به قضاوت بصیرانه تر می‌شود.
# اتخاذ نگاه‌های چندگانه: آنچه در اولین بررسی از دست می‌رود ممکن است در سومین یا چهارمین نگاه بدست آید.