جرج بارکلی: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Fatemibot (بحث | مشارکت‌ها)
FreshmanBot (بحث | مشارکت‌ها)
جز ←‏نفی وجود ماده: اصلاح فاصله مجازی + اصلاح نویسه با استفاده از AWB
خط ۳۵:
 
== نفی وجود ماده ==
بارکلی در قرن هفدهم زندگی می‌کرد قرنی که در آن نگاه انسان به هستی و جهان عوض شده بود در علوم طبیعی کسانی مثل گالیله و بویل و هاروی و نیوتن و در علوم سیاسی کسانی مثل هابز و در فلسفه کسانی مثل دکارت ولایبنیتس و اسپینوزا و لاک تفسیر جدیدی از جهان و هستی ارائه داده بودند. در تفسیر جدید نگاه سنتی و دینی ویران یا سست شده بود. تفکر بارکلی در واقع واکنشی است در برابر این تصویر عقلانی نو از جهان؛ و همچنین کوششی است برای رهانیدن یا بازگردانیدن اصول و مبانی رویکرد دینی یا به طوربه‌طور خلاصه، نجات جهان بینی دینی، وسپسو سپس خود دین و اصول آن. وقتی دکارت ماده را چون جوهری مستقل در نظر گرفت به نظر بارکلی، دکارت ماده را به مقام خدایی رسانده است. بارکلی در برابر ماتریالیسم نهفته در اندیشه‌های لاک وهابز و دیگر اندیشمندان قرن هفدهم و قوانین نیوتن که جهان را هم چون یک ماشین عظیم می‌داند که تابع قوانین مکانیستی است، موضع گیریموضع‌گیری می‌کند. در این جهان جایی برای خداوند نیست. بارکلی معتقد است که این اندیشه‌ها باعث تیرگی و تباهی اخلاقی انسان‌ها می‌شود. از سویی به بی خدایی و از سوی دیگر موجب شک گرایی در بارهٔ معنویت و مبانی دینی می‌شود؛ لذا در برابر اندیشه‌های مادی زمان خود منکر ماده شد. در واقع او که خود اسقف کلُوین بود ماده گرایی را سرچشمه الحاد می‌شمرد ولذا در صدد برآمد تببینی متمایز از جهان ارائه دهد. در کتاب «سه گفت و شنود میان هیلاس و فیلونوس» فیلونوس دیدگاهی ارائه می‌کند که هیلاس شکاک، آن را عجیب و غریب‌ترین چیزی که تابحال به ذهن انسان رسیده وصف می‌کند. ایدهٔ خود بارکلی نیز مبنی بر نفی اساس و اصالت ماده در جهان نیز مشابه ایدهٔ قهرمان کتاب او، جزو عجیب‌ترین ایده‌های تاریخ فلسفه محسوب می‌شود.
 
نکته اصلی فلسفه او این است: چیزی به نام ماده وجود ندارد. خیلی ساده، همهٔ اشیاء و جهان پیرامون ما تنها ساخته و پرداخته ذهن ماست. تنها ذهن وجود دارد که حامل ایده هاست. هرآنچه که ما احساس و ادراک می‌کنیم در واقع همان ایده‌های ذهنی خود ما هستند، وجود خارجی ندارند .(subjective idealisem)
 
وی که خود ریاضیدان قابلی بود همچنین به مباحثه با نیوتن پرداخت و برخی نظرات او را زیر سؤال برد. بارکلی مدعی شد برخلاف نظریهٔ «بی نهایت خُردهای» نیوتن، در عالم واقعی، چیزی به نام بی‌نهایت تقسیم پذیر وجود ندارد. وی نظر نیوتن مبنی براینکه فضا و زمان بدون آنکه چیزی در ظرف آنهاآن‌ها اتفاق بیفتد، به خودی خود می‌توانند موجود باشند را رد کرد و زمان را تنها تسلسلی حاصل از ایده‌های ذهن انسان دانست که به سبب توالی حوادث وجود می‌یابد. با پیشرفت علم و اختراع تلسکوپ و میکروسکوپ، بارکلی دنیای رؤیت شده زیر میکروسکوپ را اساساً دنیای دیگری غیر از دنیای ما انسانهاانسان‌ها پنداشت.
 
بارکلی به کلی منکر وجود دنیای خارج بود و عقیده داشت که فقط روح نامتناهی و ارواح متناهی دارای وجود می‌باشند و صور محسوس را خداوند در ذهن ما ایجاد می‌کند و آنچه در نظر ما «وجود» جلوه می‌کند ایده‌ای بیش نیست. بارکلی چنان در [[ایده‌آلیسم]] غلو می‌کند که اغلب ماتریالیست‌ها برای رد عقائد ایده‌آلیست‌ها به خرده‌گیری از عقائد بارکلی می‌پردازند.
خط ۴۵:
بارکلی نخستین بار دیدگاه خود دربارهٔ نفی وجود جوهر مادی را در رسالهٔ «[[مبادی علم انسان]]» و سپس در «[[سه گفت و شنود میان هیلاس و فیلونوس]]» مطرح ساخت.<ref>{{یادکرد کتاب | نام خانوادگی = کاپلستون| نام =فردریک چارلز | عنوان =تاریخ فلسفه | ترجمه =امیرجلال الدین اعلم | جلد =پنجم | ناشر =شرکت انتشارات علمی فرهنگی | شابک = | صفحه =220}}</ref>
 
بارکلی در رسالهٔ مبادی علم انسان اینگونهاین‌گونه استدلال می‌کند که انتزاع کیفیاتی که از یکدیگر جدایی ناپذیر هستند امکان‌پذیر نیست. مثلاً نمی‌توان «بعد» را بدون وجود «جسم» و جسمی بدون بعد را تصور کرد.
وانگهی ما تنها زمانی می‌توانیم حکم به وجود چیزی بدهیم که بتوانیم آن را با یکی از حواس خود ادراک کنیم در غیر این صورت دلیلی بر وجودش در دست نداریم؛ به عبارت دیگر وجود داشتن=ادراک شدن.
انتزاع «وجود» از شی ناممکن است بنابراین نمی‌توانیم وجود داشتن شی را به صورت جداگانه ادراک نماییم و حکم به وجود آن بدهیم و هیچ جوهری مگر جوهر روح وجود ندارد.
خط ۵۶:
جالب آنکه وی مردی اجتماعی بود و دوستان فراوانی از جمله جاناتان سویفت نویسنده سفرهای گالیور داشت. سویفت اورا تحسین می‌کرد و فیلسوف کامل می‌نامید. سویفت معشوقه‌ای داشت به نام vanessa که پس از مرگش به دلایلی که هرگز روشن نشد ثروت کلانی را برای بارکلی و یک دوست دیگر به ارث گذاشت. بارکلی که انتظار چنین پول عظیمی را نداشت آن را هدیه خداوند شمرد و سعی کرد برای احداث دانشگاهی در مثلث برمودا مصروف کند. دانشگاهی که نه فقط برای اروپاییها و امریکاییها بلکه حتی برای سیاهپوستان آفریقا نیز باشد. اما ایده او چنان بزرگ و جاه طلبانه بود که در تحقق آن شکست خورد.
 
فلسفهٔ بارکلی رامی توان به طوربه‌طور خلاصه چنین گفت «روح نامتناهی و ناکرانمندی وجود دارد که همان خداست؛ روحهای متناهی و کرانمندی هم وجود دارند که ما باشیم. خدا ما را آفریده و از طریق جهان خودش با ما در ارتباط است. خداست که همهٔ تجربه‌هایی را که برای ما حاصل می‌شود به ما می‌دهد. بنابر این، آنچه ما اسمش را جهان گذاشته‌ایم، در حقیقت به منزلهٔ زبان خداست، و نظمهای قابل فهم در جهان – یعنی قوانین علمی و معادلات ریاضی که با تجارب ما عجین شده – به مثابهٔ قواعد صرف ونحو آن زبان است، یعنی ساخت سخنانی که خدا خطاب به اذهان انسانی ما می‌گوید.»
 
== پانویس ==