محمود افشارطوس: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
جزبدون خلاصۀ ویرایش برچسبها: متن دارای ویکیمتن نامتناظر ویرایشگر دیداری |
جز ←جایگزینی با [[وپ:اشتباه|اشتباهیاب]]: ۱۳۳۲⟸۱۳۳۲ (خورشیدی)، ۱۲۸۶⟸۱۲۸۶ (خورشیدی)، خبرهائی⟸خبرهایی، ۱۳۳۱⟸۱۳۳۱ (خورشیدی) برچسب: متن دارای ویکیمتن نامتناظر |
||
خط ۲۶:
}}
'''محمود افشارطوس''' (مقتول [[۲ اردیبهشت]] [[۱۳۳۲ (خورشیدی)]]) پسر حسینخان شبل السلطنه معروف به حسینخان افشار «باشی» برادر مادری [[مهدیقلیخان مجدالدوله]] که در سال ۱۳۳۱ خورشیدی از طرف دکتر [[محمد مصدق]] نخستوزیر وقت به سمت ریاست کل شهربانی منصوب گردید.
در اوایل اردیبهشت ۱۳۳۲ خورشیدی در خیابان خانقاه مفقود شد و در [[۶ اردیبهشت]] با تلاش بسیار جنازه او در غار تلو در تپههای لشکرک در شمال تهران پیدا شد و پیکر بی جان او در بیمارستان شهدای تجریش تهران به خاک سپرده شد. جنازه او نشان میداد که او را با وضع بسیار فجیعی کشته بودند.
عدهای از افسران بازنشسته و [[مظفر بقایی|بقائی]] به دستور شاه{{مدرک}} و با حمایت [[سید ابوالقاسم کاشانی|آیتالله کاشانی]]<ref name=":0">{{یادکرد وب|نویسنده=محمدعلی ناظری|کد زبان=fa-IR|تاریخ=|وبگاه=mandegar.tarikhema.org|نشانی=https://mandegar.tarikhema.org/محمود-افشار-طوس|عنوان=زندگانی سرتیپ محمود افشار طوس {{!}} {{!}} تاریخ ما» مشاهیر|بازبینی=2018-03-19}}</ref> به حیله و نیرنگ او را بدام انداخته و گرفتار کرده بودند به ربودن و کشتن وی متهم و گرفتار شدند.
== سرگذشت ==
محمود افشارطوس در سال [[۱۲۸۶ (خورشیدی)]] در [[تهران]] متولد شد. وی پس از اخذ مدرک دیپلم، وارد دانشکده افسری شد و در سال [[۱۳۰۸]] با درجه [[ستوان|ستوانی]] فارغالتحصیل شد. وی پس از طی مراحل نظامی، با درجه [[سرگرد|سرگردی]] به اداره املاک پهلوی منتقل شد.<ref name=":0" />
وی در جریان [[غائله آذربایجان]] از فرماندهان ارتش بود و به دلیل نشان دادن لیاقت، فرماندار نظامی راههای همدان شد و مدتی هم بازرس ویژهٔ لشکر یک شد. پس از خاتمه غائله آذربایجان، به دلیل انتقاداتی که نسبت به عملکرد [[ارتش]] داشت، در انزوا قرار گرفت و به دانشگاه جنگ فرستاده شد. وی به مرور از سمتهای مهم کنارگذاشته شد و ترفیعهای او نیز به تأخیر افتاد؛ به طوری که ترفیع او به درجه [[سرتیپ|سرتیپی]] بیش از سه سال و تا زمان نخستوزیری [[محمد مصدق]] به عقب افتاد.<ref>ناظری، وب سایت تاریخ ما</ref>
وی پس از اخذ درجه سرتیپی در سال [[۱۳۳۱ (خورشیدی)]] به ریاست [[شهربانی]] [[تهران]] رسید. وی در همان سال، به اتفاق دوست نزدیکش '''محمود کیانوری''' و '''احمد کیانوری''' و جمعی از افسران طرفدار نهضت ملی، گروهی به نام '''افسران ملی''' را تشکیل دادند. در این زمان، وی نقش زیادی در جلوگیری از حرکتهای مخالفان نهضت ملی شدن صنعت نفت ایفا نمود.
== حمایت از مصدق و جلوگیری از کودتای اسفند ۱۳۳۱ ==
خط ۵۷:
سایر متهمان نیز به مرور دستگیر شدند و بهطور مختصر جریان توطئه به این صورت افشا شد.
اعتراف متهمان نشان میداد افشارطوس به حسین خطیبی اعتماد داشته و انتظار خدمت بسیار مهمی از او داشتهاست که تنها توسط او قابل انجام بوده و آن ایجاد تفاهم میان بقایی و دولت بودهاست. به این منظور افشارطوس پس از چند شب تأخیر، ساعت ۹ عصر روز دوشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۳۲، مستقیماً از اداره به محلی که آنها تعیین کردهاند آمدهاست تا گامی جهت نزدیک تر شدن با بقائی بردارد. لازم است ذکر شود که مطرح شدن نام بقائی در آن واقعه، موجب حیرت شدید همه شده بود و میلیون به شدت متعجب شده بودند.
در آنجا افشارطوس مدتی با خطیبی مشغول مذاکره بودهاست و سپس با علامت خطیبی، آنها افشارطوس را با اتر بیهوش کرده و به او آمپول بیهوشی قوی تزریق کردهاند و با ماشین پونتیاک سرهنگ بازنشسته هاشمزاده و به رانندگی علیرضا قره گزلو، افشارطوس را با دستان بسته به ده عبدالله امیر علایی منتقل و از آنجا با کمک عباسعلی نخلی (کدخدا) به غار تلو در تپههای لشکرک در شمال تهران منتقل کردهاند. (البته در جراید آن زمان از جمله روزنامهٔ اطلاعات ۸/۲/۳۲ و ۱۰/۲/
روز چهارشنبه دوم اردیبهشت ۱۳۳۲، پس از مشاهده پیگیری شدید مأموران، همگی در منزل بقایی جمع میشوند. قبل از آمدن بقایی، خطیبی به نوشتههای جیب افشارطوس اشاره میکند که قصد داشتهاست تا همه شماها را ترور کند و از این قبیل سخنان اما آنها را ارائه نمیدهد و به حضار اعلام میکند؛ که نظر آقای بقایی این است که اگر محبوس شما فرار کند و او را با تیر نزنید خیلی بیمورد است و غیر مستقیم تفهیم میکند که باید افشارطوس از میان برداشته شود و در جواب تعجب شدید و پرسش حضار که میپرسیدند مگر سقوط دولت و نخستوزیری بقایی قطعی نیست، میگوید متأسفانه فعلاً نه.
پس از حضور بقایی، او همه صحبتها را تأیید کرده و به حاضرین اعلام میکند که افشارطوس میتواند عامل یک کودتای شدید نظامی بر ضد شاه باشد و وجود او بسیار خطرناک است و به حاضرین تفهیم میکند که چنانچه او بازگشته و افکار خود را عملی کند هیچ مخالفی باقی نخواهد ماند و بازگشت افشارطوس و ادامه فعالیتهای او بسیار خطرناک و غیرقابل قبول است. پس بقایی دستور داد تا او را به قتل برسانند و همچنین با اصرار فراوان از خطیبی خواست تا دفترچه تلفن و ارتباطات خود را در منزل او گذاشته و جهت رفع شک و تردید به منزل خود مراجعه نماید و اگر دستگیر شد نیز، همه چیز را کتمان کند و او نیز با اعتماد به حمایت قاطع نماینده مجلس و ظاهراً قانون، غروب به منزل میرود. به این ترتیب افسران بازنشسته متوجه شدند که بقائی و خطیبی آنها را در چه دامی انداختهاند و پس از خروج از منزل بقائی، به منزل مزینی رفته و در آنجا ضمن آنکه بر این نکته تأکید میکنند که این نقشهای بوده که بقائی و خطیبی کشیدهاند و آنها هم گیر افتادهاند، تصمیم به عمل میگیرند و تیمسار مزینی به غار برگشته و پس از مدتی بحث با بلوچ قرائی، در همان حین که خطیبی بازجوئی میشد، به دستور مزینی آنها افشارطوس را به پائین غار در محل مسطحی منتقل کرده، طنابی را به دور گردن او گره میزنند و از دو طرف به شدت میکشند و برای سرعت کار، دستمال بزرگی را به دهان او فرومیکنند و دستمالی آلوده به اتر را هم جلوی دماغ او میگیرند. پس از خاتمه جنایت، جسد شهید افشارطوس را در گودالی که کنده بودند قرار داده و دفن میکنند.
|