''واتسن:میخواستم بگویم که میان مردم ناشناخته است.''
''هلمز فریاد زد:یک اشاره… یک اشارهٔ کاملاً آشکار!!!واتسن، کمکم یه جور شوخطبعی غیر منتظرهٔ شیطنت آمیزشیطنتآمیز در تو به وجود میآید که باید یاد بگیرم مراقبش باشم؛ ولی اینکه موریارتی را جنایتکار خواندی از نظر حقوقی یک افترا بود و عظمت و غرابت کار او نیز در همین است. بزرگترین توطئهگر همهٔ اعصار، سازمان دهندهٔ همهٔ امور شیطانی، مغز متفکر جامعه جنایتکاران، نابغهای که میتواند سرنوشت ملتها را بسازد یا تباه کند. او چنین آدمی است؛ ولی چنان مبری از سوظن عمومی است، چنان مصون از انتقاد است، چنان به لحاظ تدبیر و پنهان کاری تحسینبرانگیز است که میتواند دقیقاً به خاطر همین کلماتی که به زبان آوردی تو را به دادگاه بکشاند و با مستمری سالیانه ات به عنوان خسارت شخصیت آزردهٔ خود پیروز از دادگاه بیرون بیاید. مگر او نویسندهٔ کتاب کتاب دینامیک سیارکها نیست؟ کتابی که به چنان مراتب خاص و نادری در ریاضیات محض وارد میشود که میگویند در نشریات علمی هیچکس توانایی انتقاد از آن را نداشته؟ مگر میشد چنین آدمی را متهم کرد؟ نقش شما به ترتیب چنین خواهد بود:دکتر مفتری و پروفسوری که به او تهمت زدهاند. واتسن اسن نبوغ است؛ ولی اگر آدمهای حقیر دست از سرم بردارند قطعاً نوبت او هم میرسد))''
{{درشت|"ماجرای دره وحشت"}}
{{درشت|توصیفات شرلوک هلمز از مشخصات ظاهری پروفسور موریارتی:}}
''((ظاهرش برای من آشنا بود. فوقالعاده بلند قد و باریک اندام است و پیشانی او به صورت نیم گنبدی سفید بیرون زده و چشمان او در کاسهٔ سرش کاملاً عقب نشستهاند. صورت خود را پاک میتراشد، رنگ پریده و ریاضت کشیده به نظر میآید و در اجزای چهره اش حالتی از استادی دانشگاه را حفظ کرده استکردهاست. شانههایش از شدت مطالعه خمیده شدهاند و صورتش که آنراآن را از بدنش جلوتر نگاه میدارد پیوسته با حرکتی کند به شکل سر خزندهای از این سو به آن سو نوسان میکند. با کنجکاوی زیاد، مدتی با آن چشمان پرچین و چروک به من خیره ماند))''