پسوخه و کوپیدو: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Rezabot (بحث | مشارکت‌ها)
جز ربات ردهٔ همسنگ (۳۰) +مرتب (۱۴.۹ core): + رده:کوپیدو
FreshmanBot (بحث | مشارکت‌ها)
جز اصلاح فاصله مجازی + اصلاح نویسه با استفاده از AWB
خط ۷:
افسانه «پسوخه و کوپیدو» یا «کوپید و پسیخه» که با عناوین مختلف دیگری همچون: ''داستان آمور و پسوخه'' و نیز ''داستان اروس و پسیخه'' و... نیز شناخته می‌شود، داستان بسیار مشهوری است که برای نخستین بار به عنوان یک داستان فرعی و حاشیه‌ای که توسط یک پیرزن [برای یک دختر ربوده شده] روایت می‌شود، در رمان معروف لوسیوس آپولیوس، موسوم به الاغ طلایی، ذکر شده‌است. به احتمال زیاد، [[آپولیوس]] در این رمان، که در قرن دوم میلادی خلق شده‌است، ابتدا از شکل اصلی افسانه پسوخه و کوپیدو، به عنوان یک پایه و مبنا برای داستان خود استفاده کرده، و سپس با توجه به ضرورت‌های موضوعی و نیازهای داستانی در رمان خویش، تغییراتی نیز در این افسانه ایجاد نموده‌است.
 
براین اساس از همان هنگام (سده دوم میلادی) تاکنون، افسانه مذکور به عنوان یک نماد، یا یک تمثیل و اسطوره تعبیر شده‌است. بدین معنا که به این افسانه، بعنوانبه عنوان یک داستان شبیه داستانهای جن و پری نگریسته شده، که در عین حال که آمیخته به تمثیل یا اسطوره و افسانه‌است، اما سنت فولکلوریک تمایل به در هم آمیختن و ترکیب کردن آن با واقعیات دارد.<ref>مشارکت کنندگان ویکی‌پدیای انگلیسی، بازبینی در ۱۳ ماه مهٔ ۲۰۱۰</ref>
 
== دربارهٔ این افسانه ==
[[پرونده:Pierre Bouillon - L'Amour et Psyche (Statues).png|بندانگشتی|چپ|مجسمه‌ای از پسوخه و کوپیدو در [[موزه کاپیتولین]]، [[رم]]، ایتالیا]]
چندین قرن بعد از افلاطون، در آثار و نوشته‌های یک فیلسوف افلاطونی به نام [[آپولیوس]]، اسطوره‌ای پدید آمد که از محبوبیت و رواج زیادی برخوردار شد. این محبوبیت و رواج در حالیست که ماهیت و معنای این افسانه، هنوز تا حدود زیادی مبهم و اسرار آمیزاسرارآمیز به نظر می‌رسد.
 
این افسانه، داستان پسیخه (روح) و عشق او به اروس یا همان کوپید یا کوپیدو (الوهیت عشق) را روایت می‌کند و شرح آن به طوربه‌طور مفصل در کتاب «مسخ» یا همان «الاغ طلایی» اثر آپولیوس آمده‌است. این داستان در عین این که بسیار جالب و خواندنی است، سرشار از نمادگرایی فلسفی به نظر می‌آید.<ref>اساطیر جهان، از مؤسسه لاروس، زیرنظر: پیر گریمال، ترجمه: مانی صالحی علامه، چاپ اول، ۱۳۸۶، جلد دوم، صفحه: ۹۹</ref>
 
لازم به توضیح است که در دین [[روم]] باستان و اساطیر رومی، [[کوپیدو]]، خدای عشق محسوب می‌شود که با [[اروس]] در اساطیر [[یونان]] مطابقت دارد.<ref>تاریخ تمدن، ویل دورانت، ترجمه: گروه مترجمین، چاپ هفتم، ۱۳۸۰، جلد سوم، پانوشت‌های صفحات:۴۱۶ و ۴۱۷</ref>
خط ۳۷:
اما اصل ماجرا و آنچه که در واقع اتفاق افتاده بود، چیز دیگری بود:
 
[[آفرودیت]] از اینکه مردم، پسیخه را به جای او پرستش می‌کنند، دچار حسادت شده بود و می‌خواست از او انتقام بگیرد. به همین دلیل، آفرودیت پسرش [[اروس]] (که خدای عشق بود) را احضار کرد و به او فرمان داد تا [[عشق]]ی نامعقول و جنون آمیزجنون‌آمیز نسبت به موجودی پست و حقیر و فرومایه را در دل پسوخه بیندازد تا او به پست‌ترین و بدبخت‌ترین و زشت‌ترین میرندگان تبدیل شود.
 
اما از عجایب اینکه اروس وقتی پسیخه را از نزدیک دید، خودش یک دل نه صد دل، عاشق او شد!، پس نقشه‌ای کشید تا دل پسیخه را بدست بیاورد.
خط ۴۸:
وقتی که پسیخه از خواب برخاست، خودش را در باغ خیال‌انگیزی دید که در مقابلش قصری با دیوارهای طلاکاری شده، سر برافراشته بود. درهای قصر باز بود و هیچ‌کس در آن حوالی دیده نمی‌شد. حس کنجکاوی پسیخه را وادار نمود تا بدون آنکه بداند آن قصر چیست و صاحب آن کیست؟، وارد آن بشود.
 
پس از ورود به قصر، پسیخه ناگهان از همه طرف مورد استقبال و خوشامدگویی قرار گرفت. امّا این خوشامدگویی یک خوشامدگویی عادی نبود و از طرف موجوداتی جسمانی که گوشت و خون داشته باشند، صورت نمی‌گرفت!، بلکه او تنها صداهایی را می‌شنید که به او خوشامد می‌گفتند و دعوتش می‌کردند تا حمام بگیرد و خودش را شستشو کند. پسیخه به دعوت آنهاآن‌ها پاسخ گفت و حمام کرد.
 
سپس صداها از پسیخه خواستند که بر سر میزی بنشیند که بر روی آن لذیذترین و مطبوعترین غذاها و نوشیدنی‌ها قرار داشت و به طرز زیبایی چیده شده بود. افزون بر این، پسیخه صداهای دیگری را نیز می‌شنید که برایش آواز می‌خواندند و صدای سازهایی را می‌شنید که به طوربه‌طور گروهی می‌نواختند.
 
ضیافت سرانجام پایان یافت و پس از خاتمهٔ ضیافت، باز هم صداهایی مجرّد و بی جسم، او را به اتاقی هدایت کردند که تختخوابی در آن آماده بود. پسیخه بر روی تخت دراز کشید و اتاق به تاریکی کامل فرورفت. هنگامیکه اتاق کاملاً تاریک شد، ناگهان پسیخه حضور موجود زنده‌ای را در کنار خود احساس کرد، بدون آن که او را ببیند. این موجود، ظاهراً همان شوهری بود که هاتف معبد از آن سخن گفته بود و پسیخه در آن زمان از او ترسیده بود، امّا این شوهری که در کنار پسیخه قرار گرفته بود، در نظر پسیخه، نه هیأتی هیولاوار داشت و نه آن قدر وحشتناک بود که پسیخه از او بترسد. این شوهر، کسی به جز همان اروس نبود، که دلداده و عاشق پسیخه گردیده بود.
خط ۵۸:
چندین روز و شب، وضع به همین منوال بود و بدین نحو سپری شد، تا جائیکه پسیخه به تدریج با تمامی آن عجایبی که نخست حیرتش را برانگیخته بودند، خو گرفت و در آن قصر و در میان آن همه ناز و نعمت، احساس خوشبختی کرد. اما یک مشکل در این بین به وجود آمد و آن اینکه کم‌کم دل پسیخه برای خانواده اش و مخصوصاً برای خواهرانش که انس و الفت و محبت بسیاری بدانها داشت، تنگ شد و تصمیم گرفت یکی از شب‌ها موضوع را با شوهرش در میان بگذارد.
 
شبانگاه، هنگامیکه پسیخه موضوع دلتنگی خویش را برای شوهرش شرح داد، شوهر ابتدا در مورد خطری که این دلتنگی و این [[نوستالژی]] (غم غربت)، می‌تواند برای پسیخه داشته باشد، به او هشدار داد و سپس پیش بینیپیش‌بینی کرد که حضور خواهران پسیخه در کنار او، برایش خطرناک و حتی مُهلک خواهد بود. با این وجود پسیخه برای دیدن خواهرانش لجاجت و سرسختی بسیار کرد و چون شوهرش نیز، مردی لطیف و ظریف و با احساس بود و به خاطر عشق زیاد به پسیخه، دلش می‌خواست هر طور شده، پسیخه را خوشحال و راضی نگاه دارد، سرانجام با آمدن خواهران پسیخه موافقت کرد.
{{جعبه اطلاعات نقاشی | عنوان= کوپیدو{{سخ}}<small>Cupidon 1875</small>
| تصویر= Cupidon.jpg
خط ۷۱:
با این وجود، خواهران پسیخه نزد او آمدند و پرسش‌های بی پایانی را با او مطرح کردند و نهایتاً وانمود کردند که در مورد وضع پسیخه نگرانی‌هایی دارند که دیگر نمی‌توانند آن نگرانی‌ها را از او پنهان کنند. خواهران پسیخه همچنین به وی گفتند که شوهر مرموز و اسرارآمیز پسیخه (که وی تا بدان روز موفق به دیدن چهره اش نشده بود)، کسی نیست به جز یک [[اژدها]]ی مخوف و هراس‌انگیز، که با محبوس نمودن پسیخه در این قصر زیبا و فراهم ساختن انواع خوراک و... برای او، قصد دارد او را چاق و فربه بنماید تا بتواند بعدها او را قربانی نموده و طعمهٔ خویش سازد!، خواهران پسیخه همچنین تأکید کردند که تا دیر نشده، او باید کاری بکند.
 
پس از مدتی مقدمه بافی و زمینه چینی، سرانجام خواهران پسیخه روزی به وی توصیهٔ وحشتناکی نمودند. آنهاآن‌ها به وی گفتند که همان شب، قبل از آمدن شوهرش به آن اتاق تاریک، چراغی را در آن اتاق پنهان کند و در ضمن، خنجر تیزی را آماده نگه دارد تا هنگامیکه شوهرش به خواب عمیقی فرورفت، چراغ را بیرون آورده و در پرتو نور آن، شوهرش را که هیولایی بیش نیست، به ضرب خنجر، به قتل برساند.
 
آن شب، پسیخه دستورها خواهرانش را، مو به مو اجرا کرد، امّا هنگامیکه پس از به خواب رفتن شوهر، چراغ را به دست گرفت و بالای سر او رفت، درون بستر به جای هیولا، پسر جوان فوق‌العاده زیبایی را مشاهده کرد که بر پشتش، بالهای خمیدهٔ ظریفی قرار داشت.
خط ۷۷:
در این لحظه ناگهان پسیخه، اروس را شناخت و دستانش به شدت شروع به لرزیدن کرد و از این لرزش، یک قطره از روغن جوشان چراغ، بر روی تن لطیف و زیبای اروس (همان «کوپیدو» یا «کوپیدون») افتاد. بر اثر این اتفاق، اروس تکانی خورد و از جا پرید و بیدار شد. او خیلی سریع تمام ماجرا را دریافت و دانست که پسیخه به او خیانت کرده و نه فقط توصیه‌ها و هشدارهایش را نادیده گرفته، بلکه قصد جان او را نیز داشته‌است.
 
وقتی که اروس، خیانت پسیخه را دید، بی درنگبی‌درنگ پرواز کرد و از دسترس دور شد و فقط گفت:
 
«ای پسیخه! تو می‌خواستی من را ببینی؟، حال دیدی و دانستی که من چه کسی هستم. امّا اینک که تو این راز را می‌دانی، من باید بروم و تو را ترک کنم!، پس تو دیگر هرگز من را نخواهی دید.»
خط ۸۶:
ابتدا پسیخه، خواهران خویش را به مجازات رسانید:
 
او به خواهرانش گفت که اروس می‌خواهد آنهاآن‌ها را ملاقات کند و برای این ملاقات آنهاآن‌ها باید به فراز صخره‌ای بروند که زفیروس (باد غرب)، معمولاً برای بردنشان بدانجا می‌آمد و آنهاآن‌ها در آنجا بر باد سوار می‌شدند.
خواهران پسیخه به بالای صخره رفتند و مثل دفعات قبل که بر باد غرب سوار می‌شدند، از روی صخره پریدند تا زفیروس آنهاآن‌ها را حمل کند. غافل از اینکه زفیروس دیگر آنجا نیست و در نتیجه آن دو خواهر، به قعر درّه‌ای که زیرپایشان بود، سقوط کردند و تکّه تکّه شدند.
 
بعد از آن پسیخه، سرتاسر جهان را، به دنبال اروس جستجو کرد و برای رسیدن به شوهر و معشوقش، تلاش‌های بی شماربی‌شمار نمود و رنج و محنت‌های بسیار کشید، امّا هرگز نتوانست اروس را پیدا کند. به ویژه که هیچ‌کس هم حاضر نبود به او کمک کند و از جمله هیچ‌یک از ایزدان، از ترس اینکه خشم [[آفرودیت]] برانگیخته شود، جرأت نمی‌کردند به پسیخه یاری برسانند تا شوهرش را بیابد.
 
بدینسان، دختر بیچاره سرانجام چاره‌ای جز این ندید که خود را تسلیم رقیب و دشمن دیرینش، یعنی آفرودیت بکند، چراکه او دیگر هیچ کاری جز این نمی‌توانست بکند.
خط ۹۹:
پس از این واقعه، اروس که زندگی بدون پسیخه را برای خود غیرممکن می‌دید، به [[المپ]] رفت تا از [[زئوس]]، یعنی خدای خدایان، برای ازدواج با این [[میرنده]] (وجود غیرابدی)، یعنی پسیخه، اجازه بگیرد. زئوس، موافقت خویش با این ازدواج را، با کمال میل و رضایت تام، اعلام نمود و متعاقب آن آفرودیت نیز با پسیخه آشتی نمود و میان آن دو صلح و صفا برقرار گردید.
 
بدین ترتیب پسیخه و اروس (در روایت [[آپولیوس]]: پسوخه و کوپیدو) برای مدتهامدت‌ها در کنار یکدیگر و عاشقانه زندگی کردند. بعدها پسیخه برای اروس فرزندی به دنیا آورد که [[ولاپتشنس]] Voluptuousness یا [[شهوترانی]] نام گرفت.<ref name="ReferenceA">اساطیر جهان، از مؤسسه لاروس، زیرنظر: پیر گریمال، ترجمه: مانی صالحی علامه، چاپ اول، ۱۳۸۶، جلد دوم، صفحات: ۹۹ و ۱۰۰</ref>
 
== نقش آپولیوس در خلق این افسانه ==
خط ۱۳۰:
علاوه بر این، نفس وجود و روایت این افسانه در آثار آپولیوس، نشان می‌دهد که علم الاساطیر هنوز در دنیای فلاسفه و داستان نویسان قرن دوم میلادی، نیرویی زنده و خلّاق بوده و متفکرین رومی، حتی در مستعمرات [[آفریقا]]یی روم همچون [[ماداورا]] (زادگاه آپولنیوس) حتی تا این زمان دلبستهٔ اساطیر یونانی و هلنی بوده‌اند. هرچند که میزان واقعی پنداری این اساطیر، بدون شک نسبت به دوران اوج هلنیسم کاهش داشته‌است.
 
بدین ترتیب، با اینکه شاید آپولیوس، به موجودیت واقعی مخلوقاتی که اغلب با طنز و کنایه تصویر کرده بود، باور نداشت، اما با این وجود، از نظر او، اسطوره‌های هلنی هنوز می‌توانستند برای آشکار سازیآشکارسازی و نمایاندن مخفی‌ترین حقایق و رموز به کار گرفته شوند و این تنها راه بیان آن حقایق و رموز بود که با محدودهٔ ناچیز و تنگ روح انسانی، (علیرغم تفاوتهای آن با جنبهٔ الوهیت اساطیر هلنی) سازگار به نظر می‌رسید.
 
== جستارهای وابسته ==