۴۰٬۵۵۴
ویرایش
(خنثیسازی ویرایش 23249668 توسط 2.186.34.23 (بحث) بامنبع ثبت کنید) برچسب: خنثیسازی |
جز (←جایگزینی با [[وپ:اشتباه|اشتباهیاب]]: آمادة⟸آماده، بهوسیلة⟸به وسیله، دربارة⟸درباره، ضربة⟸ضربه، پسربچة⟸پسربچه) |
||
غروب، در کنار راهی در خارج شهر با درخت بدون برگ. دو انسان به ظاهر ولگرد و فقیر به نامهای استراگون (گوگو) و ولادیمیر (دیدی) با کسی به نام گودو که نمیدانند کیست، قرار ملاقات دارند، و چشمبهراه نشستهاند. انتظار آنها امیدی برای زیستن است.
استراگون شب گذشته را در گودالی گذرانده و افراد ناشناسی او را کتک زدهاند. صحبت
به راستی چه درخواستی از گودو خواهند داشت؟ از دعا و استغاثه و از توقعات بدون پاداش صحبت میکنند. بدون اینکه گودو هیچ تعهدی پذیرفته باشد؛ ولی امیدوارند به کمک او، شاید از همین امشب در رختخواب خشک و گرم و با شکمی سیر بخوابند. وقتی صدای فریادی که احتمالاً ورود گودو را باید اعلام کند، میشنوند به وحشت میافتند و به هم میچسبند. سپس دوباره چشم به راه مینشینند. گوگو گرسنه است و دیدی آخرین هویجش را که در جیب پنهان کرده، به او میدهد. بعد از این جز شلغم چیزی نخواهد بود.
ورود یک ارباب (پوزو) با بردهاش (لوکی) زندگی آنها را از یکنواختی درمیآورد. پوزو از اینکه
پوزو قبل از عزیمت، به لوکی دستور میدهد برقصد و سخنرانی کند. او ماشینوار با جملاتی پراکنده سخن میگوید. برای خاموش کردن او باید کلاه را از سرش بردارند. بعد از خروج پوزو و بردهاش، پسربچهای وارد میشود و اعلام میکند: «آقای گودو امشب نمیآید ولی فردا حتماً خواهد آمد.» و میرود. گوگو و دیدی
فردای آن روز در همان ساعت و همان مکان، ولادیمیر تغییر منظره را به دوستش نشان میدهد: بر درخت چند برگ روئیده است، استراگون هیچچیز به خاطرش نمیآید. نه درخت، نه پوزّو، نه لوکی. فقط
استراگون به خواب میرود اما خوابش بیش از چند لحظه طول نمیکشد. ولادیمیر کلاه لوکی را روی صحنه مییابد، با آن بازی دست به دست کردن کلاه و به سر گذاشتن درمیآورند. بعد ادای پوزّو و لوکی را درمیآورند. پوزّو و لوکی وارد میشوند و روی زمین میافتند. یک لحظه استراگون، پوزّو را به جای گودو میگیرد و اعلام میکند: «این گودو است.» و ولادیمیر میگوید: «به موقع رسید... بالاخره نجات یافتیم...»
پوزو کمک میطلبد. دیدی و گوگو بر سر مقدار پولی که برای کمک باید بگیرند، بحث میکنند. در این لحظه احساس میکنند که بهعنوان نمایندگان کل بشریت چشم به راه گودو هستند، و در انتظار، وقت را به هر صورتی که میتوانند پر میکنند. پوزو نابیناست و مفهوم زمان را از دست داده و لوکی گنگ است.
بعد از خروج پوزو، استراگون میخوابد، همان
== منابع ==
|