مسعود یکم غزنوی: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
بدون خلاصۀ ویرایش |
جز ←جایگزینی با [[وپ:اشتباه|اشتباهیاب]]: بوسهل⟸ابوسهل، سربرآوردن⟸سر برآوردن، کزدند⟸کردند، نطیر⟸نظیر، دارکردن⟸دار کردن، ملکداری⟸ملکداری، نابودکرد⟸نابود کرد |
||
خط ۵۶:
بیهقی برای پندآموزی و عبرت اندوزی هر جا مناسب دیده، داستانی تاریخی برای آراستن تاریخ و آگاه ساختن خوانندگان میآورد و از آن جمله است، داستان فضل ربیع و مأمون، قصه نصر احمد در علاج خشم خود، داستان مأمون و امام رضا…
تاریخ بیهقی آیینه روشن عصر غزنوی است که نویسنده آن با باریک بینی و ژرفنگری بیشتر جلوههای زندگی اجتماعی را با خامه توانای خود بر دفتر ایام نقش بستهاست.<ref>{{پک|میلانی|۱۳۸۷|ک=تجدد و تجدد ستیزی|ص=۳۴}}</ref> پنج مجلد بدست آمده از تاریخ بیهقی، در بر گیرنده حوادث روزگار پادشاهی امیر مسعود فرزند سلطان محمود غزنوی است و جنگ با ترکمانان و شکست دندانقان و بر تخت نشستن [[طغرل سلجوقی]] و تعریف ولایت [[خوارزم]] و تاریخ آن، از هنگام انقراض آل مأمون و افتادن آن سرزمین بدست [[سلطان محمود]] و حکمرانی آلتون تاش حاجب، در آن سامان تا چیرگی [[سلجوقیان]]. علاوه بر این گونه مطالب که اساس کار مورخ است، آگاهیهای سودمندی هم از [[سامانیان]] و [[صفاریان]] و [[طاهریان]] و [[سلجوقیان]] در این اثر نامدار میتوان یافت، همچنین نام گروهی از شاعران پارسی گو و تازی گو و نزدیک به چهارصد و پنجاه بیت از اشعارشان نیز در این کتاب آمدهاست. تاریخ بیهقی، اندوخته بزرگی از امثال و حکم دارد و محقق کتاب چهارصد سخن از این دست را از سراسر کتاب استخراج کرده و در فهرستی به ترتیب الفبایی در آخر کتاب آوردهاست، برخی از این مثلها بندرت در کتابهای دیگر دیده میشود. دکتر علی اکبر فیاض که عمر خود را در تصحیح تاریخ بیهقی به پایان بردهاست، دربارهٔ ارزش کار بیهقی از نظر تاریخنگاری و نویسندگی در مقدمه عالمانه خود بر تاریخ بیهقی چنین نگاشتهاند: «این کتاب از جهت موضوع نمون های از تاریخنویسی خوب و از حیث انشا، مثالی از بلاغت زبان ماست. بیهقی موجد فن تاریخ نیست، پیش از او به زبان فارسی تاریخها نوشتهاند؛ ولی در همه مورخین قدیم ما شاید، هیچکس به قدر بیهقی؛ معنی تاریخ را درست نفهمیده و به شرایط و آداب تاریخنویسی استشعار نداشتهاست. ابداعی که بیهقی در این فن آورده، حتی در نظر خود او بیسابقه بودهاست». همچنین از آنجا که بخشی از دیوانسالاران برجسته دولت غزنوی اصلاً از اهالی بیهق بودهاند، نویسنده اشارات مفید و مفصلی به زندگی آنان و خاندانشان نموده که برای روشن شدن بخشهایی از تاریخ غزنوی میتواند مفید باشد. بخشهای برجای مانده تاریخ [[نیشابور]] ابوعبدالله محمد نیشابوری معروف به الحاکم نیشابوری که عمدتاً شرح حال علمای دینی نیشابور است و به ویژه ذیلهای آن
{| align="center" border="1" cellpadding="4" cellspacing="0" class="wikitable" style="text-align: center; font-weight: normal; font-size: 85%; margin: auto;"
خط ۱۰۳:
== امیر محمد بر تخت غزنه ==
سلطان محمود غزنوی در حالی چشم از جهان فروبست که امیر مسعود در [[اصفهان]] به سر میبرد و امیر محمد در جوزجانان اقامت داشت.<ref>{{پک|فروزانی|۱۳۹۳|ک=تاریخ غزنویان از پیدایش تا فروپاشی|ص=۱۸۵}}</ref><ref>{{پک|اقبال|۱۳۸۹|ک=تاریخ ایران بعد از اسلام|ص=۴۲۵}}</ref><ref>{{پک|زرین کوب|۱۳۷۷|ک=تاریخ مردم ایران(۲)|ص=۲۴۹}}</ref>مسعود هنگامی که در [[اصفهان]] از واقعه مرگ پدرش آگاه شد تصمیم گرفت که هرچه زودتر به سوی [[غزنین]] حرکت کند. وی در حوالی شهر [[ری]] اردو زد و از بر تخت نشستن امیر محمد آگاه شد.<ref>{{پک|زرین کوب|۱۳۷۷|ک=تاریخ مردم ایران(۲)|ص=۲۵۰}}</ref>مسعود همچنین نامهای از طرف خلیفه عباسی [[القادر باالله]] دریافت کرد که در حقیقت پاسخ خلیفه به نامهای بود که مسعود به وی نوشته و در ان خلیفه را از مرگ محمود آگاه کرده و استحقاق خویش برای جانشینی پدر را گوشزد نموده بود. نامه خلیفه [[القادر باالله]] متضمن تسلیت مرگ محمود و تهنیت حکومت مسعود و توصیه به او برای عزیمت سریع به جانب [[خراسان]] بود. همچنین پیکهایی از [[غزنین]] به نزد مسعود رسید از طرف امیر یوسف (برادر سلطان محمود)، حاجب بزرگ علی،
حاجب علی که پس از [[سلطان محمود]] ضمن حفظ امنیت پایتخت و رسیدگی به امور حکومت، امیر محمد را در رسیدن به قدرت یاری کرده بود. اما وقتی بر او آشکار شد که سلطان محمود از شجاعت، تدبیر و قاطعیتی که در آن موقع حساس ضرورت داشت برخوردار نیست و به صورت پنهان برای قدرت یابی مسعود دست به کار گردید. حاجب علی بعد از آنکه امیر یوسف سپهسالار را از پشتیبانی امیر محمد بازداشت، بسیاری از بزرگان لشکری و کشوری را به پرهیز از هواداری از آن سلطان جوان فراخواند.<ref>{{پک|فروزانی|۱۳۹۳|ک=غزنویان از پیدایش تا فروپاشی|ص=۱۸۹}}</ref>
خط ۱۱۵:
در آن احوال ابوسهل زوزنی در اداره حکومت امیر مسعود نقشی چشمگیر داشت. وی در عهد حکومت سلطان محمود، در آن هنگام که امیر مسعود امارت هرات را برعهده داشت، مورد حسادت دشمنان قرار گرفت و به تهمت بد مذهبی، به دستور سلطان محمود از غزنین فرار کرد و به حضور امیر مسعود رسید. وی در موقعیت جدید، امکان تسویه حساب با مخالفین سابق خویش را یافته بود.<ref>{{پک|فروزانی۱۳۹۳|ک=غزنویان از پیدایش تا فروپاشی|ص=۲۰۰}}</ref><ref>{{پک|باسورث|۱۳۷۸|ک=تاریخ غزنویان|ص=۲۳۸}}</ref><ref>{{پک|زرین کوب|۱۳۷۷|ک=تاریخ مردم ایران(۲)|ص=۲۵۳}}</ref>
بیهقی در روایت این رویدادها شرحی آموزنده از اختلاف و آشوب پس از مرگ یک حاکم، تغییر موضع گروههای گوناگون و گردآمدن آنان در کنار برنده، و از میان رفتن مقام و مال، و معمولاً جان بازنده به دست میدهد. در این مورد، بلندمرتبهترین مقامی که همه چیز را از دست داد حسنک وزیر بود، که وقتی مسعود غزنوی به سلطنت رسید به جرم قرمطی بودن او را بردار کرد و بیهقی شرح کامل بر
محمود پسر کوچکتر خود، را به جانشینانی خود برگزیده و حسنک، چه در دوران زندگی محمود و چه پس از مرگ او، با تمام توان کوشیده بود تا آرزوی شاه برآورده شود. مسعود، که در اصفهان حکومت میکرد و در واقع در تبعیدی محترمانه به سر میبرد، برای گرفتن قدرت برخاست؛ به سادگی پیروز شد؛ برادر خود را سرنگون و کور کرد؛ و به تخن پادشاهی نشست. مسعود از بسیاری، به ویژه از حسنک، که نه تنها وزیر بود بلکه با او مخالفت کرده بود،انتقام گرفت. حسنک به تعلق به فرقهٔ اسماعیلی قرمطی متهم شد؛ اموالش را از او گرفتند؛ و دستور داده شد که نخست سنگسار و سپس به دار آویخته شود. بیهقی که شاهد ماجرا بود میگوید:
خط ۱۶۵:
== سلجوقیان و نخستین پیروزی بزرگ بر غزنویان ==
در آن هنگام که سلطان مسعود سرگرم لشکرکشی به [[طبرستان]] بود، ترکمانان سلجوقی گرفتار دشواریهای فراوان بودند. سواران سلجوقی از رود [[جیحون]] گذشته و به [[خراسان]] وارد شدند.<ref>{{پک|زرین کوب|۱۳۷۷|ک=تاریخ مردم ایران(۲)|ص=۲۵۶}}</ref> پس از این نیز تعداد بسیاری از ترکمانان به آنان پیوسته و در حوالی [[مرو]] و [[نسا]] مستقر گردیدند. ابوالفضل سوری (صاحب دیوان خراسان) مسعود را آگاه ساخت که: «[[سلجوقیان]] و ینالیان سواری ده هزار از جانب [[مرو]] به [[نسا]] آمدند».<ref>{{پک|ناجی|۱۳۸۷|ک=سامانیان و غزنویان|ص=۷۶}}</ref><ref>{{پک|فروزانی|۱۳۸۷|ک=غزنویان از پیدایش تا فروپاشی|ص=۲۲۹}}</ref><ref>{{پک|باسورث|۱۳۷۸|ک=تاریخ غزنویان|ص=۲۴۸}}</ref>صاحب دیوان [[خراسان]] همچنین نامهای را که از جانب سران سلجوقی یعنی، یبغو، [[طغرل بیک]] و داود دریافت کرده بود، برای وزیر ارسال نمود. در آن نامه، سران سلجوقی ضمن اشاره به مرگ علی تگین و اجبار آنان به ترک [[بخارا]] و نیز کشته شدن هارون و اوضاع نابسامان [[خوارزم]]، از ناچاری خویش برای ورود به [[خراسان]] سخن گفته بودند. آنان همچنین متعهد گشتند که جلوی تاخت و تاز ترکمانان عراقی و خوارزمی را گرفته و از
== سلطان مسعود در هندوستان ==
خط ۱۸۰:
دراوایل رجب سال ۴۳۰ ه. ق، سلطان مسعود برای رویارویی با ترکمانانی که به رهبری [[داود سلجوقی]] در علیاباد مستقر شده بودند حرکت کرد. نیروهای نظامی غزنوی که مسعود نیز شخصاً فرماندهی میکرد موفق به شکست نیروهای سلجوقی شدند.<ref>{{پک|فروزانی|۱۳۹۳|ک=غزنویان از پیدایش تا فروپاشی|ص=۲۴۲}}</ref><ref>{{پک|فرای|۱۳۶۳|ک=تاریخ ایران کمبریج|ص=۱۷۰}}</ref>سلطان مسعود پس از فتح [[نیشابور]] به سوی [[سرخس]]، حرکت کرد.<ref>{{پک|زرین کوب|۱۳۷۷|ک=تاریخ مردم ایران(۲)|ص=۲۵۹}}</ref><ref>{{پک|فرای|۱۳۸۸|ک=عصرزرین فرهنگ ایران|ص=۲۴۲}}</ref> کمبود علوفه و آذوقه، باعث شد تا سپاه غزنوی به وضعی اسفناک دچار گردد.
بزرگان دولت غزنوی به سلطان توصیه می
== سلطان مسعود در واپسین ایام ==
خط ۱۹۲:
سلطان مسعود هم چنین اقدامات پدرش را در مبارزه و قلع و قمع [[قرمطیان]] و زنادقه ادامه داد و آن را وظیفهٔ خود میدانست. از جمله «وقتی رسول خلیفه نو[القائم با مرالله و پسر و جانشین القادر بالله] در سال ۴۲۴ق/۱۰۳۳م با منشور حکومتی به خدمت سلطان آمد مسعود در یک اعلان عمومی سیاسی نقش خود را به عنوان مدافع ایمان و کوبندهٔ زنادقه تأکید کرد».
مسعود غزنوی همچون پدرش از تهمت قرمطی و بدمذهب و ملحد و زندیق بودن در راه اهداف سیاسی و حکومتی خود بهره کامل برد و مخالفان خود را با این حربه خلع سلاح کرده و آنان را از بین برد. از جمله در جریان جانشینی محمود و درگیری پدریان (طرفداران [[سلطان محمد]]) و پسریان (طرفداران سلطان مسعود)، مسعود غزنوی برای تحکیم قدرت و موقعیت خود و مبارزه با محمودیان که طرفدار سلطنت برادر وی محمد بودند از تهمت قرمطی بودن مخالفان خود سود جست و آنها را
== اهتمام سلطان مسعود غزنوی به مناسک دینی ==
صرف نظر از چشم داشتها و پیامدهای سیاسی و اجتماعی، نه گرفتاریهای
حتی در بحبوحه جنگها، تقید و الزام خاصی به اقامه نماز جماعت در لشکر وجود داشت. در جنگ [[طلخاب]] که طی آن مسعود با قبایل سلجوقی دست و پنجه نرم کرد، بیهقی این واقعیت را گزارش میدهد: «چون ماه رمضان به آخر آمد امیرعید کرد و خصمان آمده بودند قریب چهار و پنج هزار، و بسیار تیر انداختند بدان وقت که ما به نماز مشغول بودیم.» اما سپاه سلطان فقط «پس از نماز ایشان را مالشی قوی دادند…».<ref>{{پک|دلریش|۱۳۸۸|ف=باورهای دینی سلاطین غزنوی|ک=مجله علمی تخصصی تاریخ ایران و اسلام دانشگاه لرستان|ص=۴۱}}</ref>
|