داماد عاشق عروس را می‌برد: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۵۱:
 
راج ملهوترا ([[شاهرخ خان]]) و سیمران سینگ ([[کاجول]]) هر دو در لندن زندگی می‌کنند. راج انسانی خوش‌گذران است به گونه‌ای که در امتحانات پایان سال رد می‌شود و پدرش ([[انوپم کهیر]]) به جای تنبیه تصمیم می‌گیرد او را به سفر یک ماههٔ دور اروپا بفرستد. سیمران دختر یک مرد سخت‌گیر ([[آمریش پاری]]) است که تصمیم دارد سیمران را به عقد پسر دوستش کولجیت (پارمیت ستی) درآورد. به همین دلیل رضایت می‌دهند که سیمران به یک سفر دور اروپا برود. راج و سیمران در یک قطار هستند و بعداً که هر دو از قطار جا می‌مانند، خودشان را به مقصد می‌رسانند و در راه به هم علاقه‌مند می‌شوند. هنگامیکه سیمران به خانه‌اش می‌رسد، موضوع علاقه‌اش به راج را به مادرش ([[فریدا جلال]]) می‌گوید اما پدرش با او دعوا می‌کند و می‌گوید که حتماً باید با کولجیت عروسی کند و آنها فردا به هند بر می‌گردند. راج وقتی فهمید سیمران به هند رفته، خودش را به هند رساند و با کولجیت دوست شد. کولجیت او را به خانه‌اش آورد و راج کارش را شروع کرد و دل اعضای خانواده را بدست آورد جز پدر سیمران اما دل او را هم کم کم نرم کرد تا اینکه مادربزرگ سیمران بیمار شد و خاست که عروسی زود تر سر بگیرد سیمران از راج خواست تا با هم فرار کنند اما راج قبول نکرد و گفت من پدرت را راضی می کنم و در فردای همان روز عکسی که راج و سیمران با هم در لندن گرفته بودنند به دست پدر سیمران می افتد و او همه چیز را می فهمد و راج را بیرون می کند و به او می گوید تو لیاقت دختر من را نداری. کولجیت که از فریبی که از راج خورده عصبانی است از خانه خارج می شود راج به سمت قطار رفته پدرش از او سراغ سیمران را میگیرد ولی بعد می فهمد که پدر سیمران اجازه نداده و به خانه پدر سیمران می رود تا او را راضی کند
در همین حین کولجیت با افرادی به راج حمله کرده و او را کتک می زنند پدر راج برمی گردد و با دیدن این صحنه به کمک پسرش می رود ولی کولجیت او را هم میزند و با این کارش راح را عصبانی کرده و با کولجیت دعوا می کند پدر سیمران و کولجیت می آیند و جلوی دعوای آنها را میگیرند مادر سیمران به سیمران می گوید که به ایستگاه قطار بروند و در همان لحظه که سیمران می رسد راج می خواهد سوار قطار شود با حرکت قطار سینران نیز می دود اما پدرش دست او را میگیرد سیمران از او خواهش می کند که دستش را رها کند و پدر سیمران که عشق و محبت بین آنها را می فهمد به او می گوید دست او را رها کرده و به او می گوید برو هیچ پسری به اندازه این پسر نمی‌تواند تو را دوست داشته باشد و سپس سیمران شروع به دیویدن می کند و دست راج را میگیرد وسوار قطار می شود و سپس پدر سیمرانراج می گوید بالاخره عاشق دلشکسته عروس رو برد و هر سه با هم جیغی کوچکی از روی خوش حالی می کشند
 
== جوایز ==