دیوید هیوم: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Baniiii (بحث | مشارکت‌ها)
جز افزودن مطلب
جز ←‏جایگزینی با [[وپ:اشتباه|اشتباه‌یاب]]: جزیی⟸جزئی، طبیعت‌گرایی⟸طبیعت‌گرایی (فلسفه)|طبیعت‌گرایی، توحید⟸یکتاپرستی|توحید
خط ۸:
|حیطه= [[عصر روشنگری]]
|دوره= [[فلسفه غربی]]
|مکتب= [[طبیعت‌گرایی (فلسفه)|طبیعت‌گرایی]]، [[تجربه‌گرایی]]، [[فایده‌گرایی]]
|تاریخ تولد= ۷ مه [[۱۷۱۱ (میلادی)|۱۷۱۱]]
|شهر تولد= [[ادینبورگ]]
خط ۸۰:
سؤال: اما هنوز نفهمیدم متافیزیک دقیقاً چه معنایی دارد؟
 
جواب: در این اثر [[ارسطو]] به علمی (فیلسوفان مدرن متافیزیک را به عنوان علم نپذیرفته‌اند زیرا علم وابسته به تجربه و محاسبات است) می‌پرداخت که فراتر از موجودات طبیعی یا فیزیکی‌اند. به‌طور خلاصه ارسطو می‌گفت این‌ها اصولی هستند که بر شناخت ما از جهان طبیعی حاکم اند و هر چه در طبیعت رخ می‌دهد ریشه اش به متافیزیک بر می‌گردد. مثلاً مفهومی چون خدا یا واجب الوجود، چیزی فراطبیعی است که بر طبیعت و هر آنچه که وجود دارد را اداره می‌کند و تمام مفهوم‌های وجودی، از او منشأ می‌گیرند. به همین خاطر اختیارها و توصیفاتی که از خدا در ذهن داریم، بر طبیعت حاکم هستند. این مثال از خدا فقط گوشه از جهان متافیزیک یا فراطبیعی هستند که به نظر بسیاری از فلاسفه اصول فلسفی یا دینی [[متافیزیک]] بر جهان طبیعی حاکم هستند بدین گونه که آن را اداره می‌کنند، چگونگی جهان طبیعت را تعیین می‌کنند که مثلاً قوانین طبیعت این‌گونه باشند و البته بسیاری از موضوعات دیگر را هم شامل می‌شود که به لحاظ حجم و تنوع بسیار زیادند. تمام مسائل بالا اصولی واضح هستند که مورد قبول تمام فلاسفه متافیزیکی چه دینی و چه غیر دینی است. به عنوان مثال فلاسفه مسلمان همه رویدادهای طبیعی را که براساس [[علت و معلول]] کار می‌کردند را به جوهر یا [[واجب الوجود]] مربوط می‌دانستند به ویژه [[فارابی]] و [[ابن سینا]]. مسئله این جاست که وقتی می‌گوییم متافیزیک یا فرا طبیعی، باید تعریف و ذهنیتی از طبیعت داشته باشیم که بگویم دقیقاً متافیزیک چیست. در تاریخ فلسفه و علم، اول فیلسوفان درک کلی فلسفی ای از طبیعت داشته‌اند که بعدش به تفکر در باب فراطبیعی دست زده‌اند. اما سؤال آن است که طبیعت چیست؟ در این‌جا اختلاف نظر بین فلاسفه به وجود می‌آید ولی ساده‌ترین و خلاصه‌ترین تعریفی که از طبیعت وجود دارد و در بین تمامی فلاسفه مشترک است و همه با آن موافق اند، طبیعت در بر گیرنده وجودیت است یا به عبارتی دیگر هر آنچه که وجود دارد جزییجزئی از جهان یا طبیعت است. تمام آنچه که ما می‌فهمیم و در ذهن داریم ریشه در طبیعت دارد زیرا انسان از بدو تولد چیزی در ذهن ندارد و به مرور زمان از طریق تجربیات خود مانند تجربیات ساده چون دیدن تا تجربیات پیچیده‌ای چون ریاضیات و فلسفه، شناختش شکل می‌گیرد و از طرفی انسان چیزی که وجود دارد را می‌فهمد نه چیزی که وجود ندارد. شناختی که ما از جهان داریم و تمامی مسائلی که از جهان می‌فهمیم، نظام‌های فلسفی که در هر جا و در هر زمان می‌سازیم ریشه در تجربه ما دارد. ما ذاتاً اطلاعاتی نداریم. مثلاً بشر علت و معلول را از طبیعت استنتاج می‌کند یا مسائلی دیگر را هم به همین‌طور. در اصل ذهن انسان از طریق حواس پنج‌گانه آرای ساده و پیچیده را دریافت می‌کند تا در ذهن خود دانش تولید کند. هیوم همانند فیلسوف تجربه گرای بزرگ ،[[جان لاک]] گفته ارسطو را تأیید می‌کرد که هر آنچه در ذهن است ابتدا در حواس بوده پس اول تجربه باید به عنوان ریشه تمام شناخت علمی و فلسفی در نظر گرفته شود؛ و تمامی تجربیات ما ریشه در طبیعت دارد زیرا طبیعت دربرگیرنده وجودیت است و انسان نمی‌تواند چیزی ورای وجودیت را تجربه و درک کند چه برسد به آن که تصور کند مانند انسان کوری که جهان را از اول ندیده پس نمی‌تواند ذهنیتی از رنگ‌ها در ذهن خود داشته باشد.
 
پس تاکنون دو مطلب مفصل توضیح داده شد:
خط ۱۱۷:
به عبارت ساده‌تر، این برهان فرض را بر آن می‌گذارد که میان اشیای طبیعی (مثل چشم) و اشیای مصنوعی (مثل ساعت)، شباهت حائز اهمیت و معناداری هست و این در حالیست که مشخص نیست که چشم آدمی از هر وجه مهمی شبیه ساعت باشد. در حالی که اساس استدلال تمثیلی بر این فرض است که میان طرفین تمثیل شباهت چشمگیری هست. اگر این شباهت کمرنگ یا ضعیف باشد، نتایجی هم که بر بنیاد این مقایسه گرفته می‌شود، به همان نسبت سست و ضعیف خواهد بود. بر این اساس برای مثال [[ساعت مچی]] و ساعت جیبی آن اندازه به هم شباهت دارند که مجاز باشیم باور کنیم هر دوی آن‌ها را ساعت‌سازان پدید آورنده‌اند، ولی با این که میان ساعت و چشم شباهت‌هایی هست (هر دو پیچیده‌اند و کارهای خاص خودشان را انجام می‌دهند)؛ این شباهت ناچیز است و به همان نسبت هر قسم نتیجه‌ای که بر بنیاد این تمثیل گرفته شود، به تبع آن ناچیز خواهد بود.<ref name="الفبای فلسفه" />
 
هیوم نشان داد که [[برهان نظم]] در بهترین حالت می‌تواند ثابت کند که پدیده‌های جهان ساختهٔ دست کسی یا چیزی یا کسانی یا چیزهایی است. یعنی حتی در اثبات [[یکتاپرستی|توحید]] هم ناتوان است. خلاف ممکنات نیست که گروهی خدایان فروپایه‌تر با همکاری هم، طرح این جهان را ریخته باشند.<ref>Hume, David, ''Dialogues Concerning Natural Religion''(1779).</ref> به خصوص اگر از تمثیل استفاده کنیم، با توجه به آن که مصنوعات پیچیدهٔ بشر مانند [[آسمانخراش|آسمان‌خراش]]‌ها و موشک‌های فضایی و نظایر آن، حاصل کار گروه‌هایی از افراد است؛ نمی‌توانیم توحید را نتیجه بگیریم.
 
=== نقد برهان علیت ===
خط ۱۸۲:
 
== فلسفه اخلاق ==
زیبایی و زشتی اموری صرفاً ذهنی هستند و در جهان واقعی وجود ندارند. سرشت اخلاقی در انسان وجود نداشته و ندارد. آنچه که بشر را به این سمت (وجود اصول اخلاقی) سوق داده‌است، تنها یک نتیجه‌گیری کلی است که از مثالهای جزییجزئی حاصل شده و آنچه که حقیقت است، احساس ماست، نه ارزشی اخلاقی.<ref>enquiries concerning the human understanding
OXFORD,
Edited by selby bigge