تد باندی: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Rezabot (بحث | مشارکت‌ها)
FreshmanBot (بحث | مشارکت‌ها)
جز اصلاح فاصله مجازی + اصلاح نویسه با ویرایشگر خودکار فارسی
خط ۳۸:
پدربزرگ و مادربزرگ مادری باندی، در خانه‌شان در [[فیلادلفیا]] او را به عنوان پسر خودشان بزرگ کردند تا ننگ اجتماعی نامشروع بودن گریبان او را نگیرد. دوستان و حتی خود تد در آغاز لوییز، مادرش، را خواهر بزرگتر باندی می‌دانستند. باندی در نهایت دریافت که لوییز مادر اوست و هویت پدرش دقیقاً آشکار نیست. چگونگی این امر مشخص نیست، باندی به دوست دخترش گفته بود یکی از بچه‌های فامیل گواهی تولد او را نشانش داده و گفته که او حرامزاده‌است. او به دو نفر از [[زندگی نامه]] نویسانش گفته بود، خودش گواهی تولد را پیدا کرده بود. هر چند زندگی‌نامه نویس دیگر آن رول معتقد است باندی سند غیرقابل انکار وضعیت تولد خود را تا پیش از ۱۹۶۹ به دست نیاورده بود، در این سال او در جستجوی اسناد اصلی تولدش به ورمانت رفت. باندی تمام عمر از مادرش به خاطر این دروغ بزرگ آزرده بود. او انتظار نداشت مادرش کشف این جریان را به عهده فرزندش بگذارد.
 
در حالیکه باندی به گرمی از پدربزرگ و مادربزرگش یاد می‌کند، سایر اعضای خانواده ساموئل کاول را فردی مستبد و خرافاتی معرفی می‌کنند که از پیروان سایر مذاهب و اقلیت‌های نژادی متنفر بود. او همسرش را می‌زد و یکبار خالهٔ تد، جولیا را از پله‌ها به پایین پرتاب کرده بود چون دخترک خواب مانده بود. ساموئل با صدای بلند با افرادی حرف می‌زد که دیده نمی‌شدند. او حداقل یکبار هنگامی که مسئله هویت پدر تد مطرح شده بود دچار حمله‌های جنون‌آمیز و خشن شده بود. باندی مادربزرگش را شخصیتی کمرنگ، بی‌اثر و تحت سلطه معرفی می‌کند که برای غلبه بر افسردگی به صورت مرتب [[شوک الکتریکی]] دریافت می‌کرد. مادربزرگ تا پایان عمر [[هراس از مکان‌های باز|آگورافوبیا]] داشت. تد باندی در سالهایسال‌های آغازین کودکی در چند مورد معدود رفتارهای غیرعادی نشان داده بود. در سه سالگی او دور تا دور تخت خاله‌اش را با چاقوهای آشپزخانه پر کرده بود وقتی جولیا از خواب بعد از ظهرش بلند شد تد را دید که با لبخند به او نگاه می‌کند.
 
در ۱۹۵۰، مادر تد نامش را از النور لوییز کاول به لوییز نلسون تغییر داد. لوییز تحت فشار اعضای خانواده، خانه را به همراه تد ترک کرد تا نزد اقوام در [[تاکوما]]ی واشینگتن زندگی کند. یک سال بعد او با جانی کلاپر باندی آشنا شد که یک آشپز بیمارستان بود. آن‌ها ازدواج کردند و جانی رسماً تد را به فرزندی پذیرفت. لوییز و جانی صاحب چهار فرزند دیگر هم شدند. تد فاصله از ناپدریش را حفظ می‌کرد، هر چند جانی سعی فراوانی داشت تا با ناپسریش وقت بگذراند. باندی بعدها به دوست دخترش گفته بود که جانی پدر واقعیش نیست؛ او باهوش نبود و پول زیادی درنمی‌آورد. کیفیت نوجوانی باندی در تاکوما مورد اتفاق زندگی‌نامه نویسان نیست، هر چند به نظر می‌رسد که او زیاد مشروب می‌نوشیده، با لوازم دزدی اسکی می‌کرده و برای تماشای زنان برهنه به جستجوی پنجره‌های بدون پرده می‌رفته‌است.
 
باندی در توصیف دوران نوجوانیش می‌گوید که تنهایی «انتخاب» او بود، او توضیح می‌دهد درک نیاز و توان سایرین در ایجاد روابط انسانی برایش ممکن نبوده‌است. او خودش را فاقد آن حس طبیعی می‌دانست که برای ایجاد پیوند دوستی ضروری است. تا ۱۸ سالگی او حداقل دوباردو بار به ظن اقدام به سرقت و نیز ماشین دزدی دستگیر شده بود. آنطور که در واشینگتن و بعضی ایالات دیگر آمریکا مرسوم است، جزئیات اقدامات خلاف قانون او پس از رسیدن به ۱۸ سالگی از سوابقش در اداره پلیس حذف شدند.
 
=== دوران دانشگاه ===
پس از اتمام دوران دبیرستان در ۱۹۶۵، باندی یک سال را در [[دانشگاه پاجت ساند]] گذراند و بعد به [[دانشگاه واشینگتن]] رفت تا [[زبان چینی]] بخواند. در ۱۹۶۷ او ارتباطی عاشقانه با یکی از همکلاسی‌هایش در دانشگاه واشینگتن برقرار کرد. در زندگی‌نامه‌های باندی این دختر با چندین [[نام مستعار]] معرفی شده، به خصوص به نام استفانی بروکس. در ۱۹۶۸ او دانشگاه را رها کرد و چند شغل بسیار کم درآمد را تجربه کرد. اندکی بعد او برای فعالیت در کمپین [[انتخابات ریاست جمهوری]] برای [[نلسون راکفلر]] در [[سیاتل، واشینگتن]] داوطلب شد و در همایش ملی جمهوری خواهان در میامی به عنوان یکی از نمایندگان راکفلر حضور یافت. در آگوست ۱۹۶۸ بروکس روابط خود با باندی را قطع کرد و به کالیفرنیا نزد خانواده‌اش بازگشت. به نظر بروکس، باندی بلند همت نبود و با لحاظ شخصیتی رشد یافته محسوب نمی‌شد. روانشناس، دوروتی لویس این واقعه را [[پاشنه آشیل]] روند شکل‌گیری شخصیت باندی می‌داند. هنگامی که بروکس دست رد به سینه باندی زد، او عملاً نابود شد. او به کلرادو و [[شرق دور]] رفت تا با اقوامش ملاقات کند. او برای یک ترم در کلاس‌های [[دانشگاه تمپل]] در فیلادلفیا حضور یافت. آنطور که رول معتقد است در همین اوان باندی به برلینگتون رفت تا اسناد اصلی تولدش را مشاهده کند. برای اولین بار هویت اصلی والدینش برای تد آشکار شد.
 
در ۱۹۶۹ وقتی باندی به واشینگتن بازگشت با الیزابت کلاپفر آشنا شد (در کتابهایی که دربارهدربارهٔ باندی نوشته شدند الیزابت با نام‌های مستعار مگ آندرز، بث آرچر و لیز کندال معرفی شده‌است) او یک زن مطلقه از [[اوگدن]] [[یوتا]] بود که در [[دانشکده پزشکی]] واشینگتن به عنوان منشی کار می‌کرد. رابطه آتشین آن‌ها تا پیش از اولین تجربه زندان باندی در یوتا که در سال ۱۹۷۶ اتفاق افتاد ادامه داشت. در میانه دهه هفتاد، باندی که اکنون با هدف و مصمم بود برای دریافت درجه‌ای در رشته روانشناسی دوباره به دانشگاه واشینگتن بازگشت. او دانشجوی ممتازی بود و نظر مثبت استادان را به خودش جلب کرد. در ۱۹۷۱ او در بخش مشاوره تلفنی اورژانسی خودکشی (<small>Suicide Hotline crisis center</small>) در سیاتل مشغول به کار شد. در این محل او با آن رول همکار شد. رول سابقاً افسر پلیس بود و سودای نویسنده جنایی شدن در سر داشت. رول بعدتر یکی از مهم‌ترین [[بیوگرافی]]های باندی را با نام ''غریبهٔ کنار من'' (<small>The Stranger Beside Me</small>) نوشت. رول در آن زمان هیچ نکته نگران‌کننده‌ای در رفتار باندی مشاهده نکرد. به نظر رول، باندی در آن زمان مهربان، مشتاق و عاطفی بود. باندی در ۱۹۷۲ فارع التحصیل شد و به [[کمپین انتخاباتی]] برای انتخاب دوباره فرماندار [[دانیل جی. اوانز]] پیوست. او در قالب یک دانشجوی کالج سایه یه سایه رقیب اوانز، آلبرت روسلینی، می‌رفت و سخنرانی‌های او را برای آنالیز توسط گروه اوانز ضبط می‌کرد. بعد از انتخاب مجدد اوانز، باندی به عنوان دستیار راس دیویس مشغول به کار شد. دیویس که رییسرئیس [[حزب جمهوری‌خواه]] [[ایالت واشینگتن]] بود باندی را باهوش، پرخاشگر و یکی از معتقدان واقعی به سیستم می‌دانست. باندی در اوایل ۱۹۷۳ نمرات متوسطی در آزمون پذیرش دانشکده‌های حقوق کسب کرد اما با تکیه بر توصیه نامه‌های صادره از طرف اوانز، دیویس و چندین نفر از استادان سابقش در دانشکده روانشناسی دانشگاه واشینگتن موفق شد در دو دانشکده حقوق پذیرش بگیرد.
 
در ۱۹۷۳ طی سفری از جانب حزب، باندی سفری به کالیفرنیا داشت. طی این سفر او دوباره با [[دوست دختر]] سابقش، بروکس ملاقات کرد. باندی به شخصی جدی تبدیل شده بود که وقف زندگی حرفه ایش بود. به نظر می‌آمد او در نقطه اوج حرفه‌ای حقوقی و سیاسی است و این بروکس را مسحور می‌کرد. باندی کماکان با کلاپفر قرار می‌گذاشت و البته هیچ یک از این دو زن از وجود دیگری آگاه نبود. در پاییز ۱۹۷۳ او در مدرسه حقوق <small>UPS</small> نامنویسی کرد. بروکس چندین بار با هواپیما به سیاتل آمده بود تا با باندی وقت بگذراند، باندی کماکان به بروکس ابراز عشق می‌کرد. آن‌ها در مورد ازدواج صحبت کرده بودند، حتی در مقطعی باندی، بروکس را به عنوان نامزدش به دیویس معرفی کرده بود. اما در ژانویه ۱۹۷۴، باندی ناگهان و به‌طور کامل تماس با بروکس را قطع کرد. تماس‌های تلفنی و نامه‌های بروکس بی پاسخ ماندند. یک ماه بعد بروکس توانست با باندی تماس بگیرد تا از او در مورد این قطع ارتباط ناگهانی توضیح بخواهد. باندی با لحنی آرام و بی‌تفاوت گفت: " استفانی، نمی‌دونم داری راجع به چی حرف می‌زنی!..." و گوشی را قطع کرد. آن‌ها هرگز دوباره با هم صحبت نکردند. باندی بعدها توضیح داد "می‌خواستم به خودم ثابت کنم که اگه می‌خواستم می‌تونستم با اون ازدواج کنم". تقریباً هم‌زمان با این رویداد غیبت‌های متعدد باندی در کلاس‌های دانشکده حقوق آغاز شد تا آوریل همان سال که او به‌طور کامل رفتن به دانشکده را متوقف کرد و هم‌زمان دخترهای جوانی در شمال غرب پاسیفیک شروع به ناپدید شدن کردند.
خط ۵۴:
{{لحن-بخش}}
=== واشینگتن، اورِگون ===
زمان وقوع اولین قتل‌های باندی مورد توافق نیست. او برای اشخاص مختلف داستان‌های گوناگونی در این مورد تعریف کرده بود اما در هر حال هرگز نپذیرفت در مورد اولین قتل خود توضیح دهد، هر چند که در روزهای منتهی به اعدامش بسیاری از قتل‌های بعدیش را با موحش‌ترین جزئیات آن‌ها توصیف کرده بود. باندی به وکیلش پولی نلسون گفت که اولین تلاش او برای آدم ربایی در ۱۹۶۹ در [[اوشن سیتی]] واقع در [[نیوجرسی]] بوده‌است هر چند که او تا ۱۹۷۱ و در سیاتل مرتکب قتلی نشده بود. از طرفی او به یک روانپزشک گفته بود که در ۱۹۶۱ دو زن را در [[آتلانتیک سیتی]] در نیوجرسی کشته‌است. از سوی دیگر در مصاحبه‌ای با بازرس رابرت دی. کِپل به یک قتل در ۱۹۷۲ و یکی دیگر در ۱۹۷۳ اعتراف کرده بود. تنها توضیح او دربارهدربارهٔ این قتل‌ها اشاره به یک مسافر سر راهی در [[تام واتر]] در واشینگتن بود. باندی از ارائه توضیحات بیشتر سرباز زد. رول و کپل هر دو معتقدند باندی از نوجوانی آدمکشی را شروع کرده بود. از ۱۹۶۱ برخی شواهد جزیی در دست است که حاکی از دزدیدن یک دختر هشت ساله و قتل او توسط باندی است، باندی در آن زمان چهارده ساله بوده‌است. باندی به‌طور مدام این اتهام را رد کرد. نخستیم قتل مستندی که توسط باندی صورت گرفت در ۱۹۷۴ اتفاق افتاد، او ۲۷ ساله بود و بنابر گفته خودش تا آن زمان تمام مهارت‌های ضروری را کسب کرده بود؛ در دوره پیش از بانک دی. ان. ای مجرمین، باندی قادر بود محل وقوع جرم را با حداقل شواهد قابل استناد ترک کند.{{سخ}}[[پرونده:Ted Bundy volkswagen.JPG|بندانگشتی|فولکس واگن مدل ۱۰۶۸ تد باندی، در موزه ملی جرم و مجازات]]
در چهارم ژانویه ۱۹۷۴ اندکی پس از [[قطع رابطه]] با بروکس، باندی تا نیمه شب منتظر ماند، قدری پس از نیمه شب او به [[اتاق خواب]] جونی لنز (نام مستعار) وارد شد، یک رقاص و دانشجوی ۱۸ ساله در دانشگاه واشینگتن. باندی با یکی از میله‌های فلزی تخت خواب، لنز را به شدت مجروح کرد و سپس با یک [[اسپکولوم]] او را مورد تجاوز قرار داد که آسیب‌های شدید داخلی برای دخترک به دنبال داشت. پس از یک بیهوشی ۱۰ روزه او با آسیب‌های دائمی مغزی به جا مانده از حمله، زنده ماند. یک ماه بعد باز هم در یک نیمه شب، باندی به اتاق لیندا آن هیلی (<small>Lynda Ann Healy</small>) دانشجوی UW وارد شد. هیلی به صورت روزانه برای اخبار هواشناسی رادیوی سیاتل گویندگی می‌کرد. باندی با چند ضربه او را بیهوش کرد و بعد یک بلوجین، بلوز سفید و پوتین به او پوشاند و او را با خود برد. دانشجویان دختر <small>UW</small> با سرعت تقریباً یک نفر در ماه ناپدید می‌شدند. در ماه مارس، دانا گیل منسون، دانشجوی ۱۹ ساله [[کالج دولتی اورگرین]] در [[المپیا]]، واقع در جنوب غربی سیاتل، خوابگاه را به قصد یک کنسرت [[موسیقی جاز]] را در محوطه دانشگاه ترک کرد ولی هرگز بازنگشت. در ماه آوریل، سوزان ایلین رانکورت پس از یک جلسه شبانه با مشاوران در پردیس مرکزی کالج ایالتی واشینگتن در جنوب شرق سیاتل ناپدید شد. دو زن دانشجوی کالج مرکزی دانشگاه واشینگتن کمی بعدتر مشاهدات خود را گزارش کردند، یکی در شب ناپدید شدن رانکورت و دیگری مربوط به سه شب پیش از آن. آن‌ها مردی را دیده بودند که به خاطر بازوی ظاهراً شکسته‌اش یک آویز بازو داشت، مرد برای حمل کتاب از ماشینش درخواست کمک داشت. ماشین او یک [[فولکس واگن]] قورباغه‌ای قهوه‌ای یا قهوه‌ای مایل به زرد توصیف شد. در ۶ مه همان سال، روبرتا کاتلین پارکز خوابگاهش در [[دانشگاه ایالتی اورگان]] در [[کوروالیس]] واقع در جنوب سیاتل را ترک کرد، تا در باشگاه دانشجویان قهوه بنوشد او هرگز به باشگاه نرسید.
 
کارآگاهان واحد جنایت علیه اشخاص، از اداره پلیس سیاتل به‌طور فزاینده‌ای نگران شدند. هیچ مدرکی فیزیکی قابل توجهی وجود نداشت. زنان گمشده ویژگی‌های مشترک کمی داشتند، آن‌ها همگی دانشجویان [[سفید پوست]] کالج، جوان و جذاب بودند و موهای بلندی با آرایش مشابه داشتند. در تاریخ ۱ ژوئن، برندا کارول بال زنی ۲۲ ساله، پس از خروج از میخانه شعله واقع در [[بورین]] در واشینگتن و در نزدیکی فرودگاه بین‌المللی سیاتل-تاکوما ناپدید شد. او آخرین بار در حالی دیده شده بود که در پارکینگ با مردی با موهای قهوه‌ای که آویز بازو داشت صحبت می‌کرد. در ساعت اولیه ۱۱ ژوئن، جرجین هاوکینز دانشجوی UW در حالی ناپدید شد که در یک کوچه روشن از خوابگاه دوست پسرش به سمت خوابگاه خود حرکت می‌کرد. بامداد روز بعد سه کارآگاه قتل و یک روانشناس جنایی تمام کوچه و خیابان را با دستهای خود جستجو کردند و چیزی نیافتند. پس از اعلام ناپدید شدن هاوکینز، چند شاهد گزارش کردند که مردی را با چوب زیر بغل و یک پای گچ گرفته دیده‌اند که برای حمل یک کیف به مشکل برخورده بود یک زن گفت که مرد مذکور از او خواهش کرده بود تا کیف را تا ماشینش که یک فولکس واگن قهوه‌ای روشن بود حمل کند.
 
در این زمان باندی در المپیا و در بخش خدمات اورژانس (<small>DES</small>) ایالت واشینگتن کار می‌کرد، یک [[سازمان دولتی]] که درگیر جستجوی زنان گم شده بود. او با کارول آن بون آشنا شد و رابطه‌ای را با او شروع کرد. بون دوباردو بار طلاق گرفته بود و دو فرزند داشت. این زن شش سال بعد، نقش مهمی در مرحله نهایی زندگی باندی بازی کرد. گزارش ناپدید شدن شش زن و ضرب و شتم وحشیانه لنز به‌طور گسترده‌ای در روزنامه‌ها و تلویزیون در سراسر واشینگتن و اورگون مطرح شد، مردم ترسیده بودند و زنان سوار ماشین‌های عبوری نمی‌شدند. فشار بر سازمان‌های اجرایی پلیس هر چه بیشتر اضافه می‌شد و قلت شواهد فیزیکی هر نوع پیشرفت در کار را غیرممکن می‌کرد. پلیس از ترس به خطر انداختن تحقیقات نمی‌توانست شواهد انگشت شمارش را با مطبوعات در میان بگذارد. با این حال مردم در جریان مشترکات پرونده‌های مختلف قرار داشتند: آدم ربایی‌ها در شب انجام می‌گرفت، محل وقوع جرم معمولاً نزدیک یک کارگاه ساختمانی بود، آدم ربایی‌ها معمولاً در جریان امتحانات میان ترم یا پایان ترم اتفاق می‌افتاد، همه قربانیان شلوار به پا داشتند به ویژه شلوار بلو جین، و در بسیاری از صحنه‌های جرم مردی دیده شده بود که دست یا پایش گچ گرفته شده بود یا آویز گردن داشت و یک فولکس واگن قورباغه‌ای می‌راند.
 
جنایات در شمال غرب پاسیفیک با دو آدم ربایی در روز روشن به نقطه اوج خود رسید. در روز ۱۴ ژوئیه دو زن در ساحل شلوغ پارک ایالتی [[دریاچه سامامیش]] در [[ایسکوا]] ربوده شدند. پنج زن جوان مرد خوش تیپ و جوانی را توصیف کردند که لباس تنیس سفید پوشیده بود و بازوی چپش آویز گردنی داشت. مرد لهجه مختصر کانادایی یا انگلیسی داشت و خود را «تد» معرفی کرده بود. او از آن‌ها کمک خواست تا یک [[قایق بادبانی]] را از فولکس واگنش پیاده کند. چهار نفر نپذیرفتند و پنجمی به همراه تد تا اتومبیل او رفت اما وقتی دید قایقی روی اتومبیل نیست فرار کرد. سه شاهد دیگر او را دیده بودند که با همان داستان قایق به جانیس آن اوت نزدیک می‌شد، شاهدان دیده بودند که اوت به همراه غریبه ساحل را ترک کرده‌است. چهار ساعت بعد دنیس نسلوند دختر ۱۸ ساله‌ای که برای [[برنامه نویسی کامپیوتر]] آموزش می‌دید همراهانش در پیک نیک را ترک کرد تا به دستشویی برود، او هرگز بازنگشت. باندی بعدها به استفان میچاد، یکی از زندگی‌نامه نویسانش گفت زمانی که او با نسلوند بازگشت اوت هنوز زنده بود، او گفت که یکی از زنان را وادار کرده که قتل آن دیگری را تماشا کند. او در اعترافاتش پیش از اجرای [[حکم اعدام]] این ادعا را پس گرفت.
خط ۸۸:
در ماه اوت سال ۱۹۷۵، باندی توسط افسر گشت بزرگراهی در [[گرنجر]] در یوتا، بازداشت شد. دستگیری پس از آن اتفاق افتاد که باندی به فرمان توقف پلیس که به دلایل کاملاً ترافیکی صادر شد، توجه نکرد. افسر، متوجه شد که صندلی مسافر جلو وجود ندارد، با جستجوی اتومبیل او یک ماسک اسکی، یک ماسک از جنس جوراب، دیلم، دستبند، کیسه زباله، یک قرقره طناب، یخ‌شکن، و اشیای دیگری یافت که در ابتدا تصور شد ابزار سرقت است. باندی با آرامش توضیح داد که ماسک اسکی برای اسکی است، دستبند را در زباله دانی پیدا کرده، و بقیه اشیا هم اقلام عادی خانگی هستند. با این حال، کارآگاه جری تامپسون مظنون و همچنین ماشین مشابهی را از پروندهٔ آدم ربایی دارونچ در نوامبر ۱۹۷۴ به یاد داشت. او همچنین نام باندی را از تماس تلفنی کلاپفر در دسامبر ۱۹۷۴ به یاد داشت. پلیس آپارتمان باندی را جستجو کرد، یک راهنمای استراحتگاه‌های اسکی در کلرادو پیدا شد که در آن مسافرخانه‌های موجود در جنگلهای طبیعی تیک خورده بودند، یک بروشور تبلیغاتی از مدرسه ویومنت (که دبرا کنت در آن ناپدید شده بود) هم توجه پلیس را جذب کرد، اما هیچ مدرک قانع‌کننده‌ای برای بازداشت او موجود نبود. او با ضمانت خودش از زندان آزاد شد. (باندی بعدها گفت که پلیس نتوانست مجموعه عکس‌های پلاروئیدی را که او از قربانیان خود تهیه کرده بود را در انباری پیدا کند، او ادعا کرد که عکس‌ها را بعدتر نابود کرده.)
 
پلیس باندی را ۲۴ ساعته تحت نظر قرار داد، و تامپسون با دو کارآگاه دیگر به سیاتل پرواز کرد تا با کلاپفر مصاحبه کند. او به آن‌ها گفت که در سال پیش از اسباب کشی باندی به یوتا، در خانه خودش و همچنین در آپارتمان باندی گاهی اوقات اشیایی دیده که توضیحی برایشان نداشته: چوب زیر بغل، کیسه گچ پاریس که باندی پذیرفته بود که از یک فروشگاه عرضه لوازم پزشکی دزدیده، ساطور گوشت که باندی با خود به یوتا برده بود، [[دستکش جراحی]] و یک گونی پر از لباس زنانه. باندی همیشه به همه بدهکار بود به همین جهت کلاپفر احتمال می‌داد تمام لوازم ارزشمند خانه باندی دزدی باشد. یک بار، هنگامی که کلاپفر از او دربارهدربارهٔ ست جدید صوتی تصویریش توضیح خواست باندی به او را هشدار داد "اگر به کسی چیزی بگی گردن لعنتیتو می‌شکنم". کلاپفر به یاد می‌آورد که هر زمان می‌گفت مایل است موهایش را (که مدل معمول قربانیان باندی را داشت) کوتاه کند باندی به شدت ناراحت می‌شد. گاه پیش می‌آمد که کلاپفر نیمه شب از خواب بیدار شود و زیر ملافه‌ها باندی را ببیند که با یک [[چراغ قوه]] مشغول وارسی بدن اوست. باندی در فولکس واگن کلاپفر (که اغلب قرضش می‌گرفت) یک آچار برای "حفاظت" گذاشته بود که دسته‌اش تا نیمه با نوارچسب پوشانده شده بود. کارآگاهان تأیید کردند که باندی در هیچ یک از شب‌هایی که قربانیان شمال غربی پاسیفیک گم شده بودند نزد کلاپفر نبوده، همینطور زمانی که اوت و نسلوند ناپدید شده بودند. مدت کوتاهی پس از آن، کلاپفر توسط کتی مکنزی، کارآگاه قتل سیاتل بازجویی شد و از وجود استفانی بروکس و نامزدی کوتاه مدت او و باندی در حدود کریسمس ۱۹۷۳ آگاه شد.{{سخ}}
در ماه سپتامبر باندی فولکس واگن خود را به یک نوجوان فروخت. پلیس یوتا آن را ضبط کرد و تکنسین‌های [[اف‌بی‌آی]] به منظور جستجوی دقیق اتاق ماشین را پیاده کردند. موهایی به دست آمد که با نمونه‌های به دست آمده از بدن کارین کمپبل تطبیق داشت. بعدها، رشته موهای دیگری به دست آمد که مطالعه میکروسکوپی شان نشان داد که هیچ تفاوتی بین آن‌ها و نمونه موهای ملیسا اسمیت و کارول دارونچ وجود ندارد. متخصص آزمایشگاه اف‌بی‌آی رابرت نیل به این نتیجه رسید که حضور رشته موهای سه قربانی متفاوت که هرگز با هم ملاقات نکرده بودند، در یک ماشین "اتفاقی است که احتمال وقوع آن به نحو بغرنجی نادر است."