چه زندگی شگفت‌انگیزی: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Rezabot (بحث | مشارکت‌ها)
بدون منبع+ لحن نامناسب
خط ۲۳:
 
== دربارهٔ فیلم ==
''چه زندگی شگفت‌انگیزی'' در سال ۱۹۴۶ ساخته شده، اما اکران عمومی آن به دلیل معضلات روحیِ مردم پس از جنگ با اقبال مواجه نشد و تنها سال‌ها بعد در نسخه‌های خانگی توفیق یافت. موضوع این فیلم، به دلیل پرداختن به گرفتاری‌های روح بشری هیچگاه تازگی خود را از دست نداد، آنچنان‌که [[راجر ایبرت]] در تحلیلی گفته‌است: «نکتهٔ مهم دربارهٔ ''چه زندگی شگفت‌انگیزی'' این است که گذشت زمان را خوب تاب آورده؛ مثل ''کازابلانکا'' از آن فیلم‌های جاودانه است که با گذشت زمان، بهتر هم می‌شود». طرح اصلی فیلم حول زندگی جورج بیلی است که به دلیل ناکامی‌های متعدد در زندگی، قصد خودکشی دارد، اما این فرصت را پیدا می‌کند که زندگی‌اش را بدون حضور خودش و اتفاقاتی که در نبودش برای اطرافیانش روی می‌دهد ببیند. برخی معتقدند طرح اولیهٔ فیلم با اقتباس از داستان کوتاهی از فیلیپ ون دورن استرن با نام «بزرگترین هدیه» نوشته شده‌است. برای نقش جورج بیلی بازیگری مناسب‌تر از جیمز استیوارت با آن آرامش ذاتی و چشم‌های معصوم سرشار از نگرانی پیدا نمی‌شد. جیمی در این فیلم با به‌کار گرفتن حرکات دست و صورت که با گذر زمان گویی جزئی از شخصیت او می‌گشت، حالات مردی ناکام و آشفته را به‌خوبی بازنمایی کرد و میمیک صورت او در این میان کمک فراوانی به او کرد. برای نمونه، توجه کنید به سکانسی که جورج به دنبال مری ــ که در زندگی واقعی همسر اوست اما حالا دیگر او را نمی‌شناسد ــ می‌دود. حالت چهرهٔ او به‌تمامی نشانگر اضطرابی عمیق و ناباوری است. در کل، اتفاقات فیلم‌نامه در فیلم ''چه زندگی شگفت‌انگیزی'' براساس حس عمیق ناکامی و سرکوب‌شدگی جورج است. او که خیال‌پردازی و جاه‌طلبی‌های فراوانی برای رسیدن به اهدافش دارد، هنگام مواجهه با موانع، تصمیم به نابودی خویش می‌گیرد و همین موانع و واکنش‌های جورج، نیروی محرکهٔ پیشبرد حوادث فیلم است. گفتنی است سال‌ها بعد، نسخه‌ای رنگی‌شده از این فیلم انتشار یافت که البته فاقد زیبایی جلوه‌های تصویریِ نسخهٔ اصلی فیلم است. فرانک کاپرا با خلق قهرمان ساده، دوست‌داشتنی و مهربانی که بیش از حد به جیمز استیوارت واقعی شباهت داشت، به ماندگاری این هنرمند ارزنده در قلب مخاطبان ــ بیش از هر چیز دیگر ــ کمک کرد.
 
''چه زندگی شگفت‌انگیزی''، سومین اثر مشترک استیوارت و کاپرا، مملو از سادگی، تردید و اعتماد، عشق و صداقت، و مهم‌تر از همه چیز، پاکدامنی ذاتی است. با زبان طنزی که برای درکش نیاز به نکته‌سنجی آنچنانی نداریم، دیالوگ‌های ساده و دلنشین و از همه مهمتر اینکه انگار این داستان، روایت یک فصل از زندگی تک‌تک مخاطبان اثر است که به نحوی تجربه‌اش کرده‌ایم، دیروزم امروزم و شاید هم فردایم همین است همین! ایمان ازدست‌رفته با یک تلنگر به قلب مرد بازمی‌گردد و از این لحظه جهان زیباتر می‌شود: فرشته‌ای که تک‌تک انسان‌ها انگار نیازمند حضورش هستند تا به عمق خوشبختی پنهانشان پی ببرند. بدک نیست هر از گاهی این فیلم را صرفاً به خاطر شکرگزاری به درگاه خداوند به خاطر هر نعمتش مرور کنیم. آن‌وقت شاید آن گوی چوبیِ ورودی پلکان منزل، از شیء لعنتی، به گوی دوست‌داشتنی بدل شود و هر روز دستی بر آن بکشیم و حتی مانند استیوارت آن را ببوسیم. تقدس همهٔ اجزای محیط اطراف، گم‌شده‌ای است که تا سرمان به سنگ نخورَد درک نمی‌شود!
 
== پیوند به بیرون ==