پرسفونه: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
ImanFakhri (بحث | مشارکتها) جز ویرایش بهوسیلهٔ ابرابزار: |
ImanFakhri (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۹:
تپهها صدای گریهٔ دختر را در فضا انعکاس دادند، و مادر صدای او را شنید و در جستوجوی دختر همچون پرندهای بر بالای دریاها و زمین به حرکت درآمد، اما هیچکدام ـ نه آدمیان، نه خدایان، و نه پیامرسانان، از جمله مرغان و پرندگان ـ حقیقت را به او بازگو نکردند.<ref>{{پک|همیلتون؛ ادیت|سال|ک=کتاب|ص=۶۵}}</ref>
هنگامی که آتنا و آرتمیس، دوستان پرسفونه، به آن مرغزار رسیدند، شکاف زمین به هم آمده بود؛ آن گل عجیب نیز ناپدید شده بود، و چیزی از پرسفونه به جز سبد پرگلش باقی نمانده بود.
آن زمان که پرسفونه سوار بر ارابهٔ هادس بود و زمینهای آباد و دریاهای تندآب و حتی هلیوس را سوار بر ارابهاش در آسمان میدید، به این امید بود که کسی صدای فریادش را بشنود،<ref>{{پک|روزنبرگ؛ دونا|سال|ک=کتاب|ص=۵۶}}</ref> اما هنگامی که یکی از فرشتگان دریایی به نام سیانه{{efn|Cyane}} در مقابل هادس مقاومت کرد و خواست مانع ربودن پرسفونه شود، هادس ضربهای بر زمین وارد کرد و دل زمین را شکافت و با پرسفونه به داخل ژرفای سیاه و هراسانگیز زمین وارد شد.<ref>{{پک|روزنبرگ؛ دونا|سال|ک=کتاب|ص=همان}}</ref> محل ربوده شدن پرسفونه را در جاهای مختلفی ذکر کردهاند، از جمله سیسیل و در کنار کوه اتنا{{efn|Etna}} یا در آتیک در تراس، در ایونی و بعضی در جنگل مگار گفتهاند. جستجوی دمتر به دنبال فرزند در اشعار هومر چنین آمدهاست:
{{نقل قول|
''هنگامی که الههٔ بزرگ [دمتر] صدای فریاد دخترش را شنید،{{سخ}}▼
بهسرعت رنج و غصه و اندوهی گران بر قلبش نشست؛ چندان که نقاب و پوشش خود را درید و گیسوانش را پریشان کرد{{سخ}}▼
ردایش را از دوشش به زیر انداخت{{سخ}}▼
و مانند پرندهای وحشی بر فراز زمین و دریا، شتابان پر گشود.{{سخ}}''▼
}}
تاریکی شب هم مانع جستجوی دمتر نشد. او طبق سنت کهن، دو مشعل از شعلههای کوه اتنا روشن کرد و ۹ روز در جهان سرگردان به دنبال پرسفونه گشت، و تمامی برکات حیاتبخش، تمامی خیشها و ورزاها را از بین برد و به زمین فرمان داد تا از جوانه زدن و رشد بذرهایی که در خود داشت، امتناع کند. پس از آن، تمام حاصلخیزی زمین از دست رفت و به زمینهای بایر و بیآبوعلف تبدیل شد. پس از این جستجوی طولانی، سرانجام دمتر به یاری آرتوز، از نرئیدها، یا توسط سیانه فهمید که هادس پرسفونه را ربودهاست.▼
▲هنگامی که الههٔ بزرگ [دمتر] صدای فریاد دخترش را شنید،
▲بهسرعت رنج و غصه و اندوهی گران بر قلبش نشست؛ چندان که نقاب و پوشش خود را درید و گیسوانش را پریشان کرد
▲ردایش را از دوشش به زیر انداخت
▲و مانند پرندهای وحشی بر فراز زمین و دریا، شتابان پر گشود.
▲تاریکی شب هم مانع جستجوی دمتر نشد. او طبق سنت کهن، دو مشعل از شعلههای کوه اتنا روشن کرد و ۹ روز در جهان سرگردان به دنبال پرسفونه گشت، و تمامی برکات حیاتبخش، تمامی خیشها و ورزاها را از بین برد و به زمین فرمان داد تا از جوانه زدن و رشد بذرهایی که در خود داشت، امتناع کند. پس از آن، تمام حاصلخیزی زمین از دست رفت و به زمینهای بایر و بیآبوعلف تبدیل شد.
پرسفونه فرزند ربوده شدهٔ خدای خدایان، [[زئوس]] و الههٔ حاصلخیزی و باروری و تولیدمثل، [[دمتر]] بود. پرسفونه زنی جوان و زیبا بود که همه او را دوست داشتند، حتی [[هادس]] نیز او را برای خود میخواست. یک روز وقتی او در حال جمع کردن گلها در دشتی به اسم ''انا'' بود، ناگهان زمین شکافته شد و هادس از آن بیرون آمد و پرسفونه را ربود. هیچکس غیر از زئوس و ایزد جوان خورشید، [[هلیوس]] متوجه این ماجرا نشد.
|