شاهنامه: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
خط ۱۳۸:
پس از طهمورث، فرزندش [[جمشید]] پادشاه شد و به ساختن ابزار رزم و خود و زره و آب کردن آهن پرداخت. او گوهرها را از سنگها بیرون آورد و بویهای خوش پدیدآورد و به مردم کشتیرانی و رشتن و بافتن و دوختن جامه را آموخت. مردم در روزگار او به چهار گروه آتشبانها، جنگجویان، کشاورزان و دستورزان دستهبندی میشدند. او تختی ساخت و در روز هرمزد از ماه [[فروردین]] بر آن تخت نشست و مردم آن روز را [[نوروز]] خواندند. او با این نیکیها و پرستش خدا و درستی سیصد سال فرمانروایی کرد. اما پس از چندی خودبین شد و خود را خدای جهان دانست و [[فر]] کیانی از او دور شد. سرانجام، سپاهی از ایران به سوی اعراب رفت و [[ضحاک]] را به پادشاهی ایران برگزید و او به ایران آمد و از ایرانیان و اعراب سپاهی گردآورد و بر جمشید تاخت و جمشید گریخت و صد سال پنهان شد. اما او روزی در کنار دریای چین پدیدار شد و [[ضحاک]] او را به دو نیم کرد و خواهرانش [[ارنواز]] و [[شهرناز]] را به زنی گرفت.<ref>{{پک|صفا|۱۳۶۳|ک=حماسهسرایی در ایران|ص=۴۲۴–۴۲۵}}</ref>
[[ضحاک]] هزار سال فرمانروایی کرد. از آنجا که ضحاک با وسوسههای [[ابلیس]] قبل تر به جای پدر نشسته بود و پدر خویش مرداس را کشته بود، بار دیگر ابلیس با چهرهٔ جوانی راستگو و خردمند به پیشگاه ضحاک آمد و گفت: «من مردی هنرمندم و هنرم ساختن خورشها و غذاهای شاهانه است.» لذا ضحاک وی را به سفره آرایی و طبخ غذا گمارد. اهریمن سفره بسیار رنگینی با خورشهای گوناگون و گوارا از پرندگان و چهارپایان، آماده میکرد و ضحاک خشنود میشد. [[اهریمن]] پلید هر روز به شکوه سفرههایش میافزود تا اینکه روزی ضحاک شکم پرور از اهریمن بسیار شادمان شد. پس به او گفت: «هرچه آرزو داری از من بخواه.» اهریمن که جویای این زمان بود گفت: «شاها، دل من از مهر تو لبریز است و جز شادی تو چیزی نمیخواهم. تنها یک آرزو دارم و آن اینکه اجازهدهی دو کتف تو را از راه بندگی ببوسم.» ضحاک اجازه داد. اهریمن لب بر دو کتف شاه نهاد و ناگاه از روی زمین ناپدید شد. از جای بوسهٔ لبان اهریمن، بر دو کتف ضحاک دو مار سیاه رویید. مارها را از بن بریدند، اما به جای آنها بیدرنگ دو مار دیگر رویید. ضحاک پریشان شد و در پی چاره افتاد. پزشکان هرچه کوشیدند سودمند نیفتاد.
وقتی همه پزشکان درماندند، اهریمن خود را به شکل پزشکی ماهر درآورد و نزد ضحاک رفت و گفت: «بریدن ماران سودی ندارد. داروی این درد مغز سر انسان است. برای آنکه ماران آرام باشند و گزندی نرسانند چاره آن است که هر روز دو تن را بکشند و از مغز سر آنها برای ماران خورش بسازند. شاید از این راه سرانجام ماران بمیرند.»
اهریمن که با آدمیان و آسودگی آنان دشمن بود، میخواست از این راه همه مردم را به کشتن دهد و تخمهٔ آدمیان را براندازد. در روزگار ضحاک آیین فرزانگان پنهان و کام دیوان آشکار شد و هر روز مغز دو مرد جوان را برای خورش به مارهای روی شانههای ضحاک میدادند، اما دو تن به نامهای [[ارمایل]] و [[گرمایل]] هر روز جان یکی از جوانها را رهایی میبخشیدند. وقتی که چهل سال از پادشاهی ضحاک ماندهبود، در شبی سه نفر را که فر کیانی داشتند، در خواب دید. خوابگزاران او را از پیدایش [[فریدون]] آگاه کردند و هنگامی که او در جستجوی فریدون بود، [[کاوه آهنگر]] بر او به پا خاست و فریدون را به پادشاهی برگزید و او را به جنگ با [[ضحاک]] برانگیخت و فریدون او را در کوه [[دماوند]] در غاری آویخت. [[فردوسی]] بارها ضحاک را اژدها یاد کردهاست:<ref>{{پک|صفا|۱۳۶۳|ک=حماسهسرایی در ایران|ص=۴۵۱–۴۵۲}}</ref>
[[پرونده:Derafshe Kaviani (Tashrifati).jpg|بندانگشتی|درفش کاویانی که کاوهٔ آهنگر در میدان [[اصفهان]] برافراشت]]
|