موریس بلانشو: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
معرفی دیدگاههای ادبی و فلسفی بلانشو و نقدها علیه او |
افزودن پیوندها به برخی اسامی خاص |
||
خط ۴۵:
== دیدگاهها ==
بلانشو میگوید تجربۀ اصیل بیش از آنکه از جنس زیباییشناسی باشد، از جنس وجود است. مرگ دو جنبه دارد: جنبهٔ اول رابطۀ آن با امکان است: مرگ من برای من یعنی امکانِ ناممکن شدنم. این دقیقاً زبان هایدگر در ''هستی و زمان'' (1927) است، ولی بلانشو میگوید هگل نیز مرگ را بر پایۀ امکان و منفیت بنا مینهد: یعنی ساختن تاریخ به دست دیالکتیک. ولی، مرگ میتواند مرا به ناممکن بودنِ هر امکانی نیز بکشاند. بنابراین، من به روی ورطهٔ بیپایانِ مردن، گشوده هستم؛ مردنی که هرگز پایان نمیگیرد، زیرا در مرگ، منفیتی در کار نیست. به بیان دیگر، من با مرگ مواجهام، و در عین حال، از آن رو که در مرگ هستم، به ”آدم (On)“ خنثی و گمنامی تبدیل شدهام. ضمیر نامعین on در فرانسه و one در انگلیسی از ریشۀ لاتین homo گرفته شده و کاربردی مشابه ”آدم، شخص، یا انسان“ در فارسی دارد؛ مثلاً میگوییم ”تکلیف آدم را روشن نمیکنند؛ آدم از گرما کلافه میشود؛ آدم به همهچیز عادت میکند.“ هایدگر ضمیر man را در اصطلاح das Man به منظوری مشابه با بلانشو بهکار میبرَد (نک. به ''[[هستی و زمان]]''. ترجمۀ [[سیاوش جمادی]]. ص. 297). یکی از مدعاهای اصلی بلانشو این است که با وا نهادن خود به نوشتار، میتوان از اولشخص به سومشخص، یعنی از ”من“ به ”آدم“ گذار کرد و در معرض حرکت بیانتهای مردن قرار گرفت. البته مؤلف ممکن است چشم از تجربۀ اصیل بپوشد و به تولید اثری پرفروش یا حتی شاهکار بسنده کند، ولی آثار مهم –نظیر نثر ساموئل بکت و شعر پل سلان- چنین نمیکنند. حین خواندن این آثار میتوان حرکت بیامان نوشتار و سرسختی و سماجت آن در برابر تثبیت را شاهد بود. چنین نوشتاری هرقدر هم طولانی باشد، پارهپاره است، زیرا به وحدت راه نمیدهد. بدین لحاظ، بلانشو از [[ژان-پل سارتر]] فاصله میگیرد که برای ادبیات، تعهد اجتماعی قائل است. بلانشو میگوید نوشتار در هر پارهاش، دیالکتیکی است؛ و دقیقاً به این دلیل که زبان یکسره اجتماعی است معنادار میشود. وانگهی، ادبیات صرفاً یک کار نیست، بلکه ''خارج'' از کار نیز هست: یعنی ادبیات بخشی از حرکت بیپایان نوشتار است که نمیتوان آن را به ارزشهای معین فرهنگی یا اجتماعی مقید کرد. بلانشو نوشتار را منازعهای بیپایان میداند؛ در نوشتار، هر قدرتی، حتی قدرت خود آن، دچار چالش میشود. ولی به نظر بلانشو، این به هرجومرج نمیانجامد. در اوایل دهۀ 1960، یعنی زمانی که وارد پروژۀ راهاندازی ''رُوو اَنترناسیونال'' (Revue Internationale) شد، شدیداً پافشاری میکرد که چنین منازعۀ بیپایانی باید ادبیات را به سان ”قدرتی بدون قدرت“ بشناساند. طرح راهاندازی این نشریه را دیونیس ماسکولو و الیو ویتورینی در پی تحولات دهۀ شصت به بلانشو پیشنهاد کردند. نظر به اقتدار سارتر در میان روشنفکران، ناگزیر از طلب یاری او بودند. ولی چنانکه از (دعوت)نامههای بلانشو به سارتر بر میآید، موضع خود را از همان ابتدا در برابر او روشن کردند و سارتر از همکاری خودداری کرد. بلانشو بدون روگردانی از این دیدگاه، شیوۀ پرداخت مسئله را تغییر داد. بهتدریج، تا حدودی تحت تأثیر نخستین مقالات
== نوشتههای موریس بلانشو ==
خط ۵۳:
== نقد بلانشو ==
نقدهای تندی بر بلانشو وارد شده است. بهویژه به خاطر نوشتههایش در نشریات دستراستی دهۀ 1930. درواقع پروندۀ فعالیتهای بلانشو در دوران جنگ را مایکل هالند و پاتریک روسو در نشریۀ گراما (1976) گشودند و هالند همچنان بر این باور است که ”هیچ نقطۀ تاریکی در زندگی بلانشو وجود ندارد، زیرا همهچیز در جای خود گواه مواضع اوست“. ولی بلانشو خود را سرزنش میکند و میگوید کوتاهی او در حمایت از [[شارل موراس|شارل مورا]] در مارس 1942، ”عملی نفرتآور و نابخشودنی“ بوده است“. [[تزوتان تودوروف|تزوِتان تودورف]] مدعی است ”بلانشو پیش از جنگ مروج نوعی یهودستیزی بوده است“. هرچند نه منظور او از ”نوعی“ روشن است و نه سندی در این مورد ارائه میکند. او همچنین بلانشو را به طرد ارزشها و افتادن به دامن نیهیلیسم پسانیچهای متهم میکند. تودورف میگوید تجربۀ گولاگها و نازیها باید درسی باشد تا ارزشهای جهانشمول را آسان به باد تمسخر نگیریم. گویی بلانشو تمامیتگرایی را شدیداً نقد میکند، ولی تمامیتگراییِ شوروی را نه. رویهمرفته، شاید نقدی که بلانشو به وحدت وارد میکند، بیشتر گویای نقدها و داستانهای خود او باشد، تا اعلام مواضع نظریاش.<ref>{{یادکرد وب|عنوان=موریس بلانشو و فضای ادبیات|نشانی=https://ketabweb.com/maurice-blanchot-and-the-space-of-literature|وبگاه=ketabweb.com|بازبینی=2019-03-03}}</ref>
== منابع ==
|