روشنفکر برجسته نزدیک به نهضت آزادی ایران و به عقیده برخی نظریهپرداز اصلی انقلاب ۱۳۵۷، [[علی شریعتی]] بود. شریعتی که از یک خانواده مذهبی و زمیندار [[خراسان]]ی برخاسته بود، با استفاده از بورس دولتی برای تحصیل در [[زبانشناسی تطبیقی]] و [[جامعهشناسی]] به [[پاریس]] رفت و در آنجا همزمان با اوج گرفتن انقلابهای [[انقلاب کوبا|کوبا]] و [[انقلاب الجزایر|الجزایر]]، به فعالیتهای سیاسی و شرکت در تظاهراتها پرداخت و به عضویت نهضت آزادی و [[کنفدراسیون دانشجویان ایرانی]] درآمد. او در کلاسهای درس شماری از استادان [[نئومارکسیست]] مثل [[ژرژ گورویچ]] و [[مستشرق|خاورشناسان]] علاقهمند به [[عرفان اسلامی]] چون [[لویی ماسینیون]] و [[هانری کوربن|هانری کوربَن]] شرکت جست و پس از مطالعه آثار [[ژان پل سارتر]]، [[ارنستو چهگوارا]]، [[وو نوین جیاپ]] و [[فرانتس فانون]]، آثاری از سارتر و فانون را به صورت کامل یا ناتمام به فارسی ترجمه کرد. پس از بازگشت به ایران، در سال ۱۳۴۴، برای سخنرانی در [[حسینیه ارشاد]]، (که توسط گروهی از خیرخواهان مذهبی، تأمین مالی میشد) به تهران رفت. نوار سخنرانیهای او در سطح گسترده پخش شد و مورد استقبال فراوان دانشجویان و دانشآموزان دبیرستانی به ویژه شهرستانیهای مذهبی قرار گرفت. ساواک با هراس روزافزون از محبوبیت وی، شریعتی را در اوایل دهه ۱۳۵۰ دستگیر و پس از مدتی حبس خانگی، مجبور به خروج از کشور نمود. شریعتی یک ماه پس از رفتن به لندن در سال ۱۳۵۶، به علت حمله شدید قلبی درگذشت، مرگی که توسط برخی به ساواک نسبت داده شد.<ref name="autogenerated13"/><ref name="autogenerated8"/> یگانه پیام روشن آثار و سخنان شریعتی این بود که اسلام - بهویژه تشیع - باوری «محافظهکارانه» و «قضا و قدری» که بیشتر روشنفکران غیرمذهبی بیان میکنند یا ایمانی «شخصی و غیر سیاسی» که برخی علمای مرتجع ادعا میکنند، نیست؛ بلکه یک ایدئولوژی انقلابی است که باید با هرگونه ستمگری، استثمار و بیعدالتی به ویژه [[فئودالیسم]]، [[کاپیتالیسم]] و [[امپریالیسم]] مبارزه کند. به گفته او، رسالت [[محمد]]، [[پیامبر اسلام]]، نه تنها برقراری دین، بلکه تشکیل امتی پویا، انقلابی و در حال پیشرفت بود که به سمت جامعهای بیطبقه و ایدئال حرکت کند. از دید شریعتی، [[امامان شیعه]] به ویژه [[حسین بن علی]]، پرچم قیام و مبارزه را به این خاطر برافراشتند تا [[خلیفه|خلفای]] فاسد وقت را که اهداف اصلی [[اسلام]] و نظام [[توحید (اسلام)|توحید]]ی را به فراموشی سپرده بودند، گرفتار سازند. بسیاری بر این باور بودند که شریعتی خواهان تبدیل و دگرگونی اسلام از یک «دین» به یک «ایدئولوژی سیاسی» است، آنچه که در غرب، «[[اسلام رادیکال]]» یا «اسلام سیاسی» نامیده میشد.<ref>آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص۵۷۴</ref><ref>Abrahamian, Modern Iran, p۱۴۴–۱۴۵</ref>
شریعتی هرچند روش و دیدگاه مارکسیستی تقسیم جامعه را برای درک تاریخ مدرن لازم میدانست و تاحدود زیادی میپذیرفت، اما همچون فانون از برخی جنبههای مارکسیسم به ویژه [[مارکسیسم]] «نهادینه شده» احزاب [[مارکسیسم-لنینیسم|کمونیست اُرتدوکس]] به شدت انتقاد میکرد و ضمن تأکید بر اهمیت اسلام در [[فرهنگ ایرانی]]، تنها راه شکست امپریالیسم برای ایران و سایر ملتهای جهان سوم را بازگشت به ریشه، میراث ملی و فرهنگ بومی خود، میدانست.<ref>آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص۵۷۵–۵۷۸</ref> او حتی هنگام تأکید بر بازگشت به اسلام، همواره روحانیون محافظهکار را هدف انتقادهای صریح و غیر مستقیم قرار میداد و آنان را به همکاری با طبقه حاکم، «نهادینهکردن» تشیع انقلابی و در نتیجه تبدیل آن به مذهبی محافظهکارانه، متهم میکرد. شریعتی مشکل اصلی اسلام امروزی را پیوند نامقدس آن با «[[خرده-بورژوازی]]» میدانست. پیوندی که طبق آن، روحانیت، دین را برای [[بازاریان]] سهل و هموار مینمود و بازار نیز، دنیا را برای روحانیون مکانی خوشایند میساخت. از این رو، وی پدیدآورندگان «[[رنسانس]]» و «[[رفرماسیون]]» اسلامی در آینده را، بیشتر روشنفکران میدانست تا روحانیون سنتی.<ref>آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص۵۸۰</ref><ref name="autogenerated1">Modern Iran, p۱۴۶</ref> شریعتی بین هزاران جوان شهرستانی که هرساله از دانشگاههای جدید، دبیرستانها، مدارس فنی حرفهای و تربیت معلم فارغالتحصیل میشدند و همچون خود او، از طبقه متوسط سنتی جامعه (خانوادههای بازاری، روحانی و خردهمالک) برخاسته و در محیطی مذهبی رشد یافته بودند، پیروانی پرشمار پیدا کرد و پس از بازتر شدن فضای سیاسی در سال ۱۳۵۶ و خارج شدن آثارش از قید سانسور، صدها هزار جلد از کتابهای او به فروش رفت.<ref>آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص۵۸۱</ref><ref>Keddie, p۲۰۷, ۲۱۷</ref>