احمد کسروی: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
ظهیری (بحث | مشارکت‌ها)
در حال توضیح‌کردن استفاده(ها) از پرونده «پرونده:Kasravi6.jpg»: ویکی‌پدیا:نظرخواهی برای حذف/پرونده:Kasravi6.jpg. (T)
ظهیری (بحث | مشارکت‌ها)
در حال توضیح‌کردن استفاده(ها) از پرونده «پرونده:Kasravi7.jpg»: ویکی‌پدیا:نظرخواهی برای حذف/پرونده:Kasravi7.jpg. (T)
خط ۱۶۴:
=== مرگ همسر نخست<ref>همان، ۱۵۲–۱۶۵</ref> ===
<!-- توضیح شد: [[پرونده:kasravi6.jpg|بندانگشتی|چپ|250px|کسروی با براداران و اعضا خانواده. این عکس در تبریز سال ۱۳۱۸ گرفته شده‌است]] -->
<!-- توضیح شد: [[پرونده:kasravi7.jpg|بندانگشتی|چپ|250px|کسروی با خانواده و برخی از یاران]] -->
در تهران نوشتارهایی دربارهٔ نارسیدگی به گور [[نادرشاه افشار]] نوشت که این کوشش‌ها به آشنایی او با گروه‌های اسپرانتودان هم انجامید. همچنین نشست‌ها و بحث‌هایی با بهاییان داشت. در این میان به او ریاست عدلیه تبریز را کردند که نپذیرفت. در این میان کسروی هنوز خانواده‌اش را به تهران نیاورده بود و برای این کار پول بسنده‌ای نداشت. در این میان بدو عضویت در استیناف تبریز را پیشنهاد کردند که او پذیرفت. در بهمن به سوی تبریز راه افتاد، برف و بوران او را بیست روز در راه نگه‌داشت. در این هنگام آذربایجان چون دیگر جاهای ایران آشفته‌بوده و [[اسماعیل آقا سمتقو]] بر [[ارومیه]] چیره گشته‌بود. عدلیه نیز آنگونه که کسروی می‌گفت دچار فساد بسیاری بوده‌است. [[روزنامه ملانصرالدین]] که در پی شورش قفقاز این زمان در آذربایجان پخش می‌شد نیز به این تباهی به زبان طنز می‌پرداخت. با این همه کسروی سه هفته بیشتر در تبریز نماند چه که [[سید ضیاءالدین طباطبایی]] با کودتا دولت را در دست‌گرفته و او در ۲۳ اسفند دستور به بستن عدلیه داده‌بود. اینچنین کسروی باز بیکار گردیده و با تنگدستی روبه‌رو گشت. در بهار ۱۳۰۰ سید ضیا برافتاد و [[احمد قوام]] جای او را گرفت، با این همه عدلیه باز بسته ماند. در این زمان بلشویک‌ها در باکو مغازه برادر کسروی را تاراج کرده‌بودند و هنگامی که او به تبریز بازمی‌گشت [[شاهسون]]ها بازمانده داراییش را گرفته و وی را لخت‌کرده‌بودند. به ناچار کسروی کتاب‌هایش را به برادر واگذاشت تا کتابخانه‌ای گشوده و بیکار نماند. در این هنگام مخبرالسلطنه هم که رابطه خوبی با کسروی داشت حقوق بازمانده کسروی را به وی پرداخت‌کرد و او قرض‌های خود را پرداخت کرد و تا اندازه‌ای از تنگی رست. آهنگ رفتن به تهران را داشت که با بیماری همسرش روبه‌رو گشت. در این هنگام وی با گروهی از اندیشمندان به گسترش اسپرانتو در تبریز می‌کوشید. در پایان شهریور همان سال بود که حال همسر کسروی بدترشد و دست پایش دچار آماس گردید. پزشکان تشخیص دادند که او دچار [[استسقای زقی]] شده‌است و باید عمل شود. پس از عمل دو روزی حالش بهترشد ولی شب دوم به ناگاه درگذشت و اندوهی بزرگ گریبان کسروی را گرفت.