محله برو بیا: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۸۸:
 
قسمت دوازدهم: راستی چرا سرکار؟!
 
قصه{{نقل گوقول ۲|2=شعری راکه قصه گوی شهر فرنگ در ابتدا و انتهای هر قصه شهر فرنگ می خواند:
 
شروع:
 
"شهر شهرِ فرنگِ خوب تماشا کن
 
از همه رنگِ، رنگ و وارنگِ
 
سبز و سرخ و بنفش و آبی رنگِ
 
گاهی پررنگ، گاه بی رنگِ
 
گاهی گمرنگ و گاه شب رنگِ
 
خوب تماشا کن شهر ما رو سیاحت کن
 
غصّه داری فراموش کن
 
قّصه ما رو گوش کن"
 
پایان:
 
"یک قرون دادی تماشا بکنی
 
یک قرونیت رفت و تماشا کردی
 
اگرم خواب بودی یا در چرت
 
تقصیر از ما که نبود خوابت برد"|left|3=|4=}}
 
== بازیگران ==
سطر ۱۰۱ ⟵ ۱۳۱:
|-
|سرکار
|پاسبان راهنمایی و رانندگی که حسین آقا (بقال محله برو بیا) به او خانه اجاره داد.
او تلاش می کرد با توضیح قانون آن را به بچه ها معرفی کند.
|-
| rowspan="2" |[[محمود جعفری (بازیگر)|محمود جعفری]]
|زورو
|زورو علاقه داشت دیگران فکر کنند او علیه زور و جرم و بی قانونی می جنگد و انسان ها را نجات می دهد.
همیشه در زمان رخداد مشکلات وقتی کسی به او نیاز داشت فرار را بر قرار ترجیح میداد و به همین سبب کسی دوستش نمیداشت. هیچوقت دست راست اش را از چپ نیز تشخیص نداد.
|-
|مجتبی
سطر ۱۱۷ ⟵ ۱۴۹:
|آقای تابلوکار
(رجب آقا)
|آقای تابلوکار، درخت کار قدیمی آقای شمعدانی، عقیده داشت که باید جای درخت تابلو کاشته شود.
او علائم راهنمایی و رانندگی را به حسین آقا (بقال محله بروبیا) می‌فروخت.
|-
| rowspan="2" |[[حمید جبلی]]
سطر ۱۲۹ ⟵ ۱۶۲:
| rowspan="2" |[[اکبر عبدی]]
|بشر اولیه
|بشر اولیه در جنگل زندگی می کرد و سعی می کرد قانون جنگل را توصیف کند.
شیری در جنگل هر از گاهی در نزدیکی خانه اش نعره می‌ زد و او همیشه واهمه داشت که سرانجام طعمه شیر خواهد شد.
|-
|حسن
سطر ۱۴۴ ⟵ ۱۷۸:
| rowspan="2" |[[فاطمه معتمدآریا|سیمین معتمدآریا]]
|کَلّه
| rowspan="2" |شخصیت عروسکی ای که در فراگرفتن «قانون» مشکل داشت. او به دنبال برداشتن توپش به وسط خیابان رفته بود
و بر اثر سانحه ای که در وسط خیابان برایش رخ داده بود پایش در طول برنامه شکسته بود.
 
او پسر حرف گوش نکنی بود، به «به زیر پا گذاشتن قانون» علاقه داشت و تمام تقصیرها را همیشه گردن همبازی هایش می انداخت.
سطر ۱۵۶ ⟵ ۱۹۱:
| rowspan="2" |[[کامبیز صمیمی‌مفخم|کامبیز صمیمی مفخم]]
|حسین آقا
| rowspan="2" |حسین آقا بقال محله برو بیا بود و به خرید چیزهای عجیب بسیار علاقه داشت.
او همیشه در تلاش بود تا به هر قیمتی اجناس مغازه اش را به ساکنین محله بفروشد.
|-
|صدای شخصیت «حسین آقا»
سطر ۱۷۵ ⟵ ۲۱۱:
|گوینده شهر فرنگ
|در نقش قصه گوی شهر فرنگ بچه ها را با روش های متفاوت زندگی بشر اولیه در طول تاریخ و از زمان پیدایشش آشنا می کرد.
قصه گو شعری را در ابتدا و انتهای هر قصه شهر فرنگ می خواند:
 
ابتدا:
 
"شهر شهرِ فرنگِ خوب تماشا کن
 
از همه رنگِ، رنگ و وارنگِ
 
سبز و سرخ و بنفش و آبی رنگِ
 
گاهی پررنگ، گاه بی رنگِ
 
گاهی گمرنگ و گاه شب رنگِ
 
خوب تماشا کن شهر ما رو سیاحت کن
 
غصّه داری فراموش کن
 
قّصه ما رو گوش کن"
 
انتها:
 
"یک قرون دادی تماشا بکنی
 
یک قرونیت رفت و تماشا کردی
 
اگرم خواب بودی یا در چرت
 
تقصیر از ما که نبود خوابت برد"
|}