مایکل کورلئونه در [[نوادا]] در سال ۱۹۵۸ مشغول به مدیریت خانواده خود بود و در ابتدای فیلم مایکل در جشن خود با افراد و دوستان خود مشغول به مذاکره و گفتگو بود. در این میان کانی با مردی بیگانه در جشن حضور پیدا میکند و به حضور مایکل میآید و از او کمک مالی درخواست میکند که مایکل عصبانی میشود و از اینکه با این مرد ارتباط برقرار کرده بود بسیار عصبانی و خشمگین میشود کانی بسیار غمگین و بی روحیه بود اما خود را شاد نشان میداد و هنوز از قتل شوهرش توسط مایکل عصبانی بود. مایکل با سناتور گرن در حال مذاکره بود و سناتور از مایکل برای صدور یک مجوز ۵ درصد از درآمد هتلهایش را میخواست و مایکل این پیشنهاد را قبول نمیکند. پس از آن فرانک پانتان جلی که دست نشانده کلمنزا بود و خانهٔ قدیمی خانواده در [[نیویورک]] در دست او بود با مایکل صحبت کرد. فرانکی که در میامی برادران روزتو و هایمن راث را در مقابل خود میدید از مایکل کمک خواست و مایکل از فرانکی خواست که با آنها کنار بیاید اما فرانکی قبول نکرد و خواست که خانواده اش را خود اداره کند و آنها را از بین ببرد چون مایکل با هایمن راث قرار معامله داشت قبول نکرد و خواست که فرانکی مزاحم نشود و فرانکی با عصبانیت اعلام کرد که هیچ مشکلی برای مایکل بوجودبه وجود نمیآورد. وقتی مایکل به خانه برگشت کی از او سؤال کردکه چرا پردهها کنار زده شدهاست و مایکل که به بیرون پنجره نگاه کرد متوجه شد که عدهای قصد شلیک به او را دارند مایکل سریع خودش را به زمین انداخت و بعد از شلیک دهها گلوله به اتاقش توانست جان خود و کی را نجات دهد. پس از آن مایکل از برادرش تام کمک خواست و او را رئیس خانواده در زمان غیبتش اعلام کرد و خود با قطار حرکت کرد و پیش آقای راث رفت و با او توافق کرد که با یکدیگر روابط دوستانه داشته باشند و سپس مایکل و راث تصمیم گرفتند که فرانکی را به قتل برسانند. مایکل سپس به سوی نیویورک پیش فرانکی رفت و از او خواست که با روزتو معامله کند و وقتی که فرانکی برای معامله در یک کافه میرود مردی پشت فرانکی میآید و قصد دارد که او را با طناب خفه کند که فرانکی شانس میآورد و نجات پیدا میکند پس از این قضیه که فرانکی بسیار از دست مایکل عصبانی بود به دادگاه شکایت کرد و مایکل در دادگاه حاضر شد. در ابتدا سناتور گرن برای دفاع از مایکل سخنان بسیار تأثیرگذاری زد که کمی از فشار خبرنگاران و سناتورهای پرونده روی مایکل کم شد و سپس خود گرن از جلسه رفت. مایکل تمام اتهامات خود از جمله قتل سران ۵ خانواده، قمار و … را رد کرد و دادگاه به جلسه بعدی کشیده شد که این بار باید شاکی پرونده یعنی فرانک پانتان جلی حضور پیدا میکرد. مایکل بعد از اتمام جلسه پیش برادر خود فرددو رفت و فرددو اعتراف کرد که به نوعی خام شده چون جان گولا او را خریده و قصد داشته که پولی هم به او بدهد و وقتی که مایکل دلیل این کار پرسید فرددو به تندی صحبت کرد سپس مایکل به فرددو گفت که دیگر هیچ کاری با او ندارد و نمیخواهد او را ببیند. در جلسه بعدی دادگاه مایکل برادر فرانکی یعنی وینچنزو پان تان جلی را آورد و فرانکی زمانی که برادرش را در کنار مایکل دید به احساس خوبی دست پیدا کرد و تمام شکایات و اعترافات خود در مورد قتل سران توسط مایکل و … را پس گرفت. به این ترتیب مایکل با خیالی راحت به ادامه کارهای خود فکر میکرد که همسرش کی تصمیم گرفت که خود به تنهایی با فرزندان مایکل به نوادا برگردد که مایکل اجازه نداد و از کی خواست که آن حادثه را فراموش کند. (زمانی که مایکل به نیویورک رفته بود کی باردار بود ولی بچه اش از بین رفت) کی مایکل را کور خطاب کرد و اعتراف کرد که خود آن بچه را انداخته است چون نمیخواست در این دنیا مایکل یک بچهٔ دیگر هم داشته باشد و چون مایکل این حرفها را شنید کی را با یک سیلی خاموش کرد و گفت که او را برای همیشه تنها بگذارد. چند هفته بعد خبر فوت مادر مایکل رسید در کلیسا فرددو در حال گریه کردن بود بعد از چند لحظه پیش تام رفت و سراغ مایکل را گرفت و تام گفت که منتظر است که تو بیرون بروی تا بعد به اینجا بیاید. کانی در کلبه بیرون از خانه نزد مایکل آمد و از او خواست که فرددو را ترک نکند و همچنین اعتراف کرد که میخواست مایکل را با رفتار خود عذاب بدهد و تصمیم دارد که دوباره به خانه برگردد. پس از آن مایکل دستش را بر سر کانی گذاشت و او را دلداری داد و کانی نیز دست مایکل را بوسید. فرددو که در خانه نشسته بود مایکل را دید که به سویش میآید و آنگاه در یک صحنهٔ واقعاً زیبا مایکل برادرش را در آغوش گرفت. مایکل بعد از آن تصمیم گرفت که راث را بکشد اما تام که این کار را فوقالعاده سخت میدانست از مایکل خواست که صرف نطر کند و چون مایکل که برای رسیدن به قدرت هر کاری میکرد سر حرف خود باقیماند. فرانکی که پس از جریان شکایت و دادگاه هنوز در مکانی توسط افبیآی محافظت میشد با تام هم صحبت شد و تام نیز در مورد خانواده در گذشته صحبت کرد و فرانکی خانواده کورلئونه را به امپراطوری روم تشبیه کرد سپس تام با فرانکی خداحافظی کرد و رفت؛ و اما روز بعد در یک لحظه سه اتفاق افتاد که کارگردان فیلم آنها را بسیار زیبا به هم متصل کرد: درفرودگاه راث توسط یکی از افراد مایکل کشته شد، در سازمان اف.بی. آی فرانکی رگ خود را در حمام با تیغ برید و مرد، و در صحنهای بسیار زیبا فرددو در حالی که در قایق مشغول ماهیگیری بود و مناجات بسیار زیبایی را به زبان میآورد: «مریم مقدس تو را سپاس میگویم به من برکت بده رحمت خداوند بر تو باد و رحمت به طفلی که در شکم داشتی ای مریم مقدس نزد خدا شفاعت گناهان ما را بکن… آمین» و ناگهان صدای شلیک تفنگ برخاست. آری مایکل دستور قتل برادر خود را داده بود. مایکل که شاهد این صحنه بود بر روی صندلی نشست و زمانی را به یاد آورد که همیشه با سانی اختلاف داشت، زمانی که سانی کارلو را برای دیدن کانی به خانه آورده بود؛ و در صحنهٔ پایانی فیلم مایکل با پسرش در باغ قدم میزنند و سپس مایکل مینشیند و به تفکر میپردازد.<ref>{{یادکرد وب|نویسنده = |نشانی = http://www.naghdefarsi.com/world-movies-review/6535-the-godfather-part-ii.html?start=3 |عنوان = تحلیل و بررسی فیلم پدرخوانده 2|زبان=فارسی}}</ref>