دورافتاده: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
FreshmanBot (بحث | مشارکت‌ها)
جز ←‏داستان: اصلاح فاصله مجازی + اصلاح نویسه با ویرایشگر خودکار فارسی
جز ویرایش به‌وسیلهٔ ابرابزار:
خط ۲۹:
بعد از تلاش‌های بسیار چاک موفق می‌شود که آتش درست کند. در اینجا فیلم چهار سال به جلو می‌رود و چاک را نشان می‌دهد که به شدت لاغر و ریش و مویش بلند شده‌است و با مهارت یک ماهی را شکار می‌کند و آن را به صورت خام می‌خورد. مشخص می‌شود که در این فاصله زمانی نه تنها برای زندگی در محیط جزیره بسیار خبره شده‌است بلکه پیوستگی عمیقی بین او و ویلسون به وجود آمده و مرتباً با آن توپ حرف می‌زند و زمانی که آن را گم می‌کند بسیار ناراحت می‌شود و با زحمت بسیار آن را می‌یابد.
 
بعد از آن دریا یک ورقه پلاستیکی بزرگ که به نظر می‌رسد درب توالت است را برای او به ارمغان می‌آورد و چاک تصمیم می‌گیرد که یک [[کلک]] بسازد و از آن به عنوان [[بادبان]] استفاده کند. او زمان زیادی را صرف ساخت کلک می‌کند و وسایلی از قبیل غذا، تجهیزات ماهیگیری، پارو و آن بسته باز نشده را در آن می‌گذارد و تصمیم می‌گیرد زمانی که هوا مساعد شد حرکت کند، چاک آن کلک را به دریا می‌اندازد و از آن جزیره فرار می‌کند. پس از مدتی، اقیانوس دچار طوفان می‌شود و کلک به‌طور جدی آسیب می‌بیند و نهایتاً ویلسون نیز گم می‌شود و تلاش‌های چاک برای برگرداندن او بی‌نتیجه می‌ماند. پریشان و درمانده چاک خود را به دست تقدیر می‌سپارد و پاروهای خود را به آب می‌اندازد و دیگر تلاشی نمی‌کند. او کمی بعد در حالی که نیمه جان و آفتاب سوخته شده توسط یک [[کشتی باری]] نیوزلندی نجات می‌یابد. زمانی که او در راه سفر به خانه است در می‌یابد که همه فکر می‌کرده‌اند که او مرده بوده‌است؛ خانواده‌اش و دوستانش برایش مراسم ختم گرفته بودند و کلی هم ازدواج کرده و دختری هم دارد. بعد از اینکه دو زوج همدیگر را می‌بینند اظهار می‌کنند که همدیگر را دوست دارند ولی می‌دانند که با هم بودنشان غیرممکن است؛ آن‌ها از هم جدا می‌شوند و کلی به چاک ماشینش را که برایش نگه داشته بوده‌است را می‌دهد. چاک سپس به آدرس آن بسته باز نشده می‌رود تا آن را به صاحبش بدهد. خانه خالی است و چاک آن را دم در می‌گذارد و می‌رود و سر چهار راه توقف می‌کند. زنی که سوار یک ماشین بزرگ است و در حال عبور از آنجاست به او می‌گوید که هر راه به کجا می‌رود. زمانی که زن می‌رود چاک سر چهارراه می‌ایستد و سعی می‌کند که تصمیم بگیرد از کدام راه برود. او سپس عکس دو بال را که در پشت ماشین آن زن نقش بسته استبسته‌است می‌بیند: مشابه همان بال‌هایی که بروی آن بسته پستی بود. فیلم با لبخند کم‌رنگ چاک به پایان می‌رسد در حالی که چشمانش آن ماشین را تعقیب می‌کند.
 
=== پیام و سخن فیلم ===