ماده‌باوری تاریخی: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
توصیف درست ماتریالیسم تاریخی
(ع) را از نام یک انتشارات پاک نمودم
خط ۲:
{{بهبود منبع}}
 
'''ماده‌گرایی تاریخی''' یا '''ماتریالیسم تاریخی''' یعنی درک و تحول و برخورد ماتریالیستی و دیالکتیکی با جامعه و تاریخ بشری؛ ماتریالیسم تاریخی بخش جدایی‌ناپذیر از [[فلسفه مارکس]] است. كارل ماركس (1818-1880) يكي از برزگترین متفکران قرون نوزدهم و بیستم در دوران اوج رونق فلسفه هگل، فعالیت علمی خویش را در دانشگاه برلین آغاز کرد و در تکوین شخصیت علیم او، دو دسته افکار، یکی اندیشه های هگل که زیرنبای فلسفه او ، دو دسته افکار، یکی اندیشه های هگل که زیر بنای فلسفه و آثار او را تشکیل داده است و دیگری اندیشه های هگلیان جوان که علی رغم وفاداری به سنت هگلی به بسیاری از جوانب نظام فلسفی او انتقاد داشند، تآثیر گذار بود. ماتریالیسم تاریخی علمی است که عام‌ترین و بنیادین‌ترین قوانین مربوط به [[فرگشت]] جامعهٔ انسانی و راه‌های دگرگونی آن را بیان می‌کند؛ در حقیقت بیانِ [[دیالکتیک]]ی [[ماتریالیسم]] در زندگی اجتماعی، و بعبارتی همان چگونگیِ فرگشتِ تاریخِ جامعه است. که آن هم اولین بار توسط هگل بیان شد. رویکرد دیالکتیکی هگل مورد اهتمام و استفاده جدی مارکس واقع شده، رویکرد ایده الیستی وی مورد نقد او بوده است.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=فلسفه تاریخ، رضوی، سیدابوالفضل، صفحه 142}}</ref>به علاوه نگرش دینی هگل مورد انتقاد مارکس قرار گرفته و تحت تأثیر فوئرباخ رویکردی الحادی اتحاذ کرده است. کما این که در ماده گرایی و ماتریالیسم نیز از فوئرباخ و انتقادهایی که نسبت به نظام ایده گرای هگل داشته تأثیر پذیرفته است. لودویک فرئرباخ به عنوان یک هگلی جوان، به برخی از دیدگاه های هگل به خصوص تأکید بیش از اندازه او بر آگاهی و روح چامعه انتقاد داشت و بر مادی گرایی تأکید می نمود. نقد فرئرباخ به نگرش دینی هگل و رویکرد الحادی اواز همن منظر فلسفه مادی گرایی او بود.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=ویسنت، اندرو، ایدئولوژی های مدرن سیاسی، ترجمه مرتضی ثاقب فر، تهران، انتشارات قفنوس، 1378، ص229-231}}</ref>البته مارکس هم چون هگل بر فوئرباخ نیز خرده می گرفت و تأکید بیش از حد اندازه وی بر دین و اعتقادات ومادی گرایی غیر انقلابی او را که تنها جنبه ذهنی داشت و فاقد نمود عملی کارآمد بود را مورد نقد قرار می داد. صرف نظر از سهم بنیادین هگل در رویکرد دیالکتیکی و سهم فوئرباخ در مادی گرایی که بر روی هم اساس ماتریالیسم دیالکتیکی مارکس را تشکیل داده است؛ مارکس در مادی اندیشی و به ویژه رویکرد اقتصادی خود در تفسیر جامعه و تاریخ، از اندیشه های اقتصاددانان سیاسی از جمهل آدم اسمیت، جرمی بنتام و دیوید ریکاردو تأثیر پذیرفته است. این فرض بنیادین که کار سرچشمه همه ثروت ها است و نظریه ارزش کار به عنوان یکی از ارکان نظام فلسفی مارک تحت تإثیر آراء ایشان بوده است. البته مارک نسبت به این اندیشمندان هم انتقاد داشت. از دید وی اقتصاددانان سیاسی مذکور اگر چه بر معایب نظام سرمایه داری اذعان داشتند اما معایب موجود را ذاتی نظام سرمایه داری و جز گریزناپذیر ان می دانستند و بر ضرورت نیاز به یک دگرگونی ریشه ای در نظام اقتصادی موجود تأکید نکرده و به اصطلاح نگرش غیرانقلابی داشتند.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=ریترز، جورج، نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، انتشارات علمی، 1385، ص25-29}}</ref> به علاوه همچون آگوست کنت، سعی در تحلیل علمی پدیده ها داشت و از تفسیر حکمی و فلسفی آنها عدول می کرد. به همین سبب هم شاید نتوان اندیشه های مارکس را در شمار فلسفه قلمداد کرد. از این حیث شاید بهتر باشد مارکس را یک جامعه شناس تاریخی در نظر داشته باشیم تا فیلسوفی نظریه پرداز درباره تاریخ قلمداد نماییم. او به شدت در پی دگرگونی و انجام اصلاحات در جامعه بود و از این حیث علاوه بر اقتصاددانان سیسای پیشین از مکتب بنتام و رویکرد اقتصادی وی نیز موثر بود.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=والش، دبلیو، اچ، مقدمه ای بر فلسفه تاریخ، ترجمه ضیاء الدین علایی طباطبایی، انتشارات امیرکبیر، 1363، ص174}}</ref> چنان که پیدا است، آرا مارکس، آمیزه ای پررنگ از فلسفه ایده آلیستی آلمان، عقل گرایی و سوسیالیسم فرانسه و اقتصاد سیاسی بریتانیا را در خود داشت. از این جهت، با وجود تلاش جدی او در راستای تفسیر و بلکه تغییر جهان با رویکردی کاملا متمایز که مجموعه نظرات او را به عنوان فلسفه جامعه درباره تاریخ تبدیل کرده است او را باید اندیشمندی دانست که دغدغه اصلی او فلسفه تاریخ نبوده و در راستای نقد نظام سرمایه داری چنین رهیافتی در پیش گرفته است.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=استنفورد، مایکل، درآمدی بر تاریخ پژوهی، ترجمه مسعود صادقی، تهران، انتشارات سمت و دانشگاه امام جعفر صادق (ع)،صادق، 1384، ص416}}</ref> در همین جهت است که گفته شد بهتر است او را به عنوان جامعه شناسی تاریخی تلقی کرد تا فیلسوف تاریخ. اگر بخواهیم از از منظر جامعه شناسی تاریخی به نگرش مارکس نستب هب جامعه و تاریخ بنگریم، مارکس را باید یک جامعه شناس رایدگال و انقلابی دانست که قائل به ضورت انقلاب در جهت دگرگونی وضع موجود و ساختار اقتصاید و اجتماعی آن بود. مارکس منتقد نظام سرمایه داری مستقر بود و در راستای نقد نظام مذکور دستگاه فلسفی خود را بنا نهاد. وی با ابتناء بر تاریخ، رویکردی انتقادی درباره وضع موجود را را به سراسر تاریخ تعمیم داد و یک نظام ساختاری مبتنی بر اصالت و اولویت اقتصاد و امریت ابزار تولید بنا نهاد که آن را ماتریالیسم تاریخی نام نهاد.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=تاریخ فلسفه شرق و غرب، جلد دوم، تاریخ فلسفه غرب، هیأت نویسندگان، زیر نظر سروپالی رادا کریشنال، ترجمه جواد یوسفیان، تهران، سازمان انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، 1367، ص384-389}}</ref>
 
واقعیت اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی یا تاریخی دارای پیچیدگی نامحدودی است. برای بدست آوردن واقعیتی اینچنین متغیر و پیچیده، فقط می‌توان از ساده کردن آن توسط یک شِما (طرح کلی) استفاده کرد؛ و اگر این کار به‌طور کامل پاسخگو نبود، باید دینامیک محرک آن را فهمید. این همان کاریست که [[مارکس]] بوسیلهٔ تئوری ماتریالیسم تاریخی‌اش انجام داد: فهم‌پذیر ساختن توسعهٔ تاریخی بشر بدون اینکه در دام ساده انگاری بیفتد. مِتُد (روش) مارکس آنچنان که وی آنها را تعریف می‌کند، وسیله‌ای برای فهم بهتر است. اصول جزمی ای نیست برای از برداشتن و به کار بستن بدون تطبیق دادن با وضعیت مشخص.