ناصرخسرو: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
FreshmanBot (بحث | مشارکت‌ها)
جز اصلاح فاصله مجازی + اصلاح نویسه با ویرایشگر خودکار فارسی
افزودن سند
خط ۶۷:
وی که به دنبال سرچشمه حقیقت می‌گشت با پیروان ادیان مختلف از جمله [[مسلمانان]]، [[زرتشتیان]]، [[مسیحیان]]، [[یهودیان]] و [[مانویان]] به بحث و گفتگو پرداخت و از رهبران دینی آن‌ها در مورد حقیقت هستی پرس و جو کرد. اما از آنچا که به نتیجه‌ای دست نیافت، دچار حیرت و سرگردانی شد و برای فرار از این سرگردانی به شراب و می‌گساری و کامیاری‌های دوران جوانی روی آورد.
 
بنا بر نوشته اش در [[سفرنامه ناصرخسرو]] در سن چهل سالگی شبی در خواب دید که کسی او را می‌گوید «چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند؟ اگر بهوش باشی بهتر» ناصر خسرو پاسخ داد «حکما، چیزی بهتر از این نتوانستند ساخت که اندوه دنیا ببرد». مرد گفت «حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را به بیهشی و بی‌خردی رهنمون باشد. چیزی باید که خرد و هوش را بیفزاید.» ناصر خسرو پرسید «من این از کجا آرم؟» گفت «عاقبت جوینده یابنده بود» و به سمت [[قبله]] اشاره کرد. <ref>
سفرنامه حکیم ناصر خسرو - به تصحیح دکتر محمد دبیر سیاقی - ISBN964-401-009-4 صفحه ۲
</ref>
ناصر خسرو در اثر این خواب دچار انقلاب فکری شد، از شراب و همه لذائذ دنیوی دست شست، شغل دیوانی را رها کرد و راه سفر حج در پیش گرفت. وی مدت هفت سال سرزمین‌های گوناگون از قبیل [[آذربایجان (ایران)|آذربایجان]]، [[ارمنستان]]، [[آسیای صغیر]]، [[حلب]]، [[طرابلس]]، [[شام]]، [[سوریه]]، [[فلسطین]]، [[شبه‌جزیره عربستان|جزیرة العرب]]، [[قیروان]]، [[تونس]] و [[سودان]] را سیاحت کرد و سه یا شش سال در پایتخت [[فاطمیان]] یعنی [[مصر]] اقامت کرد و در آنجا در دوران [[المستنصر بالله]] به [[مذهب اسماعیلی]] گروید و از [[مصر]] سه بار به زیارت [[کعبه]] رفت.
 
ناصر خسرو در سال [[۴۴۴ (هجری قمری)|۴۴۴]] بعد از دریافت عنوان حجت خراسان از طرف المستنصر بالله رهسپار [[خراسان]] گردید. او در خراسان و به‌خصوص در زادگاهش بلخ اقدام به دعوت مردم به کیش اسماعیلی نمود، اما برخلاف انتظارش مردم آنجا به دعوت وی پاسخ مثبت ندادند و سرانجام عده‌ای تحمل او را نیاورده و در تبانی با سلاطین [[سلجوقی]] بر وی شوریده، و از خانه بیرونش کردند. ناصر خسرو از آنجا به [[مازندران]] رفت و سپس به [[نیشابور]] آمد و چون در هیچ‌کدام از این شهرها در امان نبود به‌طور مخفیانه می‌زیست و سرانجام پس از مدتی آوارگی به دعوت [[امیر علی بن اسد]] یکی از امیران محلی [[بدخشان]] که اسماعیلی بود به بدخشان سفر نمود و بقیهٔ ۲۰ تا ۲۵ سال عمر خود را در [[یمگان]] بدخشان سپری کرد.